«حكمت»، زيربناى منشور تربيتى لقمان و شالوده مدرسه پرورشى اوست.
«حكمت»، باورها و احكام و سنت هاى نيكو و پندهاست كه ضامن سلامتى جامعه و پشتوانه خوشبختى بشر مى باشد. از زيباترين جلوه هاى تربيتى روايات، پندهاى لقمان حكيم به فرزندش، «منشور تربيتى لقمان» است.
برنامه هاى تربيتى لقمان، برپايه شخصيت فرزند استوار است و زواياى پرورشى شگفت آور وگسترده اى در بردارد كه هر پدر و مادر و معلم و مربى بايد گوهر وجود را با نور حكمت قرآنى و روايت روشن سازد تا در پرورش شخصيت كودكان و نوجوانان توفيق يابد. اين مجموعه، گلچينى از پندهاى لقمان به فرزندش در سايه آيات حكيمانه سوره لقمان است كه به پيشگاه خانواده هاى عزيز تقديم مى گردد. اميد است در راه پرورش نوجوانان و جوانان مفيد آيد.
«انشاء اللّه »
على تقديرى
بهار 1381
سيماى لقمان:
لقمان، در دهمين سال حكومت حضرت داود درخانواده اى از نسل ابراهيم عليه السلام به دنيا آمد. كنيه او «ابوالاسود»، غلام سياه حبشى يا سودانى بود كه در ميان اهالى نوبه از قوم بنى اسراييل رشد يافت. برخى او را پسر خاله يا خواهرزاده حضرت ايوب عليه السلام مى دانند. او به خاطر داشتن چهره اى نازيبا و بدنى سياه ولى نيرومند، برده و گله دار قين بن حسر از ثروتمندان بنى اسراييل بود. پس از دريافت «حكمت» آزاد گرديد.
لقمان از همراهان حضرت داود بود و بسيار به ديدار او مى رفت و ايشان را اندرز و آگاهى مى داد حضرت داوود عليه السلامهمواره به او مى فرمود:
«خوشا به حـال تو كه حكمت به تو داده شد و به بلاى حكومت گرفتار نشدى»
لقمان در دانش عقلى و اجتماعى و اخلاقى از فرزانگان دوره خويش شايسته تر بود. لحظه هاى بيكارى را به انديشه در شناخت خدا و جهان مى گذرانيد و براى زندگى به شغل خياطى، درودگرى سرگرم بود به خاطر داشتن هوش سرشار و انديشه ورزى زياد، تجربه و منطق محكم و بيان شيوا به «لقمان حكيم» مشهور گرديد و عمر او را در تاريخ از 200 تا 560 سال و در روايتى تا 3500 سال نقل كرده اند.
روزى ندايى شنيد. اى لقمان! آيا مى خواهى خدا تو را جانشين خود در زمين كند تا بين مردم به حق حكم كنى. لقمان پاسخ داد: «اگر پروردگارم مرا اختيار دهد، عافيت را مى خواهم و بلا را نمى پذيرم ولى اگر او اراده كرده باشد خودش يارى ام مى نمايد و از خطا نگهم دارد». فرشتگان از فهم او شگفت زده شدند. بامدادان كه از خواب برخاست قلبش لبريز از «حكمت» بود.
خداوند حكيم به لقمان «حكمت» عنايت كرد و او نيز از مقام «حكمت» به مقام «شكر» دست يافت.
خداوند هم به پاس احترام و مقام لقمان، سفارش هاى حكيمانه او را در سوره لقمان براى مسلمانان، بازگو نموده است.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لقمان در سايه خويشاوندى و مال و نيرومندى و زيبايى به آن مقام بلند نرسيد. بلكه او مردى بود كه در اطاعت خدا ايستادگى داشت. پرهيزكار، ساكت، باوقار، آينده نگر و تيزهوش و پندآموز بود در هر موضوعى عميقانه فكر مى كرد، از هر حادثه اى درس مى گرفت. روز نمى خوابيد و از خود مراقبت زياد مى نمود، كم خنده و شوخى مى كرد. از توجه دنيا شاد نمى شد و از پشت كردن آن اندوهناك نمى گشت. فرزندان زيادى داشت و همه قبل از او مردند و در مرگ آنها بردبارى را از دست نداد. يكى از روشهاى نيكوى او اين بود كه هر گاه دو نفر با هم اختلاف پيدا مى كردند، تا آشتى ميان آنها برقرار نمى ساخت آرام نمى گرفت. به مجالس دانشمندان اهميت مى داد و براى حكمرانان اندوهناك مى شد كه چگونه فريب چند روز مقام دنيايى را مى خورند».
