عنه عليه السلام : قال داوودُ النبي عليه السلام : لَأعبُدَنَّ اللّه َ اليَومَ عِبادَةً و لَأقرَأنَّ قِراءةً لَم أفعَلْ مِثلَها قَطُّ ! فدَخَلَ مِحرابَهُ ففَعَلَ ، فلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتهِ إذا هُو بِضِفدَعٍ في المِحرابِ ، فقالَ لَهُ : يا داوودُ ، أعجَبَكَ اليَومَ ما فَعَلتَ مِن عِبادَتِكَ و قِراءتِكَ ؟ فقالَ : نَعَم ، فقالَ : لا يُعجِبَنّكَ ، فإنّي اُسَبِّحُ اللّه َ في كُلِّ لَيلَةٍ ألفَ تَسبيحَةٍ يَتشَعَّبُ لِي مَعَ كلِّ تَسبيحَةٍ ثَلاثَةُ آلافِ تَحميدَةٍ ، و إنّي لَأكونُ في قَعرِ الماءِ فيُصَوِّتُ الطَّيرُ في الهَواءِ فأحسَبُهُ جائعا فأطفُو لَهُ علَى الماءِ لِيأكُلَني و ما لِي ذَنبٌ .
امام صادق عليه السلام : داوود عليه السلام گفت : امروز خدا را چنان عبادتى كنم و چنان قرائتى بخوانم كه هرگز چنان نكرده باشم. پس به محراب خود رفت و چنان كرد [كه گفت]. چون نمازش را به پايان برد، ناگاه چشمش به قورباغه اى در محراب افتاد. آن قورباغه به او گفت : اى داوود! عبادت و قرائتى كه امروز به جاى آوردى تو را خوش آمد؟ گفت : آرى. قورباغه گفت : هرگز تو را به اعجاب وا ندارد؛ زيرا من در هر شب خداوند را هزار بار تسبيح مى گويم كه از هر تسبيحى سه هزار حمد و ستايش منشعب مى شود. گاه من در قعر آب هستم و پرنده اى در هوا آواز مى دهد و من به گمان اينكه او گرسنه است برايش روى آب مى آيم تا مرا بخورد بى آنكه گناهى كرده باشم.
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : كانَ سُلَيمانُ عليه السلام يُطعِمُ أضيافَهُ اللَّحمَ بالحُوّارى ، و عِيالَهُ الخُشكارَ ، و يأكُلُ هُو الشَّعيرَ (غَيرَ) مَنخولٍ .
امام صادق عليه السلام : سليمان عليه السلام به ميهمانان خود گوشت و نان سفيد مى خوراند و به خانواده اش نان گندم سبوس دار و خودش نان جو نابيخته مى خورد.
عنه عليه السلام : أوَّلُ مَن كَساهُ ـ يَعني البَيتَ ـ الثِّيابَ سُلَيمانُ بنُ داوودَ عليهما السلام ، كَساهُ القُباطيَّ .
امام صادق عليه السلام : نخستين كسى كه بر خانه خدا جامه پوشاند، سليمان بن داوود عليهما السلام بود كه با جامه هاى كتان قبطى آن را پوشش داد.
امام صادق عليه السلام : نخستين كسى كه شِكر به دست آورد، سليمان بن داوود عليه السلام بود.
عنه عليه السلام : آخِرُ مَن يَدخُلُ الجَنّةَ مِن النَّبيِّينَ سُلَيمانُ بنُ داوودَ عليه السلام ، و ذلكَ لِما اُعطِيَ في الدُّنيا .
امام صادق عليه السلام : آخرين پيامبرى كه وارد بهشت مى شود، سليمان بن داوود عليه السلام است و اين به سبب چيزى است كه در دنيا به او داده شد.
