کتابخانه احادیث شیعه

شدّت پارسايى

صفحه اختصاصي حديث و آيات قرآن:
«وَ رَ وَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِى وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَ بَ وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُو رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُو لاَ يُفْلِحُ الظَّــلِمُونَ * وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِى وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَّءَا بُرْهَـنَ رَبِّهِى كَذَ لِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَآءَ إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ » .
حديث
«و آن [بانو (زليخا)] كه يوسف در خانه اش بود ، خواست از او كام گيرد . درها را چِفت كرد و گفت: بيا كه از آنِ توام . [يوسف] گفت: پناه بر خدا! او آقاى من است ، به من جاى نيكو داده است . قطعاً ستمكاران ، رستگار نمى شوند . و در حقيقت ، [آن زن] آهنگ وى كرد ، و [يوسف نيز ]اگر برهان پروردگارش را نديده بود ، آهنگ او مى كرد . چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم؛ چرا كه او از بندگان مخلص ما بود»
. الإمام زين العابدين عليه السلام : في قَولِ اللّه ِ عز و جل : «لَوْلاَ أَن رَّءَا بُرْهَـنَ رَبِّهِى» ـ قالَ : قامَتِ امرَأَةُ العَزيزِ إلَى الصَّنَمِ فَأَلقَت عَلَيهِ ثَوبا ، فَقالَ لَها يوسُفعُ : ما هذا
فَقالَت : أستَحيي مِنَ الصَّنَمِ أن يَرانا .
فَقالَ لَها يوسُفعُ : أتَستَحيينَ مَن لا يَسمَعُ ولا يُبصِرُ ولا يَفقَهُ ولا يَأكُلُ ولا يَشرَبُ ولا أستَحيي أ نَا مِمَّن خَلَقَ الإِنسانَ وعَلَّمَهُ فَذلِكَ قَولُهُ عز و جل : «لَوْلاَ أَن رَّءَا بُرْهَـنَ رَبِّهِى». حديث
امام زين العابدين عليه السلام ـ درباره اين سخن خداوند عز و جل : ـ «اگر برهان پروردگارش را نديده بود ، ...» : همسر عزيز مصر به سمت بُت رفت و پارچه اى بر او افكند . يوسف عليه السلام به وى گفت : «اين ، چه كارى است؟» .
زن گفت : خجالت مى كشم كه بت ما را ببيند .
يوسف عليه السلام به وى گفت : «تو از چيزى كه نمى شنود و نمى بيند و درك نمى كند و نمى خورد و نمى آشامد ، حيا مى كنى و من از كسى كه انسان را آفريد و به او آموخت ، حيا نكنم؟!» . اين است معناى سخن خداوند عز و جل : «اگر برهان پروردگارش را نديده بود ...» .
نمایش منبع
بحار الأنوار ـ به نقل از ابن عبّاس ـ : يوسف عليه السلام ، سه سال در خانه پادشاه و زليخا زندگى كرد . سپس زليخا به يوسف عليه السلام علاقه مند شد و از او درخواست كام گرفتن كرد . چنين به ما رسيده ـ البته خدا داناست ـ كه زليخا ، هفت سال بر نوك پا ايستاد و يوسف عليه السلام به زمين نگاه مى كرد و از ترس پروردگار ، چشم از زمين برنمى داشت . روزى زليخا گفت : چشم بردار و مرا بنگر .
يوسف عليه السلام گفت : «از نابينا شدن چشمانم مى ترسم» .
زليخا گفت : چشم هايت چه قدر زيباست!
يوسف عليه السلام گفت : «دو چشم ، اوّلين عضوهايى هستند كه در قبر بر گونه هايم مى افتند» .
زليخا گفت : چه بوى خوشى دارى!
يوسف عليه السلام گفت : «اگر [بدىِ] بوى مرا سه روز پس از مرگم استشمام مى كردى ، از من فرار مى كردى» .
زليخا گفت : چرا به من نزديك نمى شوى؟
يوسف عليه السلام گفت : «با اين دورى ، به قرب پروررگارم اميد دارم» .
زليخا گفت : بستر من از حرير است ، برخيز و خواسته ام را برآور .
يوسف عليه السلام گفت : «مى ترسم بهره ام از بهشت از كف برَوَد» .
زليخا گفت : تو را به شكنجه گرها مى سپارم .
يوسف عليه السلام گفت : «آن هنگام ، پروردگارم مرا بس است» .
نمایش منبع
حدیث روز

امام علی عليه ‏السلام:

ما أكثَرَ العِبَرَ، و أقَلَّ الاعتِبارَ؛

چه بسيار است عبرتها و چه اندک است عبرت گرفتن.

نهج البلاغه، حكمت 297

احادیث معصومین

حمایت از پایگاه
آمار پایگاه کتابخانه احادیث شیعه

تــعــداد كــتــابــهــا : 111

تــعــداد احــاديــث : 45456

تــعــداد تــصــاویــر : 3838

تــعــداد حــدیــث روز : 685