روزى يكى از بزرگان بنى اسرائيل از محلى گذر مى كرد، ديد كه گروهى از مردم مانند تشنگان آب گوارا به دور لقمان گرد آمده اند وبه سخنان حكيمانه او گوش مى دهند. آن رهگذر با تعجب به لقمان گفت: تو آن نيستى كه با ما گله دارى مى كردى؟ گفت: آرى. پرسيد: پس چگونه به اين مقام رسيده اى: لقمان فرمود: سه ويژگى مرا به اين مقام رسانيد:
راستگويى
امانت دارى
دورى از كارهاى بيهوده
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ،... وَ عَلَيْكَ بِالْمَوْعِظَةِ فَاعْمَلْ بِها فَاِنَّها عِنْدَ الْعاقِلِ اَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ الشَّهْدِ وَهِىَ عَلَى السَّفِيهِ اَشَقُّ مِنْ صُعُودِ الدَّرَجَةِ عَلَى الشَّيْخِ الكَبِير.
لقمان حکيم:
كه از نصيحت دانا ضررنخواهى ديد
نشاط دور جوانى به كام دل درياب
كه نوبهار جوانى دگر نخواهى ديد
(رسا)
لقمان حکيم:
بى ادب محروم ماند از لطف رب
بى ادب تنها نه خود را داشت بد
بلكه آتش در همه آفاق زد
(مولوى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِنْ كُنْتَ زَعَمْتَ اَنَّ الكَلامَ مِنْ فِضَّةٍ فـَاِنَّ السُّـكُوتَ مِنْ ذَهَـبٍ.
لقمان حکيم:
بايد كه به گفتن دهن از هم نگشايى
گر راست سخن گويى و در بند بمانى
به زانكه دروغت دهد از بند رهايى
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، لِكُلِّ شَى ءٍ عـَلامَةٌ يُعْـرَفُ بِهـا وَاِنَّ لِلدِّينِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: العِفَّةُ وَ العِلْمُ وَ الحِلْمُ.
لقمان حکيم:
وى آينه جمال شاهى كه تويى
بيرون زتونيست هرچه درعالم هست
ازخود بطلب هرآنچه خواهى كه تويى
(نجم الدين رازى)
قالَ لُقمانُ :
يا بُنَىَّ، اِعْلَمْ اَنِّى خَدَمْتُ اَرْبَعْمِائةَ نَبِىِّ،
وَاَخَذْتُ مِنْ كَلامِهِمْ أرْبَعَ كَلِماتٍ، وَهىَ:
اِذا كُنْتَ فِى الصَّلوةِ فَاحْفَظْ قَلْبَكَ.
اِذا كُنْتَ عَلَى المائِدَةِ فاحْفَظْ حَلْقَكَ.
وَ اِذا كُنْتَ فِى بِيتِ الغَيْرِ فَاحْفَظْ عَيْنَكَ.
وَ اِذا كُنْتَ بَيْنَ الخَلْقِ فَاحْفَظْ لِسانَكَ.
لقمان حکيم:
* هر گاه در نمازى دلت را حفظ كن.
* هر گاه بر سفره اى گلويت را حفظ كن.
* هرگاه در خانه كسى هستى چشمانت را حفظ كن.
* هر گاه در بين مردمى زبانت را حفظ كن.
كزان پندى نگيرد صاحب هوش
و گر صد باب حكمت پيش نادان
بخوانند آيدش بازيچه درگوش
(سعدى)
لقمان حکيم:
در بزرگى فلاح از او برخاست
چوب تر را چنانكه خواهى پيچ
نشود خشك، جز به آتش راست
(سعدى)
قالَ لُقمانُ :
يا بُنَىَّ، اِيّاكَ و الضَّجَرَ وَ سُوْءَ الخُلْقِ وَقِلَّةَ الصَّبْرِ فَلا يَسْتَقِيمُ عَلَى هذِهِ الخِصالُ صاحِبٌ
وَ اَلْزِمْ نَفْسـَكَ التُّـؤَدَةَ فِى اُمُـورِكَ
وَ صَبـِّرْ عَلى مَؤُناتِ الاِخْوانِ نَفْسَكَ
وَ حَسِّنْ مَـعَ جَمِيعِ النّاسِ خُلْقَـكَ.