عنه عليه السلام : إنّ سُلَيمانَ بنَ داوودَ عليه السلام قالَ ذاتَ
يَومٍ لأصحابِهِ : إنّ اللّه َ تباركَ و تعالى قد وَهَبَ لِي مُلكا لا يَنبَغي لأحَدٍ مِن بَعدي ، سَخَّرَ لِي الرِّيحَ و الإنسَ و الجِنَّ و الطَّيرَ و الوُحوشَ ، و عَلَّمَني مَنطِقَ الطَّيرِ ، و آتاني مِن كلِّ شيءٍ ، و مَعَ جَميعِ ما اُوتِيتُ مِن المُلكِ ما تَمَّ لِي سُروري يَوم إلَى اللّيلِ ، و قد أحبَبتُ أن أدخُلَ قَصري في غَدٍ فأصعَدَ أعلاهُ و أنظُرَ إلى مَمالِكي ، فلا تَأذَنوا لأحَدٍ علَيَّ لِئلاّ يَرِدَ علَيَّ ما يُنَغِّصُ علَيَّ يَومي ، فقالوا : نَعَم . فلَمّا كانَ مِن الغَدِ أخَذَ عَصاهُ بيَدِهِ و صَعِدَ إلى أعلى مَوضِعٍ مِن قَصرِهِ ، و وَقَفَ مُتَّكِئا على عَصاهُ يَنظُرُ إلى مَمالِكِهِ مَسرورا بِما اُوتِيَ فَرِحا بِما اُعطِيَ ، إذ نَظَرَ إلى شابٍّ حَسَنِ الوَجهِ و اللِّباسِ قَد خَرَجَ علَيهِ مِن بَعضِ زَوايا قَصرِهِ ، فلَمّا أبصَرَهُ سُلَيمانُ قالَ لَهُ : مَن أدخَلَكَ إلى هذا القَصرِ ، و قد أرَدتُ أن أخلُوَ فيهِ اليَومَ ؟! و بإذنِ مَن دَخَلتَ ؟! فقالَ الشابُّ : أدخَلَني هذا القَصرَ رَبُّهُ و بإذنِهِ دَخَلتُ . فقالَ : ربُّهُ أحَقُّ بهِ مِنّي ، فمَن أنتَ ؟ قالَ : أنا مَلَكُ المَوتِ ، قالَ : و فيما جِئتَ ؟ قالَ : جِئتُ لأقبِضَ رُوحَكَ
قالَ : إمضِ لِما اُمِرتَ بهِ فهذا يَومُ سُروري ، و أبَى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ أن يكونَ لِي سُرورٌ دُونَ لِقائهِ . فقَبَضَ مَلَكُ المَوتِ رُوحَهُ و هُو مُتَّكئٌ على عَصاهُ ، فبَقِيَ سُلَيمانُ مُتّكِئا على عَصاهُ و هُو مَيِّتٌ ما شاءَ اللّه ُ و النّاسُ يَنظُرونَ إلَيهِ و هُم يُقَدِّرونَ أنّهُ حَيٌّ ، فافتُتِنوا فيهِ و اختَلَفوا ؛ فمِنهُم مَن قالَ : إنّ سُلَيمانَ قَد بَقِيَ مُتَّكِئا على عَصاهُ هذهِ الأيّامَ الكَثيرَةَ و لَم يَتعَبْ و لَم يَنَمْ و لَم يَشرَبْ و لَم يَأكُلْ، إنّهُ لَرَبُّنا الّذي يَجِبُ علَينا أن نَعبُدَهُ ! و قالَ قَومٌ : إنّ سُلَيمانَ ساحِرٌ و إنّهُ يُرِينا أنّه واقِفٌ مُتّكِئٌ على عَصاهُ ، يَسحَرُ أعيُنَنا و لَيس كذلكَ ! و قالَ المؤمنونَ : إنّ سُلَيمانَ ، هُو عَبدُ اللّه ِ و نَبيُّهُ يُدَبِّرُ اللّه ُ أمرَهُ بما شاءَ ؛ فلَمّا اختَلَفوا بَعَثَ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ الأرضَةَ فدَبَّت في عَصاةِ سُلَيمانَ، فلَمّا أكَلَت جَوفَها انكَسَرَتِ العَصا و خَرَّ سُلَيمانُ عليه السلام مِن قَصرِهِ على وَجهِهِ .
