شاد كردن
 رسول اللّه  صلي الله عليه و آله :    إنَّ فِي الجَنَّةِ دارا يُقالُ لَهَا : الفَرَحُ، لا يَدخُلُها إلاّ مَن فَرَّحَ الصِّبيانَ.
        
        
              رسول اللّه  صلي الله عليه و آله :    إنَّ فِي الجَنَّةِ دارا يُقالُ لَهَا : الفَرَحُ، لا يَدخُلُها إلاّ مَن فَرَّحَ الصِّبيانَ.   
    
      پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :     خانه اى در بهشت است كه به آن ، [خانه] شادى گفته مى شود . جز كسى كه كودكان را شاد كرده باشد، وارد آن نمى گردد .       
    نمایش منبع
  پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :     براى كودكانتان ، گوشت بخريد و روز جمعه را به ياد آنان بياوريد .       
    نمایش منبع
 عنه صلي الله عليه و آله :    إنّ فِي الجَنَّةِ دارا يُقالُ لَها : دارُ الفَرَحِ ، لايَدخُلُها إلاّ مَن فَرَّحَ يَتامَى المُؤمِنينَ .
        
        
              عنه صلي الله عليه و آله :    إنّ فِي الجَنَّةِ دارا يُقالُ لَها : دارُ الفَرَحِ ، لايَدخُلُها إلاّ مَن فَرَّحَ يَتامَى المُؤمِنينَ .   
    
      پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :     خانه اى در بهشت است كه خانه شادى نام دارد . جز كسى كه يتيمانِ اهل ايمان را خرسند ساخته ، وارد آن نمى شود .       
    نمایش منبع
 عنه صلي الله عليه و آله:    مَن عالَ يَتيما حَتّى يَستَغنِيَ ، أوجَبَ اللّه ُ  عز و جل لَهُ بِذلِكَ الجَنَّةَ ، كَما أوجَبَ لاِكِلِ مالِ اليَتيمِ النّارَ
        
        
              عنه صلي الله عليه و آله:    مَن عالَ يَتيما حَتّى يَستَغنِيَ ، أوجَبَ اللّه ُ  عز و جل لَهُ بِذلِكَ الجَنَّةَ ، كَما أوجَبَ لاِكِلِ مالِ اليَتيمِ النّارَ   .
   .  
      پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :     كسى كه يتيمى را سرپرستى كند تا بى نياز گردد ، خداوند عز و جل در برابر اين كار، بهشت را بر او واجب كرده است ، همان گونه كه خداوند براى خورنده مال يتيم ، آتش [دوزخ] را واجب كرده است .        
    نمایش منبع
 الكافي عن حبيب بن أبى ثابت :    جاءَ إلى أميرِ المُؤمِنينَ  عليه السلامعَسَلٌ وتينٌ مِن هَمَدانَ
        
        
              الكافي عن حبيب بن أبى ثابت :    جاءَ إلى أميرِ المُؤمِنينَ  عليه السلامعَسَلٌ وتينٌ مِن هَمَدانَ   وحُلوانَ
   وحُلوانَ   ، فَأَمَرَ العُرَفاءَ
   ، فَأَمَرَ العُرَفاءَ   أن يَأتوا بِاليَتامى ، فَأَمكَنَهُم مِن
   أن يَأتوا بِاليَتامى ، فَأَمكَنَهُم مِن  رُؤوسِ الأَزقاقِ
 يَلعَقُونَها ، وهُوَ يُقَسِّمُها لِلنّاسِ قَدَحا قَدَحا ، فَقيلَ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ما لَهُم يَلعَقونَها ؟
   يَلعَقُونَها ، وهُوَ يُقَسِّمُها لِلنّاسِ قَدَحا قَدَحا ، فَقيلَ لَهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ما لَهُم يَلعَقونَها ؟  فَقالَ : إنَّ الإمامَ أبُو اليَتامى ، وإنَّما ألعَقتُهُم هذا بِرِعايَةِ الآباءِ .
 