لقمان حکيم:
تا خاطر بندگان نجويى
خواهى كه خداى برتوبخشد
با خلق خداى كن نكويى
(سعدى)
لقمان حکيم:
پُل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش
(صائب)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِجْعـَلْ غِناكَ فِى قـَلْبِكَ وَ اِذا افْتَقَرْتَ فَلاتُحَدِّثْ النّاسَ بِفَقْرِكَ فَتَهُونَ عَلَيْهِمْ وَ لكِنَ اِسْـأَلِ اللّه َ مِنْ فَضـْلِهِ.
لقمان حکيم:
تا چه خورم صيف و چه پوشم شتا
اى شكم خيره به نانى بساز
تا نكنى پشت به خدمت دو تا
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ... عَلَيْكَ بِالتَّقْوَى فَاِنَّهُ أرْبَحُ التِّجارَاتِ وَ اِذا اَحْدَثْتَ ذَنْبَا فَاَتْبِعُهُ بِالاسْتِغْفارِ وَ النَّدَمِ وَ العَـزْمِ عـَلَى تَرْكِ العَـوْدِ لِمِثْلِهِ.
لقمان حکيم:
كز برون جامه ريا دارى
پرده هفت رنگ در مگذار
تو كه در خانه بوريا دارى
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، لا تُؤَخَّرِ التَّوْبَةَ فَاِنَّ المَوْتَ يَأْتِى بَغْتَةً،... لا تَشْمَتْ بِالْمَوْتِ و لا تَسْخَرْ بِالمُبْتَلَى وَ لا تَمْنَع بالْمَعرُوفَ.
لقمان حکيم:
عذر به درگاه خداى آورد
ورنه سزاوار خداونديش
كس نتواند كه بجاى آورد
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، خَفِ اللّه َ خِيْفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَيْنِ لَعَذَّبَكَ وَ ارْجُ اللّه َ رَجاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَيْن لَرَحِمَكَ.
لقمان حکيم:
انبيا را چه جاى معذرتست
پرده از روى لطف گو بردار
كاشقيا را اميد مغفرتست
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِنـْهَ النـَّفْسَ عـَنِ هَواها فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تَنْهَ النَّفْسَ عَن هَواها لَـمْ تـَدْخـُلِ الجَنـَّةَ وَ لَمْ تـَرَها.
لقمان حکيم:
بتنهايى اندر، صفايى نبينى
ورت جاه ومالست و زرع وتجارت
چو دل با خدا نيست خلوت نشينى
(سعدى)
لقمان حکيم:
در همه كار مشورت بايد
كار آن كس كه مشورت نكند
نادره باشد، ار صواب آيد
(ناصر خسرو)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِنَّ الدُّنيا بَحْرٌ عَمِيْقٌ هَلَكَ فِيْها بَشَرٌ كَثِيرٌ، تَزَوَّدْ مِنْ عَمَلِها، وَ اتَّخِذْ سَفِيْنَةً حَشْوُها تَقْوَى اللّه ِ ثُمَّ ارْكَبْ لُجَجَ الفُلْكِ تَنْجُ وَ انّى لَخائِفٌ اَنْ لا تَنْجُوَ.
لقمان حکيم:
عمر دو بايست در اين روزگار
تا به يكى تجربه آرد به دست
با دگرى تجربه بندد به كار
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، لا تـُكالِبِ النـّاسَ فَيَمْقـُتُوكَ وَ لا تَكُنْ مَهِيْنا فَيُذِلُّوكَ وَ لا تَكُنْ حُلْوا فَيأْكُلُوكَ وَ لا تـَكُنْ مـُرّا فَيـَلفِظُوكَ.
لقمان حکيم:
كاندرين راه خارها باشد
كار درويش مستمند برآر
كه ترا نيز كارها باشد
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِجْعَلْ فِى اَيَّامِكَ وَ لَيالِيْكَ وَ ساعاتِكَ نَصِيبا لَكَ فِى طَلَبِ الْعِـلْمِ، فَانَّكَ لَنْ تَجِدَلَكَ تضييعا مِثْلَ تَرْكِهِ.