امام صادق عليه السلام : روزى سليمان بن داوود عليه السلام به اطرافيان خود گفت : خداوند
تبارك و تعالى سلطنتى به من بخشيد كه پس از من شايسته هيچ كس نيست؛ باد و انس و جنّ و مرغان و ددان را به تسخير من درآورد و زبان پرندگان را به من آموخت و از هر چيزى به من عطا فرمود. امّا با همه سلطنتى كه به من داده شده يك روز نشد كه تا شب شاد و مسرور باشم. بنا بر اين، دوست دارم فردا به كاخ خود اندر شوم و بر بام آن روم و به قلمرو خود بنگرم. بنا بر اين، به احدى اجازه ندهيد نزد من آيد تا مبادا مطلبى برايم بياورد كه روزم را بر من تلخ و منغّص سازد. اطرافيان گفتند : اطاعت مى شود. روز بعد، سليمان عصايش را برداشت و به بلندترين نقطه بام قصر خود رفت و بر عصاى خويش تكيه داد و شادمان از آنچه به او داده شده بود شروع به نگريستن به قلمرو پادشاهى خود كرد. ناگاه چشمش به جوانى خوب روى و خوش پوش افتاد كه از يكى از گوشه هاى قصرش پيش او آمد. سليمان چون او را ديد گفت : چه كسى تو را به اين كاخ درآورد، در حالى كه من مى خواستم امروز را در آن تنها بگذرانم؟ با اجازه چه كسى وارد شدى؟ آن جوان گفت : خداوندِ اين كاخ مرا به آن درآورد و با اجازه او وارد شدم. سليمان گفت : البته خداوندِ اين كاخ به آن از من سزاوارتر است. تو كيستى؟ گفت : من ملك الموت هستم. سليمان گفت : براى چه آمده اى؟
گفت : آمده ام جانت را بگيرم. سليمان گفت : مأموريت خود را انجام بده كه امروز روز شادى من است و خداوند عزّ و جلّ نخواسته است كه مرا شادى و سرورى جز ديدار او باشد. پس، در حالى كه سليمان به عصاى خود تكيه داده بود ملك الموت جان او را گرفت و سليمان مدّت ها همچنان مرده بر عصايش تكيه داشت و مردم او را مى ديدند و خيال مى كردند زنده است. پس از مدتى درباره او دچار ترديد و اختلاف شدند. بعضى گفتند : روزهاى زيادى است كه سليمان همچنان بر عصاى خود تكيه داده است و نه خسته شده و نه خوابيده و نه چيزى آشاميده و نه چيزى خورده است. او همان خداوند ماست كه بايد عبادتش كنيم. عدّه اى گفتند : سليمان جادوگر است و با جادو كردن چشمان ما چنين وانمود مى كند كه به عصايش تكيه داده امّا چنين نيست. مؤمنان گفتند : سليمان بنده خدا و پيامبر اوست و خداوند كار او را به دلخواه خود تدبير و اداره مى كند. پس، چون اين اختلاف نظرها درباره سليمان پيدا شد، خداوند عزّ و جلّ موريانه اى فرستاد و او عصاى سليمان را از درون خورد و عصا شكست و سليمان عليه السلام از فراز كاخ خود به رو درافتاد.
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : إنّ زَكَريّا كانَ خائفا فهَرَبَ فالتَجأ إلى شَجَرَةٍ ، فانفَرَجَت لَهُ
و قالَت : يا زَكريّا ادخُلْ فِيَّ ، فجاءَ حتّى دَخَلَ فيها ، فطَلَبوهُ فلَم يَجِدوهُ ، و أتاهُم إبليسُ ـ و كانَ رآهُ ـ فدَلَّهُم علَيهِ فقالَ لَهُم : هُو في هذهِ الشَّجَرَةِ فاقطَعوها ، و قَد كانوا يَعبُدونَ تلكَ الشَّجَرَةَ فقالوا : لا نَقطَعُها ، فلَم يَزلْ بِهِم حتّى شَقُّوها و شَقُّوا زَكريّا عليه السلام .
