الإمام عليّ عليه السلام : إنَّ دُنياكُم عِندي لاَءَهوَنُ مِن وَرَقَةٍ في فَمِ جَرادَةٍ تَقضَمُها
. ما لِعَلِيٍّ ولِنَعيمٍ يَفنى ولَذّةٍ لا تَبقى؟!
امام على عليه السلام : دنياى شما در نزد من ، از يك برگ در دهان ملخى كه آن را مى جود ، بى ارزش تر است. على را با نعمت هاى نابود شونده و لذّت هاى ناپايدار ، چه كار؟!
الإمام عليّ عليه السلام : أما وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ ، وبَرَأَ النَّسَمَةَ ، لَولا حُضورُ الحاضِرِ ، وقِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ ، وما أخَذَ اللّه ُ عَلَى العُلَماء ألاّ يُقارّوا عَلى كِظَّةِ
ظالِمٍ ، ولا سَغَبِ
مَظلومٍ ، لاَءَلقَيتُ حَبلَها عَلى غارِبِها ، ولَسَقَيتُ آخِرَها بِكَأسِ أوَّلِها ، ولاَءَلفَيتُم دُنياكُم هذِهِ أزهَدَ عِندي مِن عَفطَةِ عَنزٍ .
امام على عليه السلام : هان! سوگند به آن كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور آن جمعيّت [بيعت كننده] نبود و اين كه با وجود ياوران ، حجّت تمام مى شود، و اين كه خداوند از دانايان پيمان گرفته است كه در برابر شكمبارگىِ ستمگر و گرسنگى رنج آورِ ستم ديده آرام نگيرند، هر آينه مهار [اشتر [خلافت را بر گردن آن مى انداختم (به حال خود رهايش مى كردم) و آخرِ آن را با همان جام نخستينش آب مى دادم، و مى ديديد كه اين دنياى شما ، در نزد من ، ناچيزتر از تيز دادن يك بز است.
الإمام عليّ عليه السلام : وَاللّه ِ لَدُنياكُم هذِهِ أهوَنُ في عَيني مِن عُراقِ
خِنزيرٍ في يَدِ مَجذومٍ.
امام على عليه السلام : به خدا سوگند كه اين دنياى شما در چشم من ، بى ارزش تر از استخوان يك خوك در دست يك جذامى است.
الإمام عليّ عليه السلام ـ في ذَمِّ الدُّنيا ، ويَذكُرُ رَجُلاً أتاهُ بِبَعضِ الحَلوى ـ : لَدُنياكُم أهوَنُ عِندي مِن وَرَقَةٍ في في جَرادَةٍ تَقضَمُها ، وأقذَرُ عِندي مِن عُراقَةِ خِنزيرٍ يَقذِفُ بِها أجذَمُها ، وأمَرُّ عَلى فُؤادي مِن حَنظَلَةٍ يَلوكُها
ذو سُقمٍ فَيَبشَمُها
، فَكَيفَ أقبَلُ مَلفوفاتٍ عَكَمَتها
في طَيِّها ، ومَعجونَةً كَأَنَّها عُجِنَت بِريقِ حَيَّةٍ أو قَيِّها؟! اللّهُمَّ إنّي نَفَرتُ عَنها نِفارَ المُهرَةِ مِن راكِبِها ، اُريهِ السُّها ويُرينِي القَمَرَ!
أ أمتَنِعُ مِن وَبرَةٍ مِن قَلوصِها ساقِطَةٍ ، وأبتَلِعُ إبـِلاً في مَبرَكِها رابِطَةً؟! أدَبيبَ العَقارِبِ مِن وَكرِها ألتَقِطُ ، أم قَواتِلَ الرَّقشِ
في مَبيتي أرتَبِطُ؟! فَدَعوني أكتَفي مِن دُنياكُم بِمِلحي وأقراصي ، فَبِتَقوَى اللّه ِ أرجو خَلاصي .
ما لِعَلِيٍّ ونَعيمٍ يَفنى ، ولَذَّةٍ تُنتِجُهَا (تَنحَتُهَا) المَعاصي ، سَأَلقى وشيعَتي رَبَّنا بِعُيونٍ مُرّةٍ ، وبُطونٍ خِماصٍ «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَـفِرِينَ»
.