لقمان حکيم:
ز گهواره تا گور دانش بجوى
ز دانش در بى نيازى بجوى
و گر چند از او سختى آيد به روى
(فردوسى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِتَّخِذْ اَلْفَ صَدِيْقٍ و اَلْفٌ قَلِيلٌ وَ لا تَتَّخِذْ عَدُوّا واحِدا، وَ الواحِدُ كَثِيرٌ.
لقمان حکيم:
لاف يارى و برادر خواندگى
دوست آن دانم كه گيرد دست دوست
در پريشان حالى و درماندگى
(سعدى)
لقمان حکيم:
كاى جوان بخت، ياد گير اين پند
هر كه با اهل خود وفا نكند
نشود دوست روى و دولتمند
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ،... إنّ السّارِقَ اِذا سَرَقَ حَبَسَهُ اللّه ُ مِن رِزْقِهِ وَ كَانَ عَلَيْهِ إثْمُهُ، وَ لَوْ صَبَرَ لَنالَ ذلِكَ، وَ جاءَهُ مِنْ وَجْهِهِ.
لقمان حکيم:
كه گرچه هيچ ندارى، بزرگ دارندت
نه آنكه با همه هستى شوى ضعيف مزاج
كه گر شوى تو چو قارون، گدا شمارندت
(ابن يمين)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِيّـاكَ وَ التَّقَنُّـعَ فَاِنّها مَخُوفَةٌ بِاللَّيْلِ مَذَلَّةٌ بِالنَّهارِ.
لقمان حکيم:
فرشته است به دولت، دعا نگهدار
وفا و عهد نكو باشد ار بياموزى
وگرنه هركه تو بينى ستمگرى داند
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، جالِسِ العُلَماءَ وَ زاحِمْهُمْ بِرُكْبَتَيْكَ، فَاِنَ اللّه َ عَزّوَجَلّ يُحْيِى القُلُوبَ بِنُورِالحِكْمَةِ كَمـا يُحْيِى الاَرْضَ بِوابـِلِ السَّمـاءِ.
لقمان حکيم:
كه نبض را به طبيعت شناس بنمايى
بپرس هر چه ندانى كه ذُلّ پرسيدن
دليل راه تو باشد بعز دانايى
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، عَلَيْكَ بِاَداءِ الاَمانَةِ تَسْلَمْ لَكَ دُنْياكَ وَآخِرَتُكَ وَكُنْ اَمِيْنا تَكُنْ غَنِيّا، فاِنّ اللّه َ تَعالى لايُحِبُّ الخائِنينَ.
لقمان حکيم:
امين كز تو ترسد امينش مدار
امين بايد ازداور انديشناك
نه از رفع ديوان و زجر و هلاك
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، لا يَكُنِ الدِّيْكُ أَكْيَسَ مِنْكَ وَ اَكْثَرَ مُحافَظَةً عَلَى الصَّلَواة. اَلا تَراهُ عِنْدَ كُلِّ صَلاةٍ يُؤذِّنُ لَها وَبِالأَسْحارِ يُعْلِنُ بِصَوْتِهِ وَ اَنْتَ نائِمٌ.
لقمان حکيم:
دانى كه چرا همى كند نوحه گرى
يعنى كه نمودند بر آيينه صبح
كز عمر شبى گذشت و تو بى خبرى
(خيام)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِنّه لَيْسَ كُلُّ مَنْ قالَ: اغْفِرْلِى غُفِرَ لَهُ، اِنّهُ لا يُغْـفَرْ اِلاّ لِمَنْ عَمِلَ بِطاعَةِ رَبِّـهِ.
لقمان حکيم:
كه ندارم به طاعت استظهار
عاصيان از گناه توبه كنند
عارفان از عبادت استغفار
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِذا امْتَلأَتِ المِعـْدَةُ نامَتِ الفِـكْرَةُ، وَ خَرِسَتِ الْحِكْمَةُ وَ قَعَدَتِ الاَْعْضاءُ عَنِ العِبادَةِ.
لقمان حکيم:
تا درو نور معرفت بينى
تهى از حكمتى بعلت آن
كه پُرى از طعام تا بينى
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِنّ النّارَ تُحِيْـطُ بِالعالَمِيْنَ كُلِّـهِمْ فَلا يَنْجُوْ مِنْها اَحَدٌ اِلاّ مَنْ رَحِمَهُ اللّه ُ وَ قَرَّبَهُ مِنْهُ.