امام صادق عليه السلام : زكريّا از ترس گريخت و به درختى پناه برد. درخت براى او شكاف خورد و گفت : اى زكريّا! داخل من شو. زكريّا رفت و داخل درخت شد. تعقيب كنندگان در جستجوى او برآمدند، پيدايش نكردند. ابليس كه او را ديده بود، نزد تعقيب كنندگان آمد و جاى زكريّا را به آنان نشان داد و گفت : او داخل اين درخت است، درخت را قطع كنيد. مردم كه آن درخت را مى پرستيدند، گفتند : ما آن را قطع نمى كنيم. ابليس آن قدر به گوش آنان خواند تا سرانجام درخت و زكريّا را [كه داخل آن بود ]شقّه كردند.
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام عن آبائهِ : ـ في ذِكرِ حَديثٍ ليحيى عليه السلام مَع الشَّيطانِ ـ : قالَ يحيى عليه السلام : فهَل ظَفِرتَ بِي ساعَةً قَطُّ ؟ قالَ : لا ، و لكن فيكَ خَصلَةٌ تُعجِبُني . قالَ يحيى : فما هِي ؟ قالَ : أنتَ رَجُلٌ أكُولٌ ، فإذا أفطَرتَ أكَلتَ و بَشِمتَ فيَمنَعُكَ ذلكَ مِن بَعضِ صَلاتِكَ و قِيامِكَ باللَّيلِ . قالَ يحيى عليه السلام : فإنّي اُعطِي اللّه َ عَهدا أنّي لا أشبَعُ مِن الطَّعامِ حتّى ألقاهُ . قالَ لَهُ إبليسُ : و أنا اُعطي اللّه َ عَهدا أنّي لا أنصَحُ مُسلِما حتّى ألقاهُ ، ثُمّ خَرجَ فما عادَ إلَيهِ بعدَ ذلكَ .
امام صادق ـ از پدران بزرگوارش عليهم السلام در گفتگويى ميان يحيى عليه السلام و شيطان ـ فرمود : يحيى عليه السلام گفت : آيا هرگز شده است كه لحظه اى بر من چيره آيى؟ شيطان گفت : نه، امّا در تو خصلتى است كه خوشايند من است. يحيى گفت : آن خصلت چيست؟ شيطان گفت : تو مرد پرخورى هستى. هرگاه افطار مى كنى، آن قدر مى خورى كه دچار تخمه مى شوى و اين كار تو را از برخى نمازها و شب زنده دارى هايت باز مى دارد. يحيى عليه السلام گفت : با خدا عهد مى بندم كه از اين پس تا زنده هستم هرگز از غذايى سير نخورم. ابليس نيز به او گفت : من هم با خدا عهد مى بندم كه از اين پس تا زنده هستم، هرگز مسلمانى را اندرز ندهم. آنگاه بيرون رفت و بعد از آن ديگر نزد يحيى باز نگشت.
عنه عليه السلام : إنّ رجُلاً جاءَ إلى عيسَى بنِ مَريمَ عليه السلام فقالَ لَهُ : يا رُوحَ اللّه ِ ، إنّي زَنَيتُ فَطَهِّرْني ··· فلَمّا اجتَمَعَ و اجتَمَعوا و صارَ الرّجُلُ في الحُفرَةِ نادَى الرّجُلُ : لا يَحُدُّني مَن للّه ِ في جَنبِهِ حَدٌّ ، فانصَرَفَ النّاسُ كلُّهُم إلاّ يحيى و عيسى عليهما السلام، فدَنا مِنهُ يحيى عليه السلام فقالَ لَهُ : يا مُذنِبُ عِظْني ؟! فقالَ لَهُ : لا تُخَلِّيَنَّ بينَ نَفسِكَ و بينَ هَواها فتُردِيَكَ ، قالَ : زِدْني . قالَ : لا تُعَيِّرَنَّ خاطِئا
بِخَطيئَةٍ . قالَ : زِدْني . قالَ : لا تَغضَبْ ، قالَ : حَسبي .
