کتابخانه احادیث شیعه

سخت كوشى اهل بيت در عبادت

امام باقر عليه السلام: پيامبر اكرم در آن شبى كه بايد نزد عائشه مى بود، در كنار او به سر مى بُرد. عائشه عرض كرد: يا رسول اللّه ! چرا خود را خسته مى كنى، در حالى كه خداوند، گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده است؟ حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: اى عائشه، آيا نبايد بنده اى شكرگزار باشم؟! امام باقر عليه السلاممى فرمايد: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بر سر انگشتان پايش مى ايستاد كه خداوند اين آيه را نازل فرمود: «طه، ما قرآن را بر تو نازل نكرديم تا در رنج افتى» .
نمایش منبع
عائشه: پيامبر صلي الله عليه و آله آن قدر شب زنده دارى كرد تا دو پايش ورم كرد. به او عرض كردم: يا رسول اللّه !، چرا چنين مى كنى در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده است؟ فرمود: آيا دوست نداشته باشم كه بنده اى شكرگزار گردم؟!
نمایش منبع
بكر بن عبداللّه : عمر بن خطاب بر پيامبر وارد شد، در حالى كه حضرت صلي الله عليه و آله بيمار بود ـ يا گفت: تبدار بود ـ عمر عرض كرد: يا رسول اللّه ! چه بيمارى سختى دارى! حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: اين مانع از آن نشد كه در شب، سى سوره از قرآن تلاوت كردم كه هفت سوره طوال در آن بود. عمر عرض كرد: يا رسول اللّه ! خداوند گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده است و تو چنين خود را به سختى مى افكنى؟! فرمود: اى عمر! آيا نبايد بنده اى شكرگزار باشم؟!
نمایش منبع
امام صادق عليه السلام: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دو برابر نماز واجب، نماز نافله مى گزارد.
نمایش منبع
عائشه : پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شبى طولانى را ايستاده و شبى طولانى را نشسته، نماز مى گزارد.
نمایش منبع
عائشه : از هنگامى كه خداوند فرمود: «شب را زنده بدار مگر اندكى را»، پيامبر صلي الله عليه و آله شبها كم مى خوابيد.
نمایش منبع
عائشه : پيامبر صلي الله عليه و آله در هر حال به ياد خدا بود.
نمایش منبع
امام على عليه السلام: فاطمه عليهاالسلام نزد پيامبر صلي الله عليه و آله رفت تا از او خدمتكارى بخواهد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا آن چه را براى تو بهتر است، به آگاهى تو برسانم؟ هنگام خوابيدن، سى و سه بار «سبحان اللّه » بگو و سى و سه بار «الحمدللّه » بگو و سى و چهار بار «اللّه اكبر». من هنوز آن را ترك نكرده ام. پرسيدند: حتّى در شب صفّين. فرمود: حتّى در شب صفّين.
نمایش منبع
عروة بن الزبير: در مسجد رسول اللّه صلي الله عليه و آله نشسته بوديم و درباره كارهاى اهل بدر وبيعت رضوان سخن مى گفتيم. ابوالدرداء گفت: اى جماعت! آيا كسى را به شما معرفى بكنم كه داراييش از همه كمتر وپاكدامنى اش از همه بيشتر ودرعبادت از همه سخت كوش تر است؟ گفتند: او كيست؟ گفت: على بن ابى طالب.
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات حَبَّةُ العُرَنِيُّ : بَينا أنَا ونَوفٌ نائِمَينِ في رُحبَةِ القَصرِ إذ نَحنُ بِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلامفي بَقِيَّةٍ مِنَ اللَّيلِ واضِعًا يَدَهُ عَلَى الحائِطِ شِبهَ الوالِهِ، وهُوَ يَقولُ : «إنَّ في خَلقِ السمَّاواتِ والأَرضِ . . . حديث » . قالَ : ثُمَّ جَعَلَ يَقرَأُ هذِهِ الآياتِ ويَمُرُّ شِبهَ الطائِرِ عَقلُهُ ، فَقالَ : أراقِدٌ يا حَبَّةُ أم رامِقٌ؟ قُلتُ : رامِقٌ ، هذا أنتَ تَعمَلُ هذَا العَمَلَ فَكَيفَ نَحنُ ؟! قالَ : فَأَرخى عَينَيهِ فَبَكى ، ثُمَّ قالَ لي : يا حَبَّةُ ، إنَّ للّه ِِ مَوقِفًا ، ولَنا بَينَ يَدَيهِ مَوقِفٌ لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ مِن أعمالِنا . يا حَبَّةُ ، إنَّ اللّه َ أقرَبُ إلَيكَ وإلَيَّ مِن حَبلِ الوَريدِ . يا حَبَّةُ ، إنَّهُ لَن يَحجُبَني ولا إيّاكَ عَنِ اللّه ِ
شَيءٌ .