لقمان حکيم:
با توشه تو ز رنج ره ننديشم
گر لطف توام سفيد روگرداند
يك ذره ز نامه سيه ننديشم
(خيّام)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، لا تَدْخُلْ فِى الدُّنيا دُخُولاً يَضُرُّ بآخِرَتِكَ وَ لا تَتْـرُكْها تَرْكا، تَكُونُ كَلاًّ عَلَى النّـاسِ.
لقمان حکيم:
و گر باشد به مهرش پاى بنديم
حجابى زين درون آشوب ترنيست
كه رنج خاطرست ارهست وگرنيست
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، تَعَلَّمْتُ بِسَبْعَةِ آلافٍ مِنَ الحِكْمَةِ فَاحْفَظْ مِنْها اَرْبَعَةً وَ مُر مَعِىَ اِلى الجَنَّةِ: اُحْـكُمْ سَفِينَتَكَ فـَاِنّ بَحْـرَكَ عَمِيْقٌ وَ خَفِّفْ حِمْلَكَ فَاِنّ العَقَبَةَ كَؤُوْدٌ وَ اَكْثِرِ الـزَّادَ فـَاِنّ السَّفـَرَ بَعيدٌ وَاَخْلِصِ العَمَلَ فَاِنّ النّاقِدَ بَصِيْرٌ.
لقمان حکيم:
به انديشه تدبير رفتن بساز
كرا سيم و زر ماند وگنج ومال
پس از وى به چندى شود پايمال
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الفُسّاقِ، هُمْ كَالْكِلابِ اِنْ وَجَدُوا عِنْدَكَ شَيْئا اَكَلُوهُ وَ اِلاّ ذَمُّوكَ وَ فَضَحُوكَ، وَ اِنَّما حُبُّهُمْ بَيْنَهُمْ ساعَةٌ.
لقمان حکيم:
گرچه پاكى، تو را پليد كند
آفتاب بدين بزرگى را
لكه اى ابر ناپديد كند
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اَغْنَى النّـاسِ مَنْ قَنَع بِمـا فِى يـَدَيْهِ وَاَفْقَرُهُمْ مَنْ مَدَّ عَيْنَيْهِ اِلَى ما فِى اَيْدِى النّاسِ... اِرْضَ بِما قَسَمَ اللّه ُ لَكَ فَاِنّهُ سُبْحـانَهُ يَقُـولُ: أَعْـظَمُ عِبـادِى ذَنْبـا مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضـائى وَلَمْ يَشْـكُر نَعْمائى وَلَمْ يَصْبـِرْ عَلَى بـَلائى.
لقمان حکيم:
كه وراى تو هيچ نعمت نيست
گنج صبر، اختيار لقمان است
هر كه را صبر نيست حكمت نيست
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، لا تَقْتَرِبْ فَيَكُونَ اَبْعَدَ لَكَ وَ لاتَبْعُدْ فَتُهانَ، كُلُّ دابـَّةٍ تُحِبُّ مِثْلَها وَ ابْنُ آدَمَ لا يُحِبُّ مِثْلَهُ.
لقمان حکيم:
مرا تعليم ده پيرانه يك پند
بگفتا؛ نيك مردى كن نه چندان
كه گردد خيره، گرگِ تيزدندان
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِتَّقِ النَّظَرِ اِلى ما لا تَمْلِكُهُ وَاَطِلْ التَّفَكُّرِ فِى مَلَكُوتِ السّماواتِ وَالْأرْضِ وَالْجِبالٍ وَما خَلَقَ اللّه ُ فَكَفَى بِهذا واعِظا لِقَلْبِكَ.
لقمان حکيم:
ما بقى خود استخوان و ريشه اى
گر بود انديشه ات گل گلشنى
ور بود خارى، تو هيمه گلخنى
(مولوى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِنّكَ لَمْ تُكَلَّفْ اَنْ تَشِيْلَ الجِبالَ وَ لَمْ تُكَلَّفْ ما لاتُطِيْقُهُ فَلاتَحْمِلْ البَلاءَ عَلَى كَتِفِكَ وَ لاتَذْبَحْ نَفْسَكَ بِيَدِكَ.
لقمان حکيم:
دل به دنيا درنبندد هوشيار
اى كه دستت مى رسد كارى بكن
پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اَقِمِ الصَّلاةَ مثل الصلاة فِى دينِ اللّه ِ كَمَثَلِ عَمودِ الفُسْطاطِ فَاِنّ العَمُودَ اِذا اسْتَقَامَ نَفَعَتِ الاَطْنابُ و الاَوْتادُ وَ الظِّلالُ وَ اِنْ لَمْ يَسْتَقِمْ لَمْ يَنْفَعْ وَتدٌ وَ لاطُنُبٌ و لاظِلالٌ.
