- صفحه اصلی
- لیست کتابهای حدیث
- فهرست میزان الحکمه ج12
- مناجات امام على عليه السلام
مناجات امام على عليه السلام
الإمامُ عليٌّ عليه السلام ـ في مُناجاتِهِ ـ : إلهي، كأنّي بنَفسي قَد اُضجِعَت في حُفرَتِها ، و انصَرَفَ عنها المُشَيِّعونَ مِن جِيرَتِها ، و بَكَى الغَريبُ علَيها لِغُربَتِها .
امام على عليه السلام ـ در مناجات خود ـ گفت : خدايا! گويا مى بينم كه پيكر مرا در گورش نهاده اند و تشييع كنندگان از كنار آن برگشته اند و غريب بر غربت آن پيكر مى گريد.
نمایش منبع
عنه عليه السلام ـ أيضا ـ : إلهي ، صَلِّ على محمّدٍ و آلِ محمّدٍ ، و ارحَمْني إذا انقَطَعَ مِن الدُّنيا أثَري ، و امتَحى مِن المَخلوقينَ ذِكري ، و صِرتُ في المَنسِيِّينَ كَمَن قَد نُسِيَ
إلهي، كَبِرَت سِنِّي ، و رَقَّ جِلدي ، و دَق عَظمي، و نالَ الدَّهرُ مِنِّي ، و اقتَرَبَ أجَلي ، و نَفِدَت أيّامي ، و ذَهَبَت شَهَواتي ، و بَقِيَت تَبِعاتي ···
إلهي ، أقَمتُ على قَنطَرَةٍ مِن قَناطِرِ الأخطارِ ، مَبلُوّا بالأعمالِ و الاعتِبارِ ، فأنا الهالِكُ إن لَم تُعِنْ علَينا بتَخفيفِ الأثقالِ ···
إلهي ، سَمِعَ العابِدونَ بجَزيلِ ثَوابِكَ فخَشَعوا ، و سَمِعَ الزّاهِدونَ بسَعَةِ رَحمَتِكَ فقَنَعوا ، و سَمِعَ المُوَلُّونَ عَنِ القَصدِ بجُودِكَ فرَجَعوا ، و سَمِعَ المُجرِمونَ بسَعَةِ غُفرانِكَ فطَمِعوا ، و سَمِعَ المُؤمِنونَ بكَرَمِ عَفوِكَ و فَضلِ عَوارِفِكَ فرَغِبوا ···
إلهي ، إن أخطَأتُ طَريقَ النَّظَرِ لِنَفسي بِما فيهِ كَرامَتُها ، فَقد أصَبتُ طَريقَ الفَزَعِ إلَيكَ بِما فيهِ سَلامَتُها ···
إلهي ، كيفَ تَفرَحُ بصُحبَةِ الدُّنيا صُدورُنا ؟! و كيفَ تَلتَئمُ في غَمَراتِها اُمورُنا ؟! و كيفَ يَخلُصُ لَنا فيها سُرورُنا ؟! و كيفَ يَملِكُنا باللَّهوِ و اللَّعِبِ غُرورُنا ، و قَد دَعَتنا باقتِرابِ الآجالِ قُبورُنا ؟!···
إلهي ، لَيس تُشبِهُ مَسألَتي مَسألَة السّائلينَ ؛ لأنّ السّائلَ إذا مُنِعَ امتَنَعَ عَنِ السُّؤالِ ، و أنا لا غَناءَ بِي عَمّا سَألتُكَ على كُلِّ حالٍ ···
إلهي ، أدعوكَ دُعاءَ مُلِحٍّ لا يَمَلُّ دُعاءَ مَولاهُ ، و أتَضَرَّعُ إلَيكَ تَضَرُّعَ مَن قَد أقَرَّ على نَفسِهِ بالحُجَّةِ في دَعواهُ ···
ثُمّ أقبَلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام على نَفسِهِ يُعاتِبُها ، و يَقولُ : أيُّها المُناجي رَبَّهُ بأنواعِ الكلامِ ، و الطّالِبُ مِنهُ مَسكَنا في دارِ السَّلامِ ، و المُسَوِّفُ بالتَّوبَةِ عاما بَعدَ عامٍ ، ما أراكَ مُنصِفا لِنَفسِكَ مِن بَينِ الأنامِ ، فلَو رافَعتَ نَومَكَ يا غافِلاً بالقِيامِ ، و قَطَعتَ يَومَكَ بالصِّيامِ ، و اقتَصَرتَ علَى القَليلِ مِن لَعقِ الطَّعامِ ، و أحيَيتَ مُجتَهِدا لَيلَكَ بالقِيامِ ، كُنتَ أحرى أن تَنالَ أشرَفَ المَقامِ .