ثُمَّ قالَ : أراقِدٌ أنتَ يا نَوفُ؟ قالَ : لا يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ما أنَا بِراقدٍ ولَقَد أطَلتَ بُكائي هذِهِ اللَّيلَةَ ، فَقالَ : يا نَوفُ ، إن طالَ بُكاؤُكَ في هذَا اللَّيلِ مَخافَةً مِنَ اللّه ِ عَزَّوجَلَّ قَرَّت عَيناكَ غَدًا بَينَ يَدَيِ اللّه ِ عَزَّوجَلَّ . يا نَوفُ ، إنَّهُ لَيسَ مِن قَطرَةٍ قَطَرَت مِن عَينِ رَجُلٍ مِن خَشيَةِ اللّه ِ إلاّ أطفَأَت بِحارًا مِنَ النّيرانِ . يا نَوفُ ، إنَّهُ لَيسَ مِن رَجُلٍ أعظَمَ مَنزِلَةً عِندَ اللّه ِ مِن رَجُلٍ بَكى مِن خَشيَةِ اللّه ِ وأحَبَّ فِي اللّه ِ وأبغَضَ فِي اللّه ِ . يا نَوفُ ، مَن أحَبَّ فِي اللّه ِ لَم يَستَأثِر عَلى مَحَبَّتِهِ ، ومَن أبغَضَ فيِ اللّه ِ لَم يُنِل مُبغِضيهِ خَيراً ، عِندَ ذلِكَ استَكمَلتُم حَقائِقَ الإِيمانِ ـ ثُمَّ وَعَظَهُما وذَكَّرَهُما ، وقالَ في أواخِرِهِ : ـ فَكونوا مِنَ اللّه ِ عَلى حَذَرٍ ، فَقَد أنذَرتُكُما . ثُمَّ جَعَلَ يَمُرُّ وهُوَ يَقولُ : لَيتَ شِعري في غَفَلاتي أمُعرِضٌ أنتَ عَنّي أم ناظِرٌ إلَيَّ ؟ ! ولَيتَ شِعري في طولِ مَنامي وقِلَّةِ شُكري في نِعَمِكَ عَلَيَّ ما حالي ؟ قالَ: فَوَاللّه ِ ما زالَ في هذَا الحالِ حَتّى طَلَعَ الفَجرُ حديث .