لقمان حکيم:
باز كن پيش روى خود قرآن
ور بخواهى به حق سخن گويى
روى سوى قبله كن، نماز بخوان
(بقا)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِنْ تَكُ فِى شَكٍّ مِنَ المَوْتِ، فَارْفَعْ عَنْ نَفْسِكَ النَّوْمَ وَ لَنْ تَسْتَطِيْعَ ذَلِكَ وَ اِنْ كُنْتَ فِى شَكٍّ مِنَ البَعْثِ، فَادْفَعْ عَنْ نَفْسِكَ الاِنْتِباهَ وَ لَنْ تَسْتَطِيْعَ ذَلِكَ، فَاِنّكَ اِذا فَكَّرْتَ عَلِمْتَ اَنّ نَفْسَكَ بِيَدِ غَيْرِكَ وَ اِنّما النَّوْمُ بِمَنْزِلَةِ الْمَوْتِ وَ اِنّما الْيَقْظَةُ بَعْدَ النَّوْمِ بِمَنْزِلَةِ البَعْثِ بَعْدَ المَوْتِ.
لقمان حکيم:
دل اندر جهان آفرين بند وبس
چو آهنگ رفتن كند جان پاك
چه بر تخت مُردن چه بر روى خاك
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، اِن اِحْتَجْتَ اِلى السُّلْطانِ فَلا تُكْثِرِ الالحاحَ عَلَيْهِ وَ لا تَطْلُبْ حاجَتَكَ مِنْهُ اِلاّ فِى مَواضِعِ الطَّلَبِ وَذلِكَ حِيْنَ الرِّضا وَ طِيْبِ النَّفْسِ وَ لا تَضْجَرَنَّ بِطَلَبِ حاجَةٍ فَاِنّ قَضَاءَها بِيَدِ اللّه ِ وَ لَها اَوْقاتٌ وَ لكِنِ ارْغَبْ اِلَى اللّه ِ وَسَلْهُ وَ حَرَّكْ اَصابِعَكَ اِلَيْهِ…
لقمان حکيم:
شرط عقل است جستن از درها
ورچه كس بى اَجَل نخواهد مرد
تو مرو در دهان اژدرها
(سعدى)
قالَ لُقمانُ :
يا بُنَىَّ، اَحُثُّكَ عَلَى سِتِّ خِصالٍ لَيْسَ مِنْها خِصْلَةٌ اِلاّ وَ هِىَ تُقَرّبُكَ اِلى رِضْوان اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ وَ تُباعِدُكَ مِنْ سَخَطِهِ:
الأُوْلى: اَنْ تَعْبُدَ اللّه َ لا تُشْرِكَ بِهِ شَيْئا
الثّانِيَةُ: الرِّضَا بِقَدَرِ اللّه فيما اَحْبَبْتَ وَ كَرِهْتَ
الثّالِثَةُ: اَنْ تُحِبَّ فِى اللّه ِ وَ تُبْغِضَ فِى اللّه ِ
الرّابِعَةُ: أنْ تُحِبَّ للنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَتَكْرَهُ لَهُمْ ما تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ
الخامِسَةُ: تَكْظِمُ وَ تُحْسِنُ اِلى مَن اساءَ اِلَيْكَ
السّادِسَةُ: تَرْكُ الهَوى وَ مُخالَفَةُ الرَّدَى…
لقمان حکيم:
هر كه سيماى راستان دارد
ترك فرمان دليل حرمانست
سر خدمت بر آستان دارد
(سعدى)
قالَ لُقمانُ : يا بُنَىَّ، لا تأكُلْ مالَ اليَتيمِ فَتَفْتَضِحَ يَوْمَ القيامَةِ وَ تُكَلَّفَ اَنْ تَرُدَّهُ اِلَيهِ.
لقمان حکيم:
كه روزى به پايش درافتى چومور
درون فروماندگان شاد كن
ز روز فروماندگى ياد كن
(سعدى)
لقمان حکيم:
ببينى همان باز پاداش خويش
چو از تو بود كژى و بيرهى
گناه از چه بر چرخ گردان نهى
(اسدى طوسى)