إلهي، كَبِرَت سِنِّي ، و رَقَّ جِلدي ، و دَق عَظمي، و نالَ الدَّهرُ مِنِّي ، و اقتَرَبَ أجَلي ، و نَفِدَت أيّامي ، و ذَهَبَت شَهَواتي ، و بَقِيَت تَبِعاتي ···
إلهي ، أقَمتُ على قَنطَرَةٍ مِن قَناطِرِ الأخطارِ ، مَبلُوّا بالأعمالِ و الاعتِبارِ ، فأنا الهالِكُ إن لَم تُعِنْ علَينا بتَخفيفِ الأثقالِ ···
إلهي ، سَمِعَ العابِدونَ بجَزيلِ ثَوابِكَ فخَشَعوا ، و سَمِعَ الزّاهِدونَ بسَعَةِ رَحمَتِكَ فقَنَعوا ، و سَمِعَ المُوَلُّونَ عَنِ القَصدِ بجُودِكَ فرَجَعوا ، و سَمِعَ المُجرِمونَ بسَعَةِ غُفرانِكَ فطَمِعوا ، و سَمِعَ المُؤمِنونَ بكَرَمِ عَفوِكَ و فَضلِ عَوارِفِكَ فرَغِبوا ···
إلهي ، إن أخطَأتُ طَريقَ النَّظَرِ لِنَفسي بِما فيهِ كَرامَتُها ، فَقد أصَبتُ طَريقَ الفَزَعِ إلَيكَ بِما فيهِ سَلامَتُها ···
إلهي ، كيفَ تَفرَحُ بصُحبَةِ الدُّنيا صُدورُنا ؟! و كيفَ تَلتَئمُ في غَمَراتِها اُمورُنا ؟! و كيفَ يَخلُصُ لَنا فيها سُرورُنا ؟! و كيفَ يَملِكُنا باللَّهوِ و اللَّعِبِ غُرورُنا ، و قَد دَعَتنا باقتِرابِ الآجالِ قُبورُنا ؟!···
إلهي ، لَيس تُشبِهُ مَسألَتي مَسألَة السّائلينَ ؛ لأنّ السّائلَ إذا مُنِعَ امتَنَعَ عَنِ السُّؤالِ ، و أنا لا غَناءَ بِي عَمّا سَألتُكَ على كُلِّ حالٍ ···
إلهي ، أدعوكَ دُعاءَ مُلِحٍّ لا يَمَلُّ دُعاءَ مَولاهُ ، و أتَضَرَّعُ إلَيكَ تَضَرُّعَ مَن قَد أقَرَّ على نَفسِهِ بالحُجَّةِ في دَعواهُ ···
ثُمّ أقبَلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام على نَفسِهِ يُعاتِبُها ، و يَقولُ : أيُّها المُناجي رَبَّهُ بأنواعِ الكلامِ ، و الطّالِبُ مِنهُ مَسكَنا في دارِ السَّلامِ ، و المُسَوِّفُ بالتَّوبَةِ عاما بَعدَ عامٍ ، ما أراكَ مُنصِفا لِنَفسِكَ مِن بَينِ الأنامِ ، فلَو رافَعتَ نَومَكَ يا غافِلاً بالقِيامِ ، و قَطَعتَ يَومَكَ بالصِّيامِ ، و اقتَصَرتَ علَى القَليلِ مِن لَعقِ الطَّعامِ ، و أحيَيتَ مُجتَهِدا لَيلَكَ بالقِيامِ ، كُنتَ أحرى أن تَنالَ أشرَفَ المَقامِ .
امام على عليه السلام ـ در مناجات ـ گفت : الهى! بر محمّد و آل محمّد درود فرست و آنگاه كه اثرى از من در دنيا نمانَد و يادم از ذهن مردمان پاك شود و همچون از ياد شدگان ديگر به فراموشى سپرده شوم، به من رحم كن
الهى! سنّم زياد شده و پوستم نازك گشته و استخوانم سست شده است و روزگار از من به آنچه خواسته رسيده است و مرگم نزديك شده و ايّامم به سر آمده و شهواتم از بين رفته و پيامدهاى آنها برايم باقى مانده است···
الهى! من خسته و مانده از بارهاى گران اعمال و عبرت ها ، بر روى پلى از پل هاى خطر ايستاده ام و اگر با سبك كردن بارهايمان ما را كمك نكنى، من نابود خواهم شد
الهى! عابدان آوازه پاداش هاى فراوان تو را شنيدند و راه خشوع در پيش گرفتند، زهد پيشگان [صيت ]رحمت گسترده تو را شنودند و قناعت پيشه كردند، كج روان و روي گردانانِ از راهِ راست آوازه جود و بخشش تو را شنيدند و [به راه ]برگشتند، گنهكاران صيت آمرزش بى كران تو را شنودند و اميدوار شدند، مؤمنان آوازه عفو كريمانه، و بخشش هاى فزاينده تو را شنيدند و راغب شدند···
الهى! اگر راهِ رسيدگى به نفْس خويش را، كه كرامت او در آن است، خطا رفتم، [در عوض ]راه پناه آوردن به تو را كه مايه به سلامت رستن نفْس است، پيدا كردم···
الهى! چگونه سينه هاى ما به همصحبتى با دنيا شاد شود و چگونه كارهاى ما در گرداب هاى دنيا سامان يابد و چگونه شادى ما در دنيا خالص و ناميخته با غم باشد و چگونه فريفتگى و غفلتِ ما، ما را به لهو و لعب مشغول دارد، در حالى كه با نزديك شدن اجل ها ، گورهايمان ما را فرا مى خوانند؟!···