حبّة العرنى: در حالى كه من و نوف در حياط دار الخلافه خوابيده بوديم در باقيمانده شب، امير المؤمنين عليه السلام را ديديم كه چون شيدايى، دستش را بر ديوار نهاده بود و مى فرمود: «همانا در آفرينش آسمانها و زمين...» تا پايان آيه. او مى گويد: حضرت عليه السلام سپس اين آيات را چنان تلاوت مى كرد و مى گذشت كه گويى هوش از سرش پريده است. آن گاه فرمود: اى حبّه! خوابى يا بيدار؟ عرض كردم: بيدار، تو كه چنين مى كنى ديگر ما بايد چه كنيم؟! حبّه مى گويد: حضرت عليه السلام ديده برهم نهاد وگريست، سپس فرمود: اى حبّه! خداوند جايگاهى دارد و ما در برابر او، جايگاهى داريم كه چيزى از اعمال ما بر او پنهان نمى مانَد. اى حبّه! خداوند از رگ گردن به من و تو نزديكتر است. اى حبّه! هرگز چيزى من و تو را در برابر خدا پنهان نمى كند. سپس فرمود: اى نوف! تو خواب هستى؟ گفت: خير يا امير المؤمنين، من خواب نيستم وامشب فراوان گريسته ام. حضرت عليه السلام فرمود: اى نوف! اگر امشب از هراس خدا گريسته باشى، چشمت فردا روز در برابر خداوند عزّوجل روشن باشد. اى نوف! قطره اى اشك از ترس خدا، از ديده كسى فرو نمى غلطد مگر آن كه درياهايى از آتش را فرو نشانَد. اى نوف، منزلت هيچ كس نزد خدا، از كسى بيشتر نيست كه از هراس خدا بگريد و براى خدا دوست بدارد و در راه خدا كينه ورزد اى نوف، هر كس در راه خدا محبّت ورزد چيزى را بر محبّت او ترجيح ندهد و هر كس در راه خدا كينه ورزد خيرى به كينه توزان او نرسد، در اين هنگام است كه حقايق ايمان را به كمال رسانده ايد. امام عليه السلام سپس آن دو را پند و اندرز داد و در پايان سخن فرمود: از خدا ترسان باشيد كه شما را بيم دادم، سپس در حالى كه مى گذشت فرمود: اى كاش مى دانستم كه در غفلتهاى خويش تو از من روى برتافته اى يا بر من مى نگرى؟ و اى كاش در خواب طولانى و كمىِ سپاسگزارى ام نسبت به نعمتهاى تو بر خود، مى دانستم كه چه وضعى دارم؟ راوى مى گويد: به خدا سوگند، حضرت عليه السلامهمچنان در اين حال بود تا سپيده دميد.
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات أبو صالِحٍ : دَخَلَ ضِرارُ بنُ ضَمرَةَ الكِنانِيُّ عَلى مُعاوِيَةَ، فَقالَ لَهُ : صِف لي عَلِيًّا ، فَقالَ : أوَ تُعفيني يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ : لا اُعفيكَ . قالَ : أمّا إذ لابُدَّ ... فَأَشهَدُ بِاللّه ِ لَقَد رَأَيتُهُ في بَعضِ مَواقِفِهِ وقَد أرخَى اللَّيلُ سُدولَهُ ، وغارَت نُجومُهُ ، يَميلُ في مِحرابِهِ قابِضاً عَلى لِحيَتِهِ ، يَتَمَلمَلُ تَمَلمُلَ السَّليمِ ، ويَبكي بُكاءَ الحَزينِ ، فَكَأَنّي أسمَعُهُ الآنَ وهُوَ يَقولُ : يا رَبَّنا يا رَبَّنا ـ يَتَضَرَّعُ إلَيهِ ـ ثُمَّ يَقولُ لِلدُّنيا : إلَيَّ تَغَرَّرتِ ؟ ! إلَيَّ تَشَوَّفتِ ؟ ! هَيهاتَ هَيهاتَ ، غُرّي غَيري ، قَد بَتَتُّكِ ثَلاثًا ، فَعُمُرُكِ قَصيرٌ ، ومَجلِسُكِ حَقيرٌ ، وخَطَرُكِ يَسيرٌ ، آهِ آهِ مِن قِلَّةِ الزّادِ ، وبُعدِ السَّفَرِ ، ووَحشَةِ الطَّريقِ . فَوَكَفَت
دُموعُ مُعاوِيَةَ عَلى لِحيَتِهِ ما يَملِكُها ، وجَعَلَ يُنَشِّفُها بِكُمِّهِ وقَدِ اختَنَقَ القَومُ بِالبُكاءِ ، فَقالَ : كَذا كانَ أبُو الحَسَنِ ؛ كَيفَ وَجدُكَ عَلَيهِ يا ضِرارُ ؟ قالَ : وَجدُ مَن ذُبِحَ واحِدُها في حِجرِها ، لا ترَقَأُ دَمعَتُها ولا يَسكُنُ حُزنُها . ثُمَّ قامَ فَخَرَجَ
حديث .