    
      الكافى    ـ به نقل از حبيب بن ابى ثابت ـ     :     براى امير مؤمنان ، از منطقه هَمَدان و حُلوان ،   عسل و انجير آوردند . به سرشناسان قبايل ، دستور داد كه يتيمان [قبيله ]را بياورند . آنان را بالاى مَشك هاى عسل ، بُرد تا عسل بِليسند و خود ، عسل ها را ظرف ظرف ، ميان مسلمانان تقسيم مى كرد. گفته شد: اى امير مؤمنان ! چرا آنان ، عسل مى ليسند ؟
   عسل و انجير آوردند . به سرشناسان قبايل ، دستور داد كه يتيمان [قبيله ]را بياورند . آنان را بالاى مَشك هاى عسل ، بُرد تا عسل بِليسند و خود ، عسل ها را ظرف ظرف ، ميان مسلمانان تقسيم مى كرد. گفته شد: اى امير مؤمنان ! چرا آنان ، عسل مى ليسند ؟  
فرمود : «امام ، پدر يتيمان است .همانا به جاى پدرانشان ، آنان را به خوردن عسل وا داشتم» .     
     عسل و انجير آوردند . به سرشناسان قبايل ، دستور داد كه يتيمان [قبيله ]را بياورند . آنان را بالاى مَشك هاى عسل ، بُرد تا عسل بِليسند و خود ، عسل ها را ظرف ظرف ، ميان مسلمانان تقسيم مى كرد. گفته شد: اى امير مؤمنان ! چرا آنان ، عسل مى ليسند ؟
   عسل و انجير آوردند . به سرشناسان قبايل ، دستور داد كه يتيمان [قبيله ]را بياورند . آنان را بالاى مَشك هاى عسل ، بُرد تا عسل بِليسند و خود ، عسل ها را ظرف ظرف ، ميان مسلمانان تقسيم مى كرد. گفته شد: اى امير مؤمنان ! چرا آنان ، عسل مى ليسند ؟  فرمود : «امام ، پدر يتيمان است .همانا به جاى پدرانشان ، آنان را به خوردن عسل وا داشتم» .
نمایش منبع
 ربيع الأبرار    ـ به نقل از ابو طفيل ـ     :     على عليه السلام را ديدم كه يتيمان را فرا
        
        
              ربيع الأبرار    ـ به نقل از ابو طفيل ـ     :     على عليه السلام را ديدم كه يتيمان را فرا  مى خوانْد و به آنان ، عسل مى خورانْد تا آن جا كه يكى از يارانش گفت : دوست داشتم من هم يك يتيم مى بودم !
  ربيع الأبرار    ـ به نقل از ابو طفيل ـ     :     على عليه السلام را ديدم كه يتيمان را فرا  
مى خوانْد و به آنان ، عسل مى خورانْد تا آن جا كه يكى از يارانش گفت : دوست داشتم من هم يك يتيم مى بودم !     
    مى خوانْد و به آنان ، عسل مى خورانْد تا آن جا كه يكى از يارانش گفت : دوست داشتم من هم يك يتيم مى بودم !
نمایش منبع
 المناقب لابن شهر آشوب :    نَظَرَ عَلِيٌّ إلَى امرَأَةٍ عَلى كَتِفِها قِربَةُ ماءٍ ، فَأَخَذَ مِنهَا القِربَةَ فَحَمَلَها إلى مَوضِعِها ، وسَأَلَها عَن حالِها ، فَقالَت : بَعثَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ صاحِبي إلى بَعضِ الثُّغورِ فَقُتِلَ ، وتَرَكَ عَلَيَّ صِبيانا يَتامى ، ولَيسَ عِندي شَيءٌ ، فَقَد ألجَأَتنِي الضَّرورَةُ إلى خِدمَةِ النّاسِ .
        