الهى! خواهش من چون خواهش گدايان نيست؛ زيرا كه گدا هر گاه به او چيزى داده نشود ديگر دست از خواهش و سؤال بر مى دارد، امّا من در هيچ حال بى نياز از دراز كردن دست خواهش و نياز به سوى تو نيستم···
الهى! تو را مى خوانم همچون كسى كه با اصرار خواجه اش را مى خواند و خسته نمى شود و به درگاه تو زارى مى كنم، همچون زارى كسى كه در دعواى خويش با حجت و دليل بر ضدّ خويش اعتراف مى كند···
امير المؤمنين عليه السلام سپس به نفْس خود خطاب مى كند و آن را مورد عتاب قرار مى دهد و مى فرمايد : اى مناجات كننده اى كه با سخنان گونه گون با پروردگارش مناجات مى كند و از او در سراى سلامت [بهشت ]منزلى مى طلبد و كار توبه را از سالى به سال ديگر حوالت مى دهد! تو را در ميان مردم نسبت به خود با انصاف نمى بينم؛ اى بى خبر! اگر خوابت را با شب زنده دارى برطرف مى ساختى و روزت را با روزه دارى سپرى مى كردى و از خوراك به قوت لا يموت بسنده مى كردى و شب هايت را به جدّ و جهد در عبادت مى گذراندى، در آن صورت شايستگى آن را داشتى كه به بالاترين مقامات دست يابى.
الهى! سنّم زياد شده و پوستم نازك گشته و استخوانم سست شده است و روزگار از من به آنچه خواسته رسيده است و مرگم نزديك شده و ايّامم به سر آمده و شهواتم از بين رفته و پيامدهاى آنها برايم باقى مانده است···
الهى! من خسته و مانده از بارهاى گران اعمال و عبرت ها ، بر روى پلى از پل هاى خطر ايستاده ام و اگر با سبك كردن بارهايمان ما را كمك نكنى، من نابود خواهم شد
الهى! عابدان آوازه پاداش هاى فراوان تو را شنيدند و راه خشوع در پيش گرفتند، زهد پيشگان [صيت ]رحمت گسترده تو را شنودند و قناعت پيشه كردند، كج روان و روي گردانانِ از راهِ راست آوازه جود و بخشش تو را شنيدند و [به راه ]برگشتند، گنهكاران صيت آمرزش بى كران تو را شنودند و اميدوار شدند، مؤمنان آوازه عفو كريمانه، و بخشش هاى فزاينده تو را شنيدند و راغب شدند···
الهى! اگر راهِ رسيدگى به نفْس خويش را، كه كرامت او در آن است، خطا رفتم، [در عوض ]راه پناه آوردن به تو را كه مايه به سلامت رستن نفْس است، پيدا كردم···
الهى! چگونه سينه هاى ما به همصحبتى با دنيا شاد شود و چگونه كارهاى ما در گرداب هاى دنيا سامان يابد و چگونه شادى ما در دنيا خالص و ناميخته با غم باشد و چگونه فريفتگى و غفلتِ ما، ما را به لهو و لعب مشغول دارد، در حالى كه با نزديك شدن اجل ها ، گورهايمان ما را فرا مى خوانند؟!···
الهى! خواهش من چون خواهش گدايان نيست؛ زيرا كه گدا هر گاه به او چيزى داده نشود ديگر دست از خواهش و سؤال بر مى دارد، امّا من در هيچ حال بى نياز از دراز كردن دست خواهش و نياز به سوى تو نيستم···
الهى! تو را مى خوانم همچون كسى كه با اصرار خواجه اش را مى خواند و خسته نمى شود و به درگاه تو زارى مى كنم، همچون زارى كسى كه در دعواى خويش با حجت و دليل بر ضدّ خويش اعتراف مى كند···
امير المؤمنين عليه السلام سپس به نفْس خود خطاب مى كند و آن را مورد عتاب قرار مى دهد و مى فرمايد : اى مناجات كننده اى كه با سخنان گونه گون با پروردگارش مناجات مى كند و از او در سراى سلامت [بهشت ]منزلى مى طلبد و كار توبه را از سالى به سال ديگر حوالت مى دهد! تو را در ميان مردم نسبت به خود با انصاف نمى بينم؛ اى بى خبر! اگر خوابت را با شب زنده دارى برطرف مى ساختى و روزت را با روزه دارى سپرى مى كردى و از خوراك به قوت لا يموت بسنده مى كردى و شب هايت را به جدّ و جهد در عبادت مى گذراندى، در آن صورت شايستگى آن را داشتى كه به بالاترين مقامات دست يابى.