ابو صالح: ضرار بن ضمره كنانى بر معاويه وارد شد. معاويه به او گفت: على را براى من توصيف كن. او گفت: اى امير المؤمنين آيا مرا معذور نمى دارى؟ گفت: نه، معذورت نمى دارم. ضرار گفت: اگر گريزى نيست... خدا را گواه مى گيرم، در برخى حالات در حالى كه شب پرده خود را فكنده بود و ستارگانِ آن فرو رفته بودند، در محرابش و در حالى كه ريشش را به دست گرفته بود، از اين سو به آن سو مى رفت و چونان مار گزيده اى به خود مى پيچيد و مانند غم رسيدگان مى گريست و گويى هم اينك صداى او را مى شنوم كه مى گويد: بار الها، بار الها! ـ به درگاه او زارى مى كرد ـ و سپس خطاب به دنيا مى فرمود: مرا مى فريبى؟ يا چشم به راه من هستى؟ دور است، دور. ديگرى را بفريب، سه بار تو را گسليده ام، عمرت، كوتاه و محفلت، ناچيز و خطرت، به آسانى مى رسد. آه، آه از كمىِ توشه و دورى سفر و وحشت راه. اشك معاويه بى اختيار بر ريشش فرو ريخت و با آستينش آنها را خشك مى كرد و گريه جماعت را گلوگير كرده بود. معاويه گفت: آرى، ابوالحسن چنين بود. اى ضرار، شور و عشقت نسبت بدو چگونه است؟ ضرار گفت: شور و عشق زنى كه تنها فرزندش را در دامانش سر ببرند، اشك از ديده اش، بند نيايد و غمش، آرام نگيرد. سپس برخاست و بيرون رفت.
نمایش منبع
امام حسن عليه السلام: مادرم فاطمه عليهاالسلام را در شب جمعه در محراب ديدم كه به عبادت ايستاده بود. او همچنان در ركوع بود، تا روشنى بامداد برآمد. شنيدم كه او به مردان و زنان مؤمن دعا مى كرد و آنها را نام مى بُرد و براى آنها فراوان دعا مى كرد در حالى كه براى خود دعايى نمى كرد. گفتم: مادر! چرا همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى براى خود دعا نمى كنى؟ فرمود: فرزندم! نخست همسايه و سپس [ اهل ] خانه.
نمایش منبع
حسن بصرى: در ميان اين امّت، عابدتر از فاطمه نبوده است، او آن قدر [ براى عبادت ] مى ايستاد كه دو پايش ورم مى كرد.
نمایش منبع
عبداللّه بن زبير ـ چون خبر شهادت حسين را شنيد ـ : هان به خدا سوگند، او را كشتند؟! كسى كه در شب، زمانى دراز به عبادت مى ايستاد و در روز، فراوان روزه مى گرفت.
نمایش منبع
به على بن الحسين عليه السلام گفته شد: فرزندان پدر تو چه اندكند! امام عليه السلامفرمود: شگفت از آن كه من خود چگونه براى او زاده شدم، او در شبانه روز، هزار ركعت نماز مى گزارد و ديگر كى به زنان مى رسيد؟!
نمایش منبع
امام صادق عليه السلام: على بن الحسين عليه السلام در عبادت، سخت كوش بود، روزش روزه داشت و شبش به عبادت مى ايستاد، پس اين كار به پيكر او آسيب رساند. به او عرض كردم: اى پدر! اين همه تلاش براى چه؟! فرمود: به درگاه خدايم اظهار محبّت مى كنم، شايد مرا به خود نزديك كند.
نمایش منبع
امام صادق عليه السلام : على بن الحسين عليه السلام هنگامى كه كتاب على عليه السلامرا ستاند در آن نگريست و فرمود: چه كسى چنين توانى دارد! چه كسى چنين توانى دارد! امام صادق عليه السلاممى فرمايد: على بن الحسين عليه السلاماز آن پس، بدان عمل مى كرد و هرگاه براى نماز برمى خاست رنگش دگرگون مى شد تا آن جا كه در چهره اش نمايان مى گشت و هيچ كس در ميان فرزندان على عليه السلام، جز على بن الحسين عليه السلامتوان عمل او را نداشت.