امام على عليه السلام ـ در نكوهش دنيا و يادكرد مردى كه براى ايشان مقدارى شيرينى آورد ـ : هر آينه دنياى شما در نزد من ، از برگى كه يك ملخ در دهانش مى جود ، بى ارزش تر، و از استخوان خوكى كه يك جذامى به دور مى افكند ، كثيف تر، و از حنظلى كه يك بيمار در دهان مى چرخاند و با نفرتْ آن را تُف مى كند ، به مذاق جانم تلخ تر است . پس چگونه بسته هايى را كه محكم بسته اى ، و شيرينى اى را كه گويا با آب دهان مار و يا استفراغ آن درست شده است ، بپذيرم؟! بار خدايا! من از دنيا رميده ام ، آن سان كه كره اسب از داغ كردنش مى رمد. من ستاره سُها را به او نشان مى دهم و او ماه را به من نشان مى دهد.
من كه از برداشتن پَرِ كُركى افتاده از يك ماده اشتر جوان خوددارى مى كنم، [چگونه [شُترى را كه در آغلش بسته است ، ببلعم؟! آيا عقرب هاى زهرآگين را از سوراخشان بگيرم، يا مارهاى سمّى كشنده را در خوابگاه خويش ببندم؟! رهايم كنيد تا از دنياى شما به نمك و چند گرده نانم بسنده كنم، كه با پروا كردن از خداوند ، اميد رهايى خويش دارم.
على را با نعمتى كه فنا مى پذيرد و لذّتى كه از معاصى بر مى خيزد ، چه كار؟ من و شيعيانم با چشمانى زردى گرفته و شكم هايى گود افتاده ، پروردگارمان را ملاقات خواهيم كرد : «و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند ، خالص گرداند و كافران را نابود سازد» .
الإمام عليّ عليه السلام ـ في كِتابِهِ إلى عامِلِهِ عَلَى البَصرَة عُثمانَ بنِ حُنَيف ـ : ألا وإنَّ لِكُلِّ مَأمومٍ إماما يَقتَدي بِهِ ، ويَستَضيءُ بِنورِ عِلمِهِ ، ألا وإنَّ إمامَكُم قَدِ اكتَفى مِن دُنياهُ بِطِمرَيهِ
، ومِن طُعمِهِ
بِقُرصَيهِ ، ألا وإنَّكُم لا تَقدِرونَ عَلى ذلِكَ ، ولكِن أعينوني بِوَرَعٍ وَاجتِهادٍ ، وعِفَّةٍ وسَدادٍ . فَوَاللّه ِ ما كَنَزتُ مِن دُنياكم تِبرا
، ولاَ ادَّخَرتُ مِن غَنائِمِها وَفرا
، ولا أعدَدتُ لِبالي ثَوبي طِمرا ، ولا حُزتُ مِن أرضِها شِبرا ، ولا أخَذتُ مِنهُ إلاّ كَقوتِ أتانٍ دَبِرَةٍ
، ولَهِيَ في عَيني أوهى وأهوَنُ مِن عَفصَةٍ
مَقِرَةٍ
.
امام على عليه السلام ـ در نامه اش به عثمان بن حنيف ، كارگزار ايشان در بصره ـ : هان! هر پيروى را پيشوايى است كه به او اقتدا مى كند و از نور دانشش روشنايى مى گيرد. هان! پيشواى شما از دنياى خود به دو جامه كهنه، و از خوراكش به دو قرص نان ، بسنده كرده است. البتّه شما توانايى اين كار را نداريد ؛ امّا با [در پيش گرفتن [پارسايى و سختكوشى [در كار و عبادت ] و پاك دامنى و راستى ، مرا يارى رسانيد.
به خدا سوگند كه از دنياى شما زر و سيمى نيندوختم، و از غنايم آن ، مالى فراوان پس انداز ننمودم، و بر دو جامه كهنه ام جامه اى نيفزودم، و از زمين آن ، يك وجب به دست نياوردم، و از خوراك آن جز به اندازه خوراك ماده الاغى ريش پشت برنگرفتم. دنيا در چشم من ، ناقابل تر و بى ارزش تر از يك دانه مازوى تلخ است.
الإمام عليّ عليه السلام : وَاللّه ِ ما دُنياكُم عِندي إلاّ كَسَفرٍ عَلى مَنهَلٍ حَلّوا ، إذ صاحَ بِهِم سائِقُهُم فَارتَحَلوا ، ولا لَذاذَتُها في عَيني إلاّ كَحَميمٍ أشرَبُهُ غَسّاقا
، وعَلقَمٍ أتَجَرَّعُهُ زُعاقا
، وسَمِّ أفعى اُسقاهُ دِهاقا
، وقِلادَةٍ مِن نارٍ اُوهَقُها
خِناقا ، ولَقَد رَقَعتُ مِدرَعَتي هذِهِ حَتَّى استَحيَيتُ مِن راقِعِها ، وقالَ لي : اِقذِف بِها قَذفَ الاُتُنِ ؛ لا يَرتَضيها لِيَرقَعَها ، فَقُلتُ لَهُ : اُغرُب عَنّي ، فَعِندَ الصَّباحِ يَحمَدُ القَومُ السُّرى ، وتَنجَلي عَنّا عُلالاتُ الكَرى
.