نمایش منبع
عنه عليه السلام ـ أيضا ـ : اللّهُمّ ، إنّي أسألُكَ الأمانَ الأمانَ يَومَ لا يَنفَعُ مالٌ و لا بَنونَ إلاّ مَن أتَى اللّه َ بقَلبٍ سَليمٍ .
امام على عليه السلام ـ در مناجات ـ گفت : بار خدايا! از تو امان مى طلبم، امان، در آن روزى كه نه مال و ثروتى به كار مى آيد و نه فرزندان، مگر كسى كه دلى سالم و پاك به سوى خدا بياورد.
نمایش منبع
تنبيه الخواطر عن عُروَة بن الزُّبَيرِ : كُنّا
جُلوسا في مَسجِدِ النَّبيِّ صلى الله عليه و آله فتَذاكَرْنا أحوالَ أهلِ بَدرٍ و بَيعَةِ الرِّضوانِ ، فقالَ أبو الدَّرداءِ : يا قَومُ ، أ لا اُخبِرُكُم بأقَلِّ القَومِ مالاً ، و أكثَرِهِم وَرَعا ، و أشَدِّهِمُ اجتِهادا في العِبادَةِ ؟ قالوا : مَن هُو ؟ قالَ : عليُّ بنُ أبي طالبٍ عليه السلام
قالَ : فَوَ اللّه ِ إن كانَ في جَماعَةِ ذلكَ المَجلِسِ إلاّ مُعرِضٌ عَنهُ بوَجهِهِ ، ثُمَّ انتَدَبَ لَهُ رجُلٌ مِن الأنصارِ يُقالُ لَهُ : عُوَيمِرُ، فقالَ : لَقَد تَكَلَّمتَ بكَلِمَةٍ ما وافَقَكَ علَيها أحَدٌ مُنذُ أتَيتَ بِها
فقالَ أبو الدَّرداءِ : يا قَومُ ، إنّي قائلٌ ما رَأيتُ و لْيَقُلْ كُلُّ واحِدٍ مِنكُم ما رأى ، رَأيتُ و شاهَدتُ عليَّ بنَ أبي طالبٍ بِسُوَيحاتِ بَني النَّجّارِ و قَدِ اعتَزلَ عَن مُواليهِ و اختَفى مِمَّن يَليهِ و قَدِ استَتَرَ ببُعَيلاتِ النَّخلِ فافتَقَدتُهُ و بَعُدَ علَيَّ مَكانُهُ فقلتُ : لَحِقَ بمَنزِلِهِ ، فإذا بِصَوتِ حَزينٍ و نَغمَةِ شَجِيٍّ و هُو يَقولُ : إلهي، كَم مِن مُوبِقَةٍ حَلُمتَ عَن مُقابَلَتِها بنِعمَتِكَ ، و كَم مِن جَريرَةٍ تَكَرَّمتَ عَن كَشفِها بكَرَمِكَ ! إلهي ، إن طالَ في عِصيانِكَ عُمري و عَظُم في الصُّحُفِ ذَنبي فما أنا مُؤمِّلٌ غَيرَ غُفرانِكَ ، و لا أنا راجٍ غَيرَ رِضوانِكَ . فشَغَلَني الصَّوتُ و اقتَفَيتُ الأثَرَ فإذا هُو عليُّ بنُ أبي طالبٍ بِعَينِهِ ، فاستَتَرتُ لِأسمَعَ كلامَهُ و أخمَلتُ الحَرَكَةَ فرَكَعَ رَكعاتٍ في جَوفِ اللَّيلِ الغابِرِ ، ثُمّ فَرَغَ إلَى الدُّعاءِ و التَّضَرُّعِ و البُكاءِ و البَثِّ و الشَّكوى ، فكانَ مِمّا ناجى بهِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ أن قالَ : اللّهُمّ إنّي اُفَكِّرُ في عَفوكَ فتَهونُ علَيَّ خَطيئتي ، ثُمّ أذكُرُ العَظيمَ مِن أخذِكَ فتَعظُمُ علَيَّ بلِيَّتي . ثُمّ قالَ : آهِ إن قَرأتُ في الصُّحُفِ سَيِّئةً أنا ناسِيها و أنتَ مُحصيها فتَقولُ : خُذُوهُ ! فيا لَهُ مِن مَأخوذٍ لا تُنْجيهِ عَشيرَتُهُ ، و لا تَنفَعُهُ قَبيلَتُهُ ، تَرحَمُهُ المَلَأُ إذا أذِنَ فيهِ بالنِّداءِ !