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات عَمرُو بنُ عَبدِ اللّه ِ بنِ هِندٍ الجَمَلِيُّ عَنِ الإِمامِ الباقِرِ عليه السلام : إنَّ فاطِمَةَ بِنتَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ لَمّا نَظَرَت إلى ما يَفعَلُ ابنُ أخيها عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بِنَفسِهِ مِنَ الدَّأبِ فِي العِبادَةِ أتَت جابِرَ بنَ عَبدِاللّه ِ بنِ عَمرِو بنِ حِزامٍ الأَنصارِيّ فَقالَت لَهُ : يا صاحِبَ رَسولِ اللّه ِ ، إنَّ لَنا عَلَيكُم حُقوقًا ، ومِن حَقِّنا عَلَيكُم أن إذا رَأَيتُم أحَدَنا يُهلِكُ نَفسَهُ اجتِهادًا أن تُذَكِّروهُ اللّه َ وتَدعوهُ إلَى البُقيا عَلى نَفسِهِ ، وهذا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بَقِيَّةُ أبيهِ الحُسَينِ قَدِ انخَرَمَ أنفُهُ وثَفِنَت جَبهَتُهُ ورُكَبتاهُ وراحَتاهُ دَأبًا مِنهُ لِنَفسِهِ فِي العِبادَةِ .
فَأَتى جابِرُ بنُ عَبدِ اللّه ِ بابَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام، وبِالبابِ أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام في اُغَيلِمَةٍ مِن بَني هاشِمٍ قَدِ اجتَمَعوا هُناكَ ، فَنَظَرَ جابِرٌ إلَيهِ مُقبِلاً فَقالَ : هذِهِ مِشيَةُ رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آله وسَجِيَّتُهُ ، فَمَن أنتَ يا غُلامُ ؟ فَقالَ : أنَا مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ، فَبَكى جابِرُ بنُ عَبدِ اللّه ِ رضى الله عنه ، ثُمَّ قالَ : أنتَ وَاللّه ِ الباقِرُ عَنِ العِلمِ حَقّاً ، اُدنُ مِنّي بِأَبي أنتَ واُمّي ، فَدَنا مِنهُ فَحَلَّ جابِرٌ إزارَهُ ووَضَعَ يَدَهُ في صَدرِهِ فَقَبَّلَهُ وجَعَلَ عَلَيهِ خَدَّهُ ووَجهَهُ وقالَ لَهُ : اُقرِئُكَ عَن جَدِّكَ رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آله السَّلامَ ، وقَد أمَرَني أن أفعَلَ بِكَ ما فَعَلتُ ، وقالَ لي : يوشِكُ أن تَعيشَ وتَبقى حَتّى تَلقى مِن وُلدِي مَنِ اسمُهُ مُحَمَّدٌ يَبقَرُ العِلمَ بَقرًا ، وقالَ لي : إنَّكَ تَبقى حَتّى تَعمى ثُمَّ يُكشَفُ لَكَ عَن بَصَرِكَ .
ثُمَّ قالَ لي : اِئذَن لي عَلى أبيكَ، فَدَخَلَ أبو جَعفَرٍ عَلى أبيهِ فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ وقالَ : إنَّ شَيخًا بِالبابِ وقَد فَعَلَ بي كَيتَ وكَيتَ ، فَقالَ : يا بُنَيَّ ، ذلِكَ جابِرُ ابنُ عَبدِ اللّه ِ . ثُمَّ قالَ : أمِن بَين وِلدانِ أهلِكَ قالَ لَكَ ما قالَ وفَعَلَ بِكَ ما فَعَلَ؟ قالَ: نَعَم، [قالَ :]
حديث إنّا للّه ِِ، إنَّهُ لَم يَقصُدكَ فيهِ بِسوءٍ ولَقَد أشاطَ بِدَمِكَ حديث .