        
              المناقب لابن شهر آشوب :    نَظَرَ عَلِيٌّ إلَى امرَأَةٍ عَلى كَتِفِها قِربَةُ ماءٍ ، فَأَخَذَ مِنهَا القِربَةَ فَحَمَلَها إلى مَوضِعِها ، وسَأَلَها عَن حالِها ، فَقالَت : بَعثَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ صاحِبي إلى بَعضِ الثُّغورِ فَقُتِلَ ، وتَرَكَ عَلَيَّ صِبيانا يَتامى ، ولَيسَ عِندي شَيءٌ ، فَقَد ألجَأَتنِي الضَّرورَةُ إلى خِدمَةِ النّاسِ .  فَانصَرَفَ وباتَ لَيلَتَهُ قَلِقا . فَلَمّا أصبَحَ حَمَلَ زِنبيلاً فيه طَعامٌ ، فَقالَ بَعضُهُم : أعطِني أحمِلُهُ عَنكَ ، فَقالَ : مَن يَحمِلُ وِزري عَنّي يَومَ القِيامَةِ ؟! فَأَتى وقَرَعَ البابَ ، فَقالَت : مَن هذا ؟
قالَ : أنا ذلِكَ العَبدُ الَّذي حَمَلَ مَعكِ القِربَةَ ، فَافتَحي فَإِنَّ مَعي شَيئا لِلصِّبيانِ .
فَقالَت : رَضِيَ اللّه ُ عَنكَ وحَكَمَ بَيني وبينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ !
فَدَخَلَ وقالَ : إنّي أحبَبتُ اكتِسابَ الثَّوابِ ، فَاختاري بَينَ أن تَعجِنينَ «وَالْوَ لِدَ تُ يُرْضِعْنَ أَوْلَـدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ» برفع المضارع «يتمُّ» على اعتبار «أنْ» مصدريّة مهملة . ـ ثمّ قال : ـ والأنسب اليوم ترك هذه اللغة لأهلها ، والاقتصار على الإعمال ؛ حرصاً على الإبانة ، وبُعداً عن الإلباس (النحو الوافي : ج 4 ص 267) . " href="#" onclick = "return false;">
 وتَخبِزينَ ، وبَينَ أن تُعَلِّلينَ
   وتَخبِزينَ ، وبَينَ أن تُعَلِّلينَ   الصِّبيانَ لأَِخبِزَ أنا .
   الصِّبيانَ لأَِخبِزَ أنا .  فَقالَت : أنا بِالخَبزِ أبصَرُ وعَلَيهِ أقدَرُ ، ولكِن شَأنَكَ وَالصِّبيانَ فَعَلِّلهُم حَتّى أَفرُغَ مِنَ الخَبزِ .
فَعَمَدَت إلَى الدَّقيقِ فَعَجَنَتهُ ، وعَمَدَ عَلِيٌّ عليه السلام إلَى اللَّحمِ فَطَبَخَهُ ، وجَعَلَ يُلقِمُ الصِّبيانَ مِن اللَّحمِ وَالتَّمرِ وغَيرِهِ ، فَكُلَّما ناوَلَ الصِّبيانَ مِن ذلِكَ شَيئا قالَ لَهُ : يا بُنَيَّ ، اجعَل عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ في حِلٍّ مِمّا مَرَّ في أمرِكَ .
فَلَمَّا اختَمَرَ العَجينُ قالَت : يا عَبدَ اللّه ِ ، سَجِّرِ التَّنّورَ
 . فَبادَرَ لِسَجرِهِ ، فَلَمّا أشعَلَهُ ولَفَحَ في وَجهِهِ جَعَلَ يَقولُ : ذُق يا عَلِيُّ ! هذا جَزاءُ مَن ضَيَّعَ الأَرامِلَ وَاليَتامى .
   . فَبادَرَ لِسَجرِهِ ، فَلَمّا أشعَلَهُ ولَفَحَ في وَجهِهِ جَعَلَ يَقولُ : ذُق يا عَلِيُّ ! هذا جَزاءُ مَن ضَيَّعَ الأَرامِلَ وَاليَتامى .  فَرَأتهُ امرَأةٌ تَعرِفُهُ ، فَقالَت : وَيحَكِ ! هذا أميرُ المُؤمِنينَ . قالَ : فَبادَرَتِ المَرأةُ وهِيَ تَقولُ : وا حَيايَ مِنكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ !
فَقالَ : بَل وا حَيايَ مِنكِ يا أمَةَ اللّه ِ فيما قَصَّرتُ في أمرِكِ !
 