ثُمّ قالَ : آهِ مِن نارٍ تُنضِجُ الأكبادَ و الكُلى ، آهِ مِن نارٍ نَزّاعَةٍ للشَّوى ، آهِ مِن غَمرَةٍ في مُلهَباتِ لَظى . ثُمّ أمعَنَ في البُكاءِ فلَم أسمَعْ لَهُ حِسّا و لا حَرَكةً ، فقُلتُ : غَلَبَ علَيهِ النَّومُ لِطُولِ السَّهَرِ ، اُوقِظُهُ لِصَلاةِ الفَجرِ
قالَ أبو الدَّرداءِ : فأتَيتُهُ فإذا هُو كالخَشَبَةِ المُلقاةِ ، فحَرَّكتُهُ فلَم يَتَحَرَّكْ و زَوَيتُهُ فلَم يَنزَوِ ، فقُلتُ : إنّا للّه ِ و إنّا إلَيهِ راجِعونَ، ماتَ و اللّه ِ عليُّ بنُ أبي طالبٍ ! فأتَيتُ مَنزِلَهُ مُبادِرا أنعاهُ إلَيهِم ، فقالَت فاطِمَةُ : يا أبا الدَّرداءِ ، ما كانَ مِن شأنِهِ و قِصَّتِهِ ؟ فأخبَرتُها الخَبَرَ ، فقالَت : هِي و اللّه ِ يا أبا الدَّرداءِ الغَشيَةُ الّتي تأخُذُهُ مِن خَشيَةِ اللّه ِ تعالى ، ثُمّ أتَوهُ بِماءٍ فنَضَحوهُ على وَجهِهِ فأفاقَ و نَظَرَ إلَيَّ و أنا أبكي ، فقالَ : ما بُكاؤكَ يا أبا الدَّرداءِ ؟ فقُلتُ : مِمّا أراهُ تُنزِلُهُ بنَفسِكَ ، فقالَ : يا أبا الدَّرداءِ ، فكَيفَ لَو رأيتَني و قَد دُعِيَ بِي إلَى الحِسابِ ، و أيقَنَ أهلُ الجَرائمِ بالعَذابِ ، و احتَوشَتني مَلائكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ و زَبانِيَةٌ فِظاظٌ ، و اُوقِفتُ بَينَ يَدَيِ الجَبّارِ ، و قد أسلَمَني الأحِبّاءُ و رَحِمَني أهلُ الدُّنيا لَكُنتَ أشدَّ رَحمَةً لي بَينَ يَدَي مَن لا يَخفى علَيهِ خافِيَةٌ . قالَ أبو الدَّرداءِ : فوَ اللّه ِ ما رَأيتُ ذلكَ لِأحَدٍ مِن أصحابِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله .
قالَ : فَوَ اللّه ِ إن كانَ في جَماعَةِ ذلكَ المَجلِسِ إلاّ مُعرِضٌ عَنهُ بوَجهِهِ ، ثُمَّ انتَدَبَ لَهُ رجُلٌ مِن الأنصارِ يُقالُ لَهُ : عُوَيمِرُ، فقالَ : لَقَد تَكَلَّمتَ بكَلِمَةٍ ما وافَقَكَ علَيها أحَدٌ مُنذُ أتَيتَ بِها
فقالَ أبو الدَّرداءِ : يا قَومُ ، إنّي قائلٌ ما رَأيتُ و لْيَقُلْ كُلُّ واحِدٍ مِنكُم ما رأى ، رَأيتُ و شاهَدتُ عليَّ بنَ أبي طالبٍ بِسُوَيحاتِ بَني النَّجّارِ و قَدِ اعتَزلَ عَن مُواليهِ و اختَفى مِمَّن يَليهِ و قَدِ استَتَرَ ببُعَيلاتِ النَّخلِ فافتَقَدتُهُ و بَعُدَ علَيَّ مَكانُهُ فقلتُ : لَحِقَ بمَنزِلِهِ ، فإذا بِصَوتِ حَزينٍ و نَغمَةِ شَجِيٍّ و هُو يَقولُ : إلهي، كَم مِن مُوبِقَةٍ حَلُمتَ عَن مُقابَلَتِها بنِعمَتِكَ ، و كَم مِن جَريرَةٍ تَكَرَّمتَ عَن كَشفِها بكَرَمِكَ ! إلهي ، إن طالَ في عِصيانِكَ عُمري و عَظُم في الصُّحُفِ ذَنبي فما أنا مُؤمِّلٌ غَيرَ غُفرانِكَ ، و لا أنا راجٍ غَيرَ رِضوانِكَ . فشَغَلَني الصَّوتُ و اقتَفَيتُ الأثَرَ فإذا هُو عليُّ بنُ أبي طالبٍ بِعَينِهِ ، فاستَتَرتُ لِأسمَعَ كلامَهُ و أخمَلتُ الحَرَكَةَ فرَكَعَ رَكعاتٍ في جَوفِ اللَّيلِ الغابِرِ ، ثُمّ فَرَغَ إلَى الدُّعاءِ و التَّضَرُّعِ و البُكاءِ و البَثِّ و الشَّكوى ، فكانَ مِمّا ناجى بهِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ أن قالَ : اللّهُمّ إنّي اُفَكِّرُ في عَفوكَ فتَهونُ علَيَّ خَطيئتي ، ثُمّ أذكُرُ العَظيمَ مِن أخذِكَ فتَعظُمُ علَيَّ بلِيَّتي . ثُمّ قالَ : آهِ إن قَرأتُ في الصُّحُفِ سَيِّئةً أنا ناسِيها و أنتَ مُحصيها فتَقولُ : خُذُوهُ ! فيا لَهُ مِن مَأخوذٍ لا تُنْجيهِ عَشيرَتُهُ ، و لا تَنفَعُهُ قَبيلَتُهُ ، تَرحَمُهُ المَلَأُ إذا أذِنَ فيهِ بالنِّداءِ !
