«يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الاْءَلْبَـبِ» .
لقمان عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش ـ : فرزندم! حكمت بياموز تا بدان ، شرافت يابى... آدمى چگونه گمان مى برد كه بدون حكمت، كار دين و معيشتش سامان مى پذيرد؟ خداوند هرگز كار دنيا و آخرت را سامان نمى دهد ، مگر با حكمت، و حكايت حكمت بى طاعت [ ِ خداوند] ، حكايتِ جسم بى جان و حكايتِ زمين بى آب است. نه جسم بدون جان به كار مى آيد ، نه زمين بدون آب ، و نه حكمت بدون طاعت.
لقمان عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِوَلَدِهِ ـ : يا بُنَيَّ ، لا تَدخُل فِي الدُّنيا دُخولاً يَضُرُّ بِآخِرَتِكَ ،
ولا تَترُكها تَركا تَكونُ كَلاًّ عَلَى النّاسِ .
لقمان عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش ـ : فرزندم! نه چندان وارد دنيا شو كه به
آخرتت لطمه بزند و نه چنان رهايش كن كه بارى بر دوش مردم باشى.
لقمان عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِوَلَدِهِ ـ : يا بُنَيَّ ، بِع دُنياكَ بِآخِرَتِكَ تَربَحهُما جَميعا ،
ولا تَبِع آخِرَتَكَ بِدُنياكَ تَخسَرُهُما جَميعا .
لقمان عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش ـ : فرزندم! دنيايت را به آخرتت بفروش تا هر دوى آنها را ببَرى، و آخرتت را به دنيايت مفروش كه هر دوى آنها را مى بازى.
لقمان عليه السلام ـ فيما وَعَظَ بِهِ وَلَدَه ـ : يا بُنَيَّ ، . . . مَن يَزهَد فِي الدُّنيا يَعمَل لِلّهِ تَعالى ، ومَن يَعمَل لِلّهِ تَعالى يَأجُرهُ اللّه ُ .
لقمان عليه السلام ـ در اندرزهايش به فرزندش ـ : فرزندم!... كسى كه به دنيا بى رغبت باشد ، براى خداوند متعال كار مى كند، و كسى كه براى خداى متعال كار كند ، خداوند مزدش را مى دهد.
لقمان عليه السلام ـ فيما وَعَظَ بِهِ وَلَدَهُ ـ : يا بُنَيَّ ، اجعَلِ الدُّنيا سِجنَكَ فَتَكونَ الآخِرَةُ جَنَّتَكَ .
لقمان عليه السلام ـ در اندرزهايش به فرزندش ـ : فرزندم! دنيا را زندان خود قرار ده تا آخرت ، بهشت تو باشد.
لقمان عليه السلام ـ لاِبنِهِ وهُوَ يَعِظُهُ ـ : يا بُنَيَّ ، مِن حينِ سَقَطتَ مِن بَطنِ اُمِّكَ استَدبَرتَ الدُّنيا وَاستَقبَلتَ الآخِرَةَ ، وأنتَ في كُلِّ يَومٍ إلى مَا استَقبَلتَ أقرَبُ مِنكَ إلى مَا
استَدبَرتَ ، فَتَزَوَّد لِدارٍ أنتَ مُستَقبِلُها ، وعَلَيكَ بِالتَّقوى ؛ فَإِنَّهُ أربَحُ التِّجاراتِ.
لقمان عليه السلام ـ در اندرز به فرزندش ـ : پسرم! از همان زمان كه از شكم مادرت افتادى ، دنيا را پشت سر خود نهادى و آخرت را پيش رويت قرار دادى ، و تو در هر روز ، به آنچه پيش رو دارى ، نزديك تر مى شوى تا به آنچه پشت سر
دارى . پس ، براى سرايى كه پيش رو دارى ، توشه برگير و بر تو باد تقوا كه آن سودمندترين سوداگرى است.
لقمان عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِهِ ـ : لا تَسمَعِ المَلاهي؛ فَإِنَّها تُنسيكَ الآخِرَةَ ، ولكِنِ احضُرِ الجَنائِزَ ، وزُرِ المَقابِرَ ، وتَذَكَّرِ المَوتَ وما بَعدَهُ مِنَ الأَهوالِ ؛ فَتَأخُذَ حِذرَكَ.
لقمان عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش ـ : به آلات لهو و لعب ، گوش مكن ؛ زيرا كه اينها آخرت را از ياد تو مى برند ؛ بلكه در تشييع جنازه ها شركت كن ، به زيارت قبور برو و مُردن و هول و هراس هاى پس از آن را ياد كن تا همواره هشيار و آماده باشى.
لقمان عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِوَلَدِهِ ـ : اِعلَم يا بُنَيَّ ، أن مِن حينِ نَزَلتَ مِن بَطنِ اُمِّكَ استَدبَرتَ الدُّنيا وَاستَقبَلتَ الآخِرَةَ ، فَأَصبَحتَ بَينَ دارَينِ : دارٍ تَقرُبُ مِنها ودارٍ تَباعَدُ عَنها ، فَلا تَجعَلَنَّ هَمَّكَ إلاّ عِمارَةَ دارِكَ الَّتي تَقرُبُ مِنها ويَطولُ مُقامُكَ بِها ؛ فَلَها خُلِقتَ وبِالسَّعيِ لَها اُمِرتَ ، ثُمَّ أطِعِ اللّه َ بِقَدرِ حاجَتِكَ إلَيهِ ، وَاعصِهِ بِقَدرِ صَبرِكَ عَلى عَذابِهِ.
لقمان عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش ـ : بدان ـ اى فرزندم ـ از همان زمان كه از شكم مادرت افتادى ، دنيا به تو پشت كرد و آخرت به تو روى نمود و تو ، در ميان دو سراى ، قرار گرفتى : سرايى كه به آن نزديك مى شوى و سرايى [ديگر [كه هماره از آن دور مى گردى .
پس ، زنهار كه همّ و غم خود را جز براى آباد كردن آن سرايت قرار ندهى كه به آن نزديك مى شوى و در آن ، اقامتت به درازا مى كشد ؛ زيرا تو براى آن سرا آفريده شده اى و به تلاش براى آن ، مأمور گشته اى.
ديگر ، آن كه: از خداوند ، به اندازه اى كه به او نياز دارى ، اطاعت كن و به اندازه اى كه تحمّل عذابش را دارى ، از او نافرمانى كن.
لقمان عليه السلام ـ لاِبنِهِ يَعِظُهُ ـ : يا بُنَيَّ ، اِتَّخِذ تَقوَى اللّه ِ تِجارَةً تَأتِكَ الأَرباحُ مِن غَيرِ بِضاعَةٍ.
لقمان عليه السلام ـ در اندرز به فرزندش ـ : فرزندم! پروا از خدا را تجارت خود گردان تا بى هيچ سرمايه اى ، سودها به سوى تو سرازير شوند.
لقمان عليه السلام ـ لاِبنِهِ ـ : يا بُنَيَّ اتَّخِذ ألفَ صَديقٍ ، وَالأَلفُ قَليلٌ . ولا تَتَّخِذ عَدُوّا واحِدا ، وَالواحِدُ كَثيرٌ .
لقمان ـ به پسرش ـ : پسركم ! هزار دوست بگير ، حال آن كه هزار [دوست ]نيز اندك است ، و يك دشمن هم مگير كه يكى نيز بسيار است .