امام صادق عليه السلام : مردى نزد عيسى بن مريم عليه السلام آمد و گفت : اى روح اللّه ! من زنا كرده ام، مرا پاك گردان··· وقتى مردم جمع شدند و آن مرد را در گودال قرار دادند، صدا زد :كسى كه خودش مستحقّ حدّ الهى است نبايد بر من حد جارى كند. پس، همه مردم متفرّق شدند، مگر يحيى و عيسى عليهما السلام. يحيى نزديك آن مرد رفت و گفت : اى مرد گنهكار! مرا اندرزى ده؟ مرد به او گفت : نفْس خود را با خواهش هايش رها مكن كه تو را به هلاكت مى افكند، يحيى فرمود : پندى ديگر ده
مرد گفت : هيچ خطاكارى را به
خطايش سرزنش مكن. يحيى فرمود : باز هم پندى ده. مرد گفت: خشم مگير. يحيى گفت: مرا بس است.
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : كانَ بينَ داوودَ و عيسَى بنِ مَريمَ عليه السلام أربَعُ مِائةِ سَنَةٍ ، و كانَ شَريعَةُ عيسى أنّه بُعِثَ بالتَّوحيدِ و الإخلاصِ،
و بما اُوصِيَ به نُوحٌ و إبراهيمُ و موسى ، و اُنزِلَ علَيهِ الإنجيلُ ، و اُخِذَ علَيهِ المِيثاقُ الّذي اُخِذَ علَى النَّبيِّينَ
و شُرِعَ لَهُ في الكِتاب إقامُ الصَّلاةِ معَ الدِّينِ ، و الأمرُ بالمَعروفِ ، و النَّهيُ عنِ المُنكَرِ ، و تَحريمُ الحَرامِ ، و تَحليلُ الحَلالِ ، و اُنزِلَ علَيهِ في الإنجيلِ مَواعِظُ و أمثالٌ (و حُدودٌ) لَيس فيها قِصاصٌ و لا أحكامُ حُدودٍ ، و لا فَرضُ مَوارِيثَ
و اُنزِلَ علَيهِ تَخفيفُ ما كانَ نَزَلَ على موسى عليه السلام في التَّوراةِ ، و هُو قَولُ اللّه ِ في الّذي قالَ عيسَى بنُ مريمَ لبَني إسرائيلَ : «و لاُِحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذي حُرِّمَ علَيكُم» .
و أمَرَ عيسى مَن مَعهُ مِمَّنِ اتَّبعَهُ مِن المُؤمِنينَ أن يُؤمِنوا بشَريعَةِ التَّوراةِ و الإنجيلِ .
امام صادق عليه السلام : از داوود تا عيسى بن مريم عليهما السلام چهار صد سال فاصله بود. شريعت عيسى بر پايه دعوت به توحيد و اخلاص و آن چيزى بود كه نوح و ابراهيم
و موسى بدان سفارش شدند. انجيل بر وى نازل شد و از او همان پيمانى گرفته شد كه از پيامبران گرفته شد
در انجيل براى او قانون بر پا داشتن نماز همراه با دين و امر به معروف و نهى از منكر و حرام شمردن حرام ها و حلال شمردن حلال ها مقرّر گرديد و در انجيل بر او مواعظ و اَمثال [و مقرّراتى] نازل شد كه در آنها نه قصاص است و نه احكامِ حدود و نه ارث
آنچه در تورات بر موسى نازل شده بود، به صورت سبك و تخفيف يافته بر عيسى نيز نازل گرديد و اين سخن خداوند است كه مى فرمايد عيسى بن مريم به بنى اسرائيل گفت : «پاره اى از آنچه را كه بر شما حرام گرديده، برايتان حلال مى كنم»
عيسى به مؤمنانى كه از او پيروى مى كردند، دستور داد تا به شريعت تورات و انجيل ايمان داشته باشند.