ثُمَّ أذِنَ لِجابِرٍ فَدَخَلَ عَلَيهِ ، فَوَجَدَهُ في مِحرابِهِ قَد أنضَتهُ العِبادَةُ ، فَنَهَضَ عَلِيٌّ عليه السلامفَسَأَلَهُ عَن حالِهِ سُؤالاً حَفِيًّا ثُمَّ أجلَسَهُ بِجَنبِهِ ، فَأَقبَلَ جابِرٌ عَلَيهِ يَقولُ : يَا بنَ رَسولِ اللّه ِ ، أماعَلِمتَ أنَّ اللّه َ تَعالى إنَّما خَلَقَ الجَنَّةَ لَكُم ولِمَن أحَبَّكُم وخَلَقَ النّارَ لِمَن أبغَضَكُم وعاداكُم ، فَما هذَا الجَهدُ الَّذي كَلَّفتَهُ نَفسَكَ ؟ قالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام : يا صاحِبَ رَسولِ اللّه ِ ، أما عَلِمتَ أنَّ جَدّي رَسولَ اللّه ِ صلي الله عليه و آله قَد غَفَرَ اللّه ُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وما تَأَخَّرَ فَلَم يَدَعِ الاِجتِهادَ لَهُ ، وتَعَبَّدَ ـ بِأَبي هُوَ واُمّي ـ حَتَّى انتَفَخَ السّاقُ ووَرِمَ القَدَمُ ، وقيلَ لَهُ : أتَفعَلُ هذا وقَد غُفِرَ لَكَ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وما تَأَخَّرَ ؟ قالَ: أفَلا أكونُ عَبدًا شَكورًا ؟!
فَلَمّا نَظَرَ جابِرٌ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلامولَيسَ يُغني فيهِ مِن قَولٍ يَستَميلُهُ مِنَ الجَهدِ والتَّعَبِ إلَى القَصدِ قالَ لَهُ : يَا بنَ رَسولِ اللّه ِ ، البُقيا عَلى نَفسِكَ ، فَإِنَّكَ لَمِن اُسرَةٍ بِهِم يُستَدفَعُ البَلاءُ وتُستَكشَفُ اللَأواءُ حديث وبِهِم تُستَمطَرُ السَّماءُ . فَقالَ : يا جابِرُ ، لا أزالُ عَلى مِنهاجِ أبَوَيَّ مُؤتَسِيًا بِهِما صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِما حَتّى ألقاهُما .
فَأَقبَلَ جابِرٌ عَلى مَن حَضَرَ فَقالَ لَهُم : وَاللّه ِ ، ما أرى في أولادِ الأَنبِياءِ مِثلَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ إلاّ يوسُفَ بنَ يَعقوبَ عليهماالسلام . وَاللّه ِ لَذُرِّيَّةُ عَلِيِّ بنِ
الحُسَينِ عليهماالسلامأفضَلُ مِن ذُرِّيَّةِ يوسُفَ بنِ يَعقوبَ ، إنَّ مِنهُم لَمَن يَملَأُ الأَرضَ عَدلاً كَما مُلِئَت جَورًا حديث .
عمرو بن عبداللّه بن هند جملى به نقل از امام باقر عليه السلام: فاطمه دختر على بن ابى طالب چون سخت كوشى پسر برادرش على بن الحسين را در عبادت ديد، نزد جابر بن عبداللّه بن عمرو بن حزام انصارى آمد و به او گفت: اى صحابى رسول اللّه ! ما بر شما حقوقى داريم و از حقّ ما بر شما اين است كه هرگاه شما يكى از ما را ديديد كه با سخت كوشى، خود را نابود مى كند، خدا را به او ياد آوريد و از او بخواهيد جانش را حفظ كند. اين على بن الحسين است كه از سخت كوشى در عبادت، بينى اش ترك برداشته و پيشانى و زانوان و دو كف دستش پينه بسته است.
جابر بن عبداللّه به درِ خانه على بن الحسين عليه السلام رفت و در كنارِ در، ابو جعفر محمّد بن على عليه السلام را در ميان جمعى نوجوان از بنى هاشم ديد كه در آن جا گرد آمده بودند. جابر در حالى كه به آن سو مى رفت، بدو نگريست و گفت: اين راه رفتن و خوى رسول اللّه است، اى نوجوان تو كيستى؟ فرمود: من محمّد بن على بن الحسين هستم. جابر بن عبداللّه گريست و آن گاه گفت: به خدا، تو به حقّ، شكافنده علم هستى، نزديك من آى، پدرم و مادرم فداى تو باد. امام عليه السلامنزديك او رفت، جابر جامه اش را گشود و دست او را بر سينه اش گذاشت و بوسيد و چهره اش را بر دست و چهره امام عليه السلامنهاد و به او عرض كرد: سلام نيايت رسول اللّه صلي الله عليه و آله را به تو مى رسانم، او به من دستور داده است، سلامش را به تو برسانم، پيامبر صلي الله عليه و آله به من فرمود: باشد كه تو آن قدر زندگى كنى و باقى باشى و فرزندى از من را ديدار كنى كه نامش محمّد است و علم را به كمال مى شكافد. پيامبر صلي الله عليه و آله به من فرمود: تو آن قدر زنده خواهى ماند كه كور شوى و سپس نور به ديدگانت باز گردد. امام باقر عليه السلاممى فرمايد: او به من گفت: از پدرت اجازه بگير تا به ديدارش روم. ابو جعفر بر پدرش وارد شد و او را آگاه كرد و گفت: پيرمردى بر درِ خانه است كه با من چنين و چنان كرد. حضرت عليه السلام فرمود: فرزندم! او جابر بن عبداللّه است، سپس فرمود: آيا او از ميان كودكان خويشانت، تنها به تو چنين گفت و با تو چنين كرد؟ امام باقر عليه السلامعرض كرد: آرى، ما از آنِ خداييم، او به بدى آهنگ تو نكرده است اما (به سبب شناساندن ارج تو) در خون تو كوشيده است.