    
      المناقب ، ابن شهرآشوب :    على عليه السلام زنى را ديد كه مَشك آبى بر دوش دارد . مشك را از او گرفت و تا خانه اش بُرد . آن گاه از احوالش پرسيد .  
زن گفت : على بن ابى طالب ، شوهرم را به يكى از مناطق مرزى فرستاد و كشته شد و كودكانى يتيم ، برايم به جاى گذاشت . چيزى ندارم و نياز ، مرا به كلفتى مردم وا داشته است .
على عليه السلامبازگشت و آن شب را تا صبح ، مضطرب بود . هنگامى كه صبح شد ، زنبيلى غذا به دوش گرفت. برخى گفتند: بگذار ما به جاى تو بر دوش بكشيم. فرمود : «چه كسى روز قيامت ، گناه مرا بر دوش مى كشد ؟» .
سپس به درِ خانه [ى آن زن ]آمد و در را كوبيد . زن گفت : كيستى ؟
فرمود : «بنده اى كه ديروز ، مشك آبت را به دوش كشيد . در را باز كن . غذايى براى كودكان ، با خود دارم» .
زن گفت : خدا از تو خشنود باشد و ميان من و على بن ابى طالب ، داورى كند !
سپس على عليه السلامداخل خانه شد و فرمود : «دوست مى دارم ثوابى به دست آورم . تو خمير مى كنى و نان مى پزى، يا كودكان را سرگرم مى كنى تا من ، نان بپزم ؟» .
زن گفت : من به پختن نان ، آگاه تر و بر آن ، توانمندترم . تو با كودكان باش و آنان را سرگرم كن ، تا از پختن نان ، فارغ شوم .
زن به سوى آردها رفت و آنها را خمير كرد و على عليه السلام به سوى گوشت
رفت و آن را پخت و از خرما و گوشت و ديگر خوراكى ها ، لقمه به دهان كودكان مى گذاشت و هرگاه كودكان ، لقمه اى مى خوردند ، به آنها مى فرمود: «فرزندم ! به خاطر آنچه بر تو گذشته است ، على بن ابى طالب را حلال كن» .
وقتى زن ، آرد را خمير كرد ، گفت : اى بنده خدا ! تنور را روشن كن .
على عليه السلام ، شتابان ، براى روشن كردن تنور ، حركت كرد . وقتى آن را شعله ور ساخت و [حرارت ]به صورتش برخورد كرد ، گفت : «اى على ! بچش . اين است كيفر كسى كه بيوه زنان و يتيمان را [به حال خود] رها سازد» .
زنى [ديگر] كه على عليه السلام را مى شناخت ، او را ديد و گفت : واى بر تو ، اى زن ! اين ، امير مؤمنان است .
زن ، سراسيمه [به سوى على عليه السلام آمد] و گفت : واى كه شرمنده ات هستم ، اى اميرمؤمنان !
فرمود : «واى كه من ، شرمنده تو هستم ، اى بنده خدا ! از آن رو كه درباره ات كوتاهى كرده ام» .     
    زن گفت : على بن ابى طالب ، شوهرم را به يكى از مناطق مرزى فرستاد و كشته شد و كودكانى يتيم ، برايم به جاى گذاشت . چيزى ندارم و نياز ، مرا به كلفتى مردم وا داشته است .
على عليه السلامبازگشت و آن شب را تا صبح ، مضطرب بود . هنگامى كه صبح شد ، زنبيلى غذا به دوش گرفت. برخى گفتند: بگذار ما به جاى تو بر دوش بكشيم. فرمود : «چه كسى روز قيامت ، گناه مرا بر دوش مى كشد ؟» .
سپس به درِ خانه [ى آن زن ]آمد و در را كوبيد . زن گفت : كيستى ؟
فرمود : «بنده اى كه ديروز ، مشك آبت را به دوش كشيد . در را باز كن . غذايى براى كودكان ، با خود دارم» .
زن گفت : خدا از تو خشنود باشد و ميان من و على بن ابى طالب ، داورى كند !
سپس على عليه السلامداخل خانه شد و فرمود : «دوست مى دارم ثوابى به دست آورم . تو خمير مى كنى و نان مى پزى، يا كودكان را سرگرم مى كنى تا من ، نان بپزم ؟» .
زن گفت : من به پختن نان ، آگاه تر و بر آن ، توانمندترم . تو با كودكان باش و آنان را سرگرم كن ، تا از پختن نان ، فارغ شوم .
زن به سوى آردها رفت و آنها را خمير كرد و على عليه السلام به سوى گوشت
رفت و آن را پخت و از خرما و گوشت و ديگر خوراكى ها ، لقمه به دهان كودكان مى گذاشت و هرگاه كودكان ، لقمه اى مى خوردند ، به آنها مى فرمود: «فرزندم ! به خاطر آنچه بر تو گذشته است ، على بن ابى طالب را حلال كن» .
وقتى زن ، آرد را خمير كرد ، گفت : اى بنده خدا ! تنور را روشن كن .
على عليه السلام ، شتابان ، براى روشن كردن تنور ، حركت كرد . وقتى آن را شعله ور ساخت و [حرارت ]به صورتش برخورد كرد ، گفت : «اى على ! بچش . اين است كيفر كسى كه بيوه زنان و يتيمان را [به حال خود] رها سازد» .
زنى [ديگر] كه على عليه السلام را مى شناخت ، او را ديد و گفت : واى بر تو ، اى زن ! اين ، امير مؤمنان است .
زن ، سراسيمه [به سوى على عليه السلام آمد] و گفت : واى كه شرمنده ات هستم ، اى اميرمؤمنان !
فرمود : «واى كه من ، شرمنده تو هستم ، اى بنده خدا ! از آن رو كه درباره ات كوتاهى كرده ام» .
نمایش منبع
 كشف اليقين :    رُوِيَ أنَّهُ [عَلِيّاً عليه السلام] اجتازَ لَيلَةً عَلَى امرَأَةٍ مِسكينَةٍ لَها أطفالٌ صِغارٌ يَبكونَ مِنَ الجوعِ ، وهِيَ تُشاغِلُهُم وتُلهيهِم حَتّى يَناموا ، وكانَت قَد أشعَلَت نارا تَحتَ قِدرٍ فيها ماءٌ لا غَيرَ ، وأوهَمَتهُم أنَّ فيها طَعاما تَطبُخُهُ لَهُم .
        