ثُمّ قالَ : آهِ مِن نارٍ تُنضِجُ الأكبادَ و الكُلى ، آهِ مِن نارٍ نَزّاعَةٍ للشَّوى ، آهِ مِن غَمرَةٍ في مُلهَباتِ لَظى . ثُمّ أمعَنَ في البُكاءِ فلَم أسمَعْ لَهُ حِسّا و لا حَرَكةً ، فقُلتُ : غَلَبَ علَيهِ النَّومُ لِطُولِ السَّهَرِ ، اُوقِظُهُ لِصَلاةِ الفَجرِ
قالَ أبو الدَّرداءِ : فأتَيتُهُ فإذا هُو كالخَشَبَةِ المُلقاةِ ، فحَرَّكتُهُ فلَم يَتَحَرَّكْ و زَوَيتُهُ فلَم يَنزَوِ ، فقُلتُ : إنّا للّه ِ و إنّا إلَيهِ راجِعونَ، ماتَ و اللّه ِ عليُّ بنُ أبي طالبٍ ! فأتَيتُ مَنزِلَهُ مُبادِرا أنعاهُ إلَيهِم ، فقالَت فاطِمَةُ : يا أبا الدَّرداءِ ، ما كانَ مِن شأنِهِ و قِصَّتِهِ ؟ فأخبَرتُها الخَبَرَ ، فقالَت : هِي و اللّه ِ يا أبا الدَّرداءِ الغَشيَةُ الّتي تأخُذُهُ مِن خَشيَةِ اللّه ِ تعالى ، ثُمّ أتَوهُ بِماءٍ فنَضَحوهُ على وَجهِهِ فأفاقَ و نَظَرَ إلَيَّ و أنا أبكي ، فقالَ : ما بُكاؤكَ يا أبا الدَّرداءِ ؟ فقُلتُ : مِمّا أراهُ تُنزِلُهُ بنَفسِكَ ، فقالَ : يا أبا الدَّرداءِ ، فكَيفَ لَو رأيتَني و قَد دُعِيَ بِي إلَى الحِسابِ ، و أيقَنَ أهلُ الجَرائمِ بالعَذابِ ، و احتَوشَتني مَلائكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ و زَبانِيَةٌ فِظاظٌ ، و اُوقِفتُ بَينَ يَدَيِ الجَبّارِ ، و قد أسلَمَني الأحِبّاءُ و رَحِمَني أهلُ الدُّنيا لَكُنتَ أشدَّ رَحمَةً لي بَينَ يَدَي مَن لا يَخفى علَيهِ خافِيَةٌ . قالَ أبو الدَّرداءِ : فوَ اللّه ِ ما رَأيتُ ذلكَ لِأحَدٍ مِن أصحابِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله .
تنبيه الخواطر ـ به نقل از عروة بن زبير ـ :
در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بوديم و از احوال اهل بدر و بيعت رضوان ياد مى كرديم. ابو درداء گفت : اى جماعت! دوست داريد از كم مال و ثروت ترين مردم و پارساترين و سخت كوش ترين آنان در عبادت به شما خبر دهم؟ گفتند : او كيست؟ گفت : على بن ابى طالب عليه السلام
عروه مى گويد : به خدا قسم همه كسانى كه در آن جمع بودند روى خود را از ابو درداء برگرداندند. سپس مردى از انصار، به نام عويمر، در مخالفت با سخن او گفت : تو حرفى زدى كه هيچ كس درباره آن با تو موافق نيست!