امام على عليه السلام : به خدا سوگند كه دنياى شما در نظر من نيست ، مگر به سان كاروانيانى كه در آبگاهى فرود آمده باشند و ناگهان كاروان سالارشان بانگ كوچ برآورد و آنها بكوچند، و خوشى هاى آن در نگاه من نيست ، مگر چونان چركابه جوشانى كه بنوشم، يا حنظلى شرنگين كه جرعه جرعه سر كشم، يا زهر مارى كه كاسه كاسه به كامم ريخته شود، يا گردنبند آتشينى كه به گردنم آويزند.
من ، اين تن پوش خود را چندان پينه زده ام كه ديگر از پينه دوز آن ، خجالت مى كشم. او به من گفت: «اين را همچون ماده الاغ ها به دور انداز» و حاضر نشد كه آن را وصله كند. بدو گفتم: از من دور شو، كه در بامدادان، شبروانْ ستوده مى شوند و رنج بى خوابى از ما زدوده مى شود.
الإمام عليّ عليه السلام : إنّي طَلَّقتُ الدُّنيا ثَلاثا بَتاتا لا رَجعَةَ لي فيها ، وألقَيتُ حَبلَها عَلى غارِبِها .
امام على عليه السلام : من دنيا را سه طلاقه قطعى كرده ام كه ديگر مرا بدان رجوعى نيست، و ريسمانش را بر دوش آن افكنده ام.
مروج الذَّهَب عن ضِرارِ بن ضَمرَة ـ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام حَيثُ طَلَبَ مِنهُ مُعاوِيَة ذلِكَ ـ : يَستَوحِشُ مِنَ الدُّنيا وزَهرَتِها ، ويَأنَسُ بِاللَّيلِ وظُلمَتِهِ ، وكَأَنّي بِهِ وقَد
أرخَى اللَّيلُ سُدولَهُ ، وغارَت نُجومُهُ ، وهُوَ في مِحرابِهِ قابِضٌ عَلى لِحيَتِهِ يَتَمَلمَلُ تَمَلمُلَ السَّليمِ
، ويَبكي بُكاءَ الحَزينِ ، ويَقولُ :
يا دُنيا غُرّي غَيري ، ألي تَعَرَّضتِ ، أم إلَيَّ تَشَوَّفتِ ؟ هَيهاتَ هَيهاتَ! لا حانَ حينُكِ ، قَد أَبَنتُكِ
ثَلاثا لا رَجعَةَ لي فيكِ . عُمُرُكِ قَصيرٌ ، وعَيشُكِ حَقيرٌ ، وخَطَرُكِ يَسيرٌ . آهِ مِن قِلَّةِ الزّادِ ، وبُعدِ السَّفَرِ ، ووَحشَةِ الطَّريقِ .
مروج الذهب ـ به نقل از ضرار بن ضَمْره ، در پاسخ به درخواست معاويه براى توصيف امام على عليه السلام ـ : از دنيا و زرق و برق آن ، گريزان بود و با شب و تاريكى آن ، انس داشت . گويا مى بينم در حالى كه شب ، پرده هايش را افكنده
و ستارگانش ناپديد شده اند ، او در محراب خويش محاسنش را به دست گرفته و چون مار گزيده به خود مى پيچد و به سان مصيبت زده مى گريد و مى گويد:
«اى دنيا! غير مرا بفريب. آيا خود را به من عرضه مى كنى، يا كه خويشتن را برايم مى آرايى؟ مباد، مباد كه آن روز برسد! من تو را سه طلاقه كرده ام ، كه مرا در آن رجوعى نيست. عمر تو كوتاه است، و عيشت حقير، و اهمّيتت ناچيز. آه از كمىِ توشه، و دورى سفر و تنهايى [در] راه.
امام على عليه السلام : از دنيا بر حذر باش؛ چرا كه دام شيطان و تباه كننده ايمان است.
الإمام عليّ عليه السلام : اِحذَرُوا الدُّنيا ؛ فَإِنَّها غَدّارَةٌ غَرّارَةٌ خَدوعٌ ، مُعطِيَةٌ مَنوعٌ ، ومُلبِسَةٌ نَزوعٌ .
امام على عليه السلام : از دنيا حذر كنيد؛ (چرا كه خيانتكار ، فريبنده ، حيله گر، عطاكننده و دريغ ورزنده، و پوشاننده و برهنه كننده است.