        
              كشف اليقين :    رُوِيَ أنَّهُ [عَلِيّاً عليه السلام] اجتازَ لَيلَةً عَلَى امرَأَةٍ مِسكينَةٍ لَها أطفالٌ صِغارٌ يَبكونَ مِنَ الجوعِ ، وهِيَ تُشاغِلُهُم وتُلهيهِم حَتّى يَناموا ، وكانَت قَد أشعَلَت نارا تَحتَ قِدرٍ فيها ماءٌ لا غَيرَ ، وأوهَمَتهُم أنَّ فيها طَعاما تَطبُخُهُ لَهُم .  فَعَرَفَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام حالَها ، فَمَشى عليه السلام ومَعهُ قَنبَرٌ إلى مَنزِلِهِ ، فَأَخرَجَ قَوصَرَّةَ
 تَمرٍ وجِرابَ
   تَمرٍ وجِرابَ   دَقيقٍ وشَيئا مِنَ الشَّحمِ وَالأَرُزِّ وَالخُبزِ ، وحَمَلَهُ عَلى كَتِفِهِ الشَّريفِ ، فَطَلَبَ قَنبَرٌ حَملَهُ ، فَلَم يَفعَل . فَلَمّا وَصَل إلى بابِ المَرأَةِ استَأذَنَ عَلَيها ، فَأَذِنَت لَهُ فِي الدُّخولِ .
   دَقيقٍ وشَيئا مِنَ الشَّحمِ وَالأَرُزِّ وَالخُبزِ ، وحَمَلَهُ عَلى كَتِفِهِ الشَّريفِ ، فَطَلَبَ قَنبَرٌ حَملَهُ ، فَلَم يَفعَل . فَلَمّا وَصَل إلى بابِ المَرأَةِ استَأذَنَ عَلَيها ، فَأَذِنَت لَهُ فِي الدُّخولِ .  فَأَرمى شَيئا مِنَ الأَرُزِّ فِي القِدرِ ومَعَهُ شَيءٌ مِنَ الشَّحمِ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن نَضجِهِ عَرَّفَهُ (قَرَّبَهُ) لِلصِّغارِ وأمَرَهم بِأكلِهِ .
فَلَمّا شَبِعوا أخَذَ يَطوفُ بِالبَيتِ ويُبَعبِعُ لَهُم ، فَأَخَذوا فِي الضَّحِكِ .
فَلَمّا خَرَجَ عليه السلام قالَ لَهُ قَنبَرٌ : يا مَولايَ ، رَأَيتُ اللَّيلَةَ شَيئا عَجيبا قَد عَلِمتُ سَبَبَ بَعضِهِ ؛ وهُوَ حَملُكَ لِلزّادِ طَلَبا لِلثَّوابِ ، أمّا طَوافُكَ بِالبَيتِ عَلى يَدَيكَ ورِجلَيكَ وَالبَعبَعَةُ فَما أدري سَبَبَ ذلِكَ !
فَقالَ عليه السلام : يا قَنبَرُ ، إنّي دَخَلتُ عَلى هؤُلاءِ الأَطفالِ وهُم يَبكونَ مِن شِدَّةِ الجوعِ ، فَأَحبَبتُ أن أخرُجَ عَنهُم وهُم يَضحَكونَ مَعَ الشِّبعِ ، فَلَم أجِد سَبَبا سِوى ما فَعَلتُ .
 