امام زين العابدين عليه السلام به جابر اجازه داد و او وارد شد و حضرت عليه السلام را در محرابش ديد كه عبادت او را فرسوده است. امام عليه السلام برخاست و با گرمى از حال او پرسش كرد و او را در كنار خود نشاند. جابر به حضرت روى كرد و گفت: اى فرزند رسول اللّه ! آيا نمى دانيد كه خداوند، بهشت را براى شما و دوستداران شما آفريده و آتش را براى بدخواهان و دشمنان شما خلق كرده است، پس اين همه تلاش كه خود را بدان ملزم كرده اى چيست؟ على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اى صحابى رسول اللّه ! آيا نمى دانى كه خداوند، گناهان گذشته و آينده نياى مرا بخشوده بود، ولى پيامبر، سخت كوشى در راه خدا را كنار ننهاد و همچنان عبادتش مى كرد ـ پدر و مادرم فداى او باد ـ تا آن كه ساق و كف پاهايش ورم كرد.
به ايشان صلي الله عليه و آله عرض شد: آيا چنين مى كنى؟ و حال آن كه خداوند، گناهان گذشته وآينده ات را بخشوده است؟ وپيامبر صلي الله عليه و آله پاسخ فرمود: آيا بنده اى شكرگزار نباشم؟! چون جابر به على بن الحسين عليه السلامنگريست و ديد سخن او در منصرف كردن امام از سخت كوشى و اعمال طاقت فرسا و راضى كردن او به ميانه روى سودى ندارد، به او عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! خود را حفظ كن كه تو از خاندانى هستى كه در پرتو وجود آنها، بلا دفع مى شود و سختى و مشقّت برطرف مى گردد و آسمان از براى ايشان باران مى بارانَد. امام عليه السلامفرمود: اى جابر! من همچنان بر شيوه پدر و نياى خود خواهم بود و آن دو ـ صلوات اللّه عليهما ـ را الگوى خود مى دانم تا ديدارشان كنم.
جابر روى به حاضران كرد و گفت: به خدا سوگند، من در ميان فرزندان پيامبران، همچون على بن الحسين نديده ام، مگر يوسف بن يعقوب عليه السلام، به خدا سوگند ذريه على بن الحسين عليه السلام از ذريّه يوسف بن يعقوب برتر است، چه، از آنهاست كسى كه زمين را از داد مى آكَند آن گونه كه از ستم آكنده شد.
نمایش منبع
امام صادق عليه السلام: پدرم در دل شب نماز مى گزارد و آن قدر سجده را طولانى مى گردانْد كه ما گمان مى كرديم خوابيده است.
نمایش منبع
امام صادق عليه السلام: من بستر پدرم را مى گستردم و منتظر آمدنش مى ماندم، پس هرگاه در بسترش جاى مى گرفت و مى خوابيد، من نيز به بستر خود مى رفتم. شبى او دير كرد و من در جستجوى او به مسجد رفتم و اين در حالى بود كه مردم خوابيده بودند. ناگاه او را در مسجد يافتم كه به سجده رفته و در مسجد كسى جز او نبود. ناله او را شنيدم كه مى گفت: پاك هستى بار الها، بى شكّ و ترديد تو خداى پاك منى، خدايا در برابر تو از سرِ تعبد و بندگى به سجده افتاده ام، خدايا عمل من ناچيز است، پس آن را براى من دو چندان كن، خدايا مرا از عذاب روزى كه بندگانت را برمى انگيزى، حفظ كن و مرا ببخش كه تو بخشنده و مهر ورزى.