ابو درداء گفت : اى جماعت! من آنچه ديده ام نقل مى كنم و هر يك از شما نيز آنچه ديده است بازگو كند. من ديدم و شاهد بودم كه على بن ابى طالب در ميدانگاه هاى محلّه بنى نجّار بود و از موالى خود كناره گرفت و از نظر كسانى كه پشت سرش بودند ناپديد شد و در ميان نخلچه ها خود را پنهان كرد و من او را گم كردم و با خود گفتم : به خانه اش رفته است. اما ناگاه آوازى حزين و نغمه اى اندوهناك شنيدم كه مى گويد : الهى! چه بسيار گناهان مهلكى كه با نعمت خود از كيفر دادن آنها بردبارى ورزيدى و چه بسيار جرايمى كه با بزرگوارى خود از برملا كردن آنها چشم پوشيدى. الهى! گر چه عمرى را در نافرمانى تو گذراندم و گر چه گناهانم در نامه اعمال من بسيار گشته است، اما جز به آمرزش تو اميد نبسته ام و رجايم جز به خشنودى تو نيست. آن صدا توجه مرا به خود جلب كرد و در پى آن رفتم. ناگاه ديدم كه خود على بن ابى طالب است. خودم را پنهان كردم و كوچكترين تكانى نخوردم تا صدايش را بشنوم. ديدم در آن دل شب كه ساعات آخر خود را مى گذراند، چند ركعت نماز خواند و سپس به دعا و زارى و گريه و راز و نياز پرداخت و از جمله سخنانى كه در راز و نيازش با خداوند عز و جل گفت، اين بود : بار خدايا! وقتى به گذشت تو مى انديشم گناهم در نظرم ناچيز مى آيد و آنگاه كه به شدّت بازخواست تو فكر مى كنم مصيبت خود را بزرگ مى بينم. سپس گفت : آه كه اگر در كار نامه ها گناهى را بخوانى كه من از يادش برده ام و تو آن را ثبت كرده اى، پس بگويى : او را بگيريد. اى واى بر اين دستگير شده كه نه عشيره اش توانند نجاتش دهند و نه قبيله اش به حال او سودى رسانند و آنگاه كه درباره او ندا آيد، خلايق به حالش ترحّم كنند
سپس گفت : آه از آتشى كه جگرها و گُرده ها را مى پزد؛ آه از آتشى كه شوق بريان كردن دارد؛ آه از شعله هاى انبوه دوزخ. او سپس بسيار گريست و من ديگر هيچ حسّ و حركتى از وى نشنيدم. با خودم گفتم : از بسيارى شب زنده دارى، خواب بر او غلبه كرد؛ بروم او را براى نماز صبح بيدار كنم. وقتى نزديكش رفتم ديدم مانند چوب خشكى افتاده است. تكانش دادم اما حركتى نكرد، خواستم دست و پاى او را جمع كنم اما جمع نشدند. گفتم : انا للّه و انا اليه راجعون؛ به خدا قسم كه على بن ابى طالب مُرده است. زود خودم را به منزلش رساندم تا خبر مرگ او را به خانواده اش بدهم. فاطمه گفت : اى ابو درداء! حال و روز و ماجرايش چگونه بود؟ من داستان را به او گفتم. فاطمه گفت : به خدا قسم اى ابو درداء! اينكه تو مى گويى حالت غشوه اى است كه از ترس خداى متعال او را مى گيرد. سپس مقدارى آب آوردند و به صورت على عليه السلام پاشيدند و او به هوش آمد و به من كه مى گريستم نگاه كرد و گفت : گريه ات براى چيست، اى ابو درداء؟ گفتم : براى اين وضعى كه مى بينم به سر خودت آورده اى. گفت : اى ابو درداء! پس، چه حالى خواهى داشت اگر آنگاه مرا ببينى كه براى حسابرسى فرايم خوانده اند و گنهكاران به عذاب يقين كرده اند و فرشتگان خشن و سختگير و دوزخبانان بى رحم مرا در ميان گرفته اند و مرا در برابر خداى جبّار نگه داشته اند و دوستان مرا تنها گذاشته اند و همه مردم به حال من دلسوزى مى كنند. آنگاه دل تو براى من كه در برابر كسى ايستاده ام كه هيچ نهفته اى بر او پوشيده نيست، بيشتر خواهد سوخت. ابو درداء مى گويد : به خدا قسم كه من چنين حالتى براى هيچ يك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نديدم.
عروه مى گويد : به خدا قسم همه كسانى كه در آن جمع بودند روى خود را از ابو درداء برگرداندند. سپس مردى از انصار، به نام عويمر، در مخالفت با سخن او گفت : تو حرفى زدى كه هيچ كس درباره آن با تو موافق نيست!