    
      كشف اليقين :     گزارش شده كه على عليه السلام ، شبى بر زنى تهى دستْ عبور كرد كه كودكانى خردسال داشت و از گرسنگى ، گريه مى كردند . آن زن ، كودكان را مشغول و سرگرم مى كرد تا بخوابند ، و آتشى زير ديگى كه فقط آب داشت ، برافروخته بود ، تا كودكان گمان بَرَند كه در ديگ ، غذايى است كه برايشان مى پَزَد .  
امير مؤمنان ، از حال زن آگاه شد . به سوى خانه اش راه افتاد ، در حالى كه قنبر نيز با او بود . سپس ، زنبيلى خرما و كيسه اى آرد و مقدارى پيه ، برنج و نان برداشت و بر دوش خود نهاد . قنبر خواست آن را بر دوش كشد كه ايشان ، نگذاشت .
وقتى به خانه زن رسيد ، اجازه ورود خواست . زن ، اجازه ورود داد . سپس مقدارى برنج با مقدارى پيه در ديگ ريخت . وقتى كه از پختن آن فارغ شد ، آن را در اختيار كودكان گذاشت و از آنها خواست كه بخورند .
وقتى سير شدند ، شروع كرد به چرخيدن دور اتاق و صداى «بَع بَع» در آوردن ، و آنها مى خنديدند .
وقتى از خانه بيرون آمد ، قنبر به وى گفت : سرورم ! ديشب امرى شگفت ديدم. علّت برخى را دانستم كه بر دوش كشيدن توشه براى كسب ثواب باشد ؛ امّا علّت دور خانه بر دست و پا چرخيدن و صداى «بع بع» در آوردن را ندانستم !
فرمود : «اى قنبر ! من بر اين كودكان ، وارد شدم ، در حالى كه از شدّت گرسنگى گريه مى كردند . دوست داشتم از نزد آنان خارج شوم ، در حالى كه با شكم سير مى خندند و راهى [براى خنداندن كودكان ]جز آنچه انجام دادم ، نيافتم» .     
    امير مؤمنان ، از حال زن آگاه شد . به سوى خانه اش راه افتاد ، در حالى كه قنبر نيز با او بود . سپس ، زنبيلى خرما و كيسه اى آرد و مقدارى پيه ، برنج و نان برداشت و بر دوش خود نهاد . قنبر خواست آن را بر دوش كشد كه ايشان ، نگذاشت .
وقتى به خانه زن رسيد ، اجازه ورود خواست . زن ، اجازه ورود داد . سپس مقدارى برنج با مقدارى پيه در ديگ ريخت . وقتى كه از پختن آن فارغ شد ، آن را در اختيار كودكان گذاشت و از آنها خواست كه بخورند .
وقتى سير شدند ، شروع كرد به چرخيدن دور اتاق و صداى «بَع بَع» در آوردن ، و آنها مى خنديدند .
وقتى از خانه بيرون آمد ، قنبر به وى گفت : سرورم ! ديشب امرى شگفت ديدم. علّت برخى را دانستم كه بر دوش كشيدن توشه براى كسب ثواب باشد ؛ امّا علّت دور خانه بر دست و پا چرخيدن و صداى «بع بع» در آوردن را ندانستم !
فرمود : «اى قنبر ! من بر اين كودكان ، وارد شدم ، در حالى كه از شدّت گرسنگى گريه مى كردند . دوست داشتم از نزد آنان خارج شوم ، در حالى كه با شكم سير مى خندند و راهى [براى خنداندن كودكان ]جز آنچه انجام دادم ، نيافتم» .
نمایش منبع
 
                    
                 
                    - رسول خدا صلی الله علیه و آله 11014 حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها 90 حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام 17430 حدیث
- امام حسن علیه السلام 332 حدیث
- امام حسین علیه السلام 321 حدیث
- امام سجاد علیه السلام 880 حدیث
- امام باقر علیه السلام 1811 حدیث
- امام صادق علیه السلام 6388 حدیث
- امام کاظم علیه السلام 664 حدیث
- امام رضا علیه السلام 773 حدیث
- امام جواد علیه السلام 166 حدیث
- امام هادی علیه السلام 188 حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام 233 حدیث
- امام مهدی علیه السلام 82 حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام 245 حدیث
- حضرت موسی علیه السلام 32 حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام 94 حدیث
- خضر نبی علیه السلام 14 حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) 43 حدیث
- حضرت آدم علیه السلام 4 حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام 3 حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام 3 حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام 9 حدیث
- حضرت داوود علیه السلام 21 حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام 1 حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام 3 حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام 8 حدیث
 
                    تــعــداد كــتــابــهــا : 111
تــعــداد احــاديــث : 45456
تــعــداد تــصــاویــر : 3838
تــعــداد حــدیــث روز : 685

 
            

 
                    
.jpg)