نمایش منبع
امام صادق عليه السلام: پدرم، ذكر فراوان مى گفت، من با او راه مى رفتم، در حالى كه او ذكر خدا بر لب داشت و با او غذا مى خوردم در حالى كه او خدا را ياد مى آورد، او با مردم سخن مى گفت و اين هم او را از ذكر الهى باز نمى داشت، زبان او را مى ديدم كه از ذكر «لا اله الاّ اللّه » به سقف دهانش چسبيده بود. او ما را گرد مى آورد و از ما مى خواست تا بر آمدن آفتاب ذكر گوييم. هر كه را از ما [كه مى توانست] قرائت كند، دستور قرائت قرآن مى داد و به هر كه قرائت نمى كرد، دستور ذكر مى داد.
نمایش منبع
يحيى علوى: موسى بن جعفر به سبب عبادت و سخت كوشى، عبد صالح ناميده مى شد. اصحاب ما روايت كرده اند كه ايشان داخل مسجد رسول اللّه صلي الله عليه و آله شدند و در آغاز شب، سجده اى كردند و شنيده مى شد كه در سجده اش مى فرمود: گناه من فراوان گشته است، پس گذشت تو بايد نيكو گردد، اى اهل تقوا و اى اهل گذشت و اين جمله را آن قدر تكرار كرد تا صبح شد.
نمایش منبع
حفص: من هيچ كس را نديدم كه از موسى بن جعفر عليه السلام بر خويش هراسانتر باشد و در ميان مردم از او اميدوارتر هم نديدم، تلاوت قرآن او با غم همراه بود و هرگاه قرآن تلاوت مى كرد گويى با انسانى سخن مى گفت.
نمایش منبع
ثوبانى: امام موسى بن جعفر بيش از ده سال بود كه هر روز پس از طلوع خورشيد تا وقت زوال به سجده مى افتاد. گاهى هارون الرشيد به بام مى رفت واز آن جا به محبسى مشرف مى شد كه ابوالحسن عليه السلام را در آن زندانى كرده بود و او را در حال سجده مى ديد. روزى به ربيع گفت: اى ربيع! اين جامه اى كه همه روزه در آن جا مى بينم چيست؟ ربيع گفت: يا امير المؤمنين! اين جامه نيست، آن، موسى بن جعفر است كه همه روزه پس از طلوع خورشيد تا هنگام زوال، به سجده مى افتد. ربيع مى گويد: هارون به من گفت: اين مرد از راهبان بنى هاشم است. گفتم: پس چرا در زندان بر او تنگ مى گيرى؟ گفت: هيهات، گريزى از اين كار نيست.
نمایش منبع
عبدالسّلام بن صالح هروى: به درِ خانه اى در سرخس رفتم كه امام رضا عليه السلامرا در آن محبوس كرده به بندش كشيده بودند. از زندانبان اجازه ورود خواستم. او گفت: نمى توانى او را ديدار كنى. گفتم: چرا؟ گفت: زيرا او گاه در شبانه روز هزار ركعت نماز مى گزارد. فقط در اوّل روز و قبل از زوال ظهر و هنگام زردى آفتاب، ساعتى از نماز دست مى كشد و در اين هنگام در مصلاّى خود نشسته است و با خدايش مناجات مى كند.
نمایش منبع
حدیث روز

امام حسین علیه السلام:

يا بُنَىَّ اِيّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِراً اِلاَّ اللّه‏َ؛

فرزندم! بپرهـيز از سـتم بر كسى كه غير از خدا ياورى در مقابل تو ندارد.

اعيان الشيعة: ج1، ص620

احادیث معصومین

حمایت از پایگاه
آمار پایگاه کتابخانه احادیث شیعه

تــعــداد كــتــابــهــا : 111

تــعــداد احــاديــث : 45456

تــعــداد تــصــاویــر : 3838

تــعــداد حــدیــث روز : 685