ابو درداء گفت : اى جماعت! من آنچه ديده ام نقل مى كنم و هر يك از شما نيز آنچه ديده است بازگو كند. من ديدم و شاهد بودم كه على بن ابى طالب در ميدانگاه هاى محلّه بنى نجّار بود و از موالى خود كناره گرفت و از نظر كسانى كه پشت سرش بودند ناپديد شد و در ميان نخلچه ها خود را پنهان كرد و من او را گم كردم و با خود گفتم : به خانه اش رفته است. اما ناگاه آوازى حزين و نغمه اى اندوهناك شنيدم كه مى گويد : الهى! چه بسيار گناهان مهلكى كه با نعمت خود از كيفر دادن آنها بردبارى ورزيدى و چه بسيار جرايمى كه با بزرگوارى خود از برملا كردن آنها چشم پوشيدى. الهى! گر چه عمرى را در نافرمانى تو گذراندم و گر چه گناهانم در نامه اعمال من بسيار گشته است، اما جز به آمرزش تو اميد نبسته ام و رجايم جز به خشنودى تو نيست. آن صدا توجه مرا به خود جلب كرد و در پى آن رفتم. ناگاه ديدم كه خود على بن ابى طالب است. خودم را پنهان كردم و كوچكترين تكانى نخوردم تا صدايش را بشنوم. ديدم در آن دل شب كه ساعات آخر خود را مى گذراند، چند ركعت نماز خواند و سپس به دعا و زارى و گريه و راز و نياز پرداخت و از جمله سخنانى كه در راز و نيازش با خداوند عز و جل گفت، اين بود : بار خدايا! وقتى به گذشت تو مى انديشم گناهم در نظرم ناچيز مى آيد و آنگاه كه به شدّت بازخواست تو فكر مى كنم مصيبت خود را بزرگ مى بينم. سپس گفت : آه كه اگر در كار نامه ها گناهى را بخوانى كه من از يادش برده ام و تو آن را ثبت كرده اى، پس بگويى : او را بگيريد. اى واى بر اين دستگير شده كه نه عشيره اش توانند نجاتش دهند و نه قبيله اش به حال او سودى رسانند و آنگاه كه درباره او ندا آيد، خلايق به حالش ترحّم كنند
سپس گفت : آه از آتشى كه جگرها و گُرده ها را مى پزد؛ آه از آتشى كه شوق بريان كردن دارد؛ آه از شعله هاى انبوه دوزخ. او سپس بسيار گريست و من ديگر هيچ حسّ و حركتى از وى نشنيدم. با خودم گفتم : از بسيارى شب زنده دارى، خواب بر او غلبه كرد؛ بروم او را براى نماز صبح بيدار كنم. وقتى نزديكش رفتم ديدم مانند چوب خشكى افتاده است. تكانش دادم اما حركتى نكرد، خواستم دست و پاى او را جمع كنم اما جمع نشدند. گفتم : انا للّه و انا اليه راجعون؛ به خدا قسم كه على بن ابى طالب مُرده است. زود خودم را به منزلش رساندم تا خبر مرگ او را به خانواده اش بدهم. فاطمه گفت : اى ابو درداء! حال و روز و ماجرايش چگونه بود؟ من داستان را به او گفتم. فاطمه گفت : به خدا قسم اى ابو درداء! اينكه تو مى گويى حالت غشوه اى است كه از ترس خداى متعال او را مى گيرد. سپس مقدارى آب آوردند و به صورت على عليه السلام پاشيدند و او به هوش آمد و به من كه مى گريستم نگاه كرد و گفت : گريه ات براى چيست، اى ابو درداء؟ گفتم : براى اين وضعى كه مى بينم به سر خودت آورده اى. گفت : اى ابو درداء! پس، چه حالى خواهى داشت اگر آنگاه مرا ببينى كه براى حسابرسى فرايم خوانده اند و گنهكاران به عذاب يقين كرده اند و فرشتگان خشن و سختگير و دوزخبانان بى رحم مرا در ميان گرفته اند و مرا در برابر خداى جبّار نگه داشته اند و دوستان مرا تنها گذاشته اند و همه مردم به حال من دلسوزى مى كنند. آنگاه دل تو براى من كه در برابر كسى ايستاده ام كه هيچ نهفته اى بر او پوشيده نيست، بيشتر خواهد سوخت. ابو درداء مى گويد : به خدا قسم كه من چنين حالتى براى هيچ يك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نديدم.
نمایش منبع
- رسول خدا صلی الله علیه و آله 11014 حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها 90 حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام 17430 حدیث
- امام حسن علیه السلام 332 حدیث
- امام حسین علیه السلام 321 حدیث
- امام سجاد علیه السلام 880 حدیث
- امام باقر علیه السلام 1811 حدیث
- امام صادق علیه السلام 6388 حدیث
- امام کاظم علیه السلام 664 حدیث
- امام رضا علیه السلام 773 حدیث
- امام جواد علیه السلام 166 حدیث
- امام هادی علیه السلام 188 حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام 233 حدیث
- امام مهدی علیه السلام 82 حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام 245 حدیث
- حضرت موسی علیه السلام 32 حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام 94 حدیث
- خضر نبی علیه السلام 14 حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) 43 حدیث
- حضرت آدم علیه السلام 4 حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام 3 حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام 3 حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام 9 حدیث
- حضرت داوود علیه السلام 21 حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام 1 حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام 3 حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام 8 حدیث
تــعــداد كــتــابــهــا : 111
تــعــداد احــاديــث : 45456
تــعــداد تــصــاویــر : 3838
تــعــداد حــدیــث روز : 685