قرآن:
«وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَـنًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَ لاَ تَنْهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيمًا * وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِى صَغِيرًا ».
[نقلاً عن عيسى] «وَ بَرَّما بِوَ لِدَتِى وَ لَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّارًا شَقِيًّا * وَالسَّلَـمُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا » .
[في صفة يحيى] «وَ بَرَّما بِوَ لِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُن جَبَّارًا عَصِيًّا * وَ سَلَـمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا » .
امام رضا عليه السلام :
كودك در دوران شيرخوارگى ، داراى دو حقّ اساسى است : بر پايه رهنمودهاى پيشوايان اسلام ، بهترين غذا براى كودك ، شير مادر است . هيچ چيز براى كودك ، جاى شير مادر را نمى گيرد . بنا بر اين ، كودك حق دارد كه در صورت امكان ، از شير مادر استفاده كند . نكته مهم ديگرى كه در سيره پيامبر خدا در مورد رعايت حقوق كودكان
مادرانى كه مايل باشند به اين وظيفه مادرى به طور كامل عمل كنند ، قرآن كريم تصريح مى كند كه دو سال تمام بايد به فرزندان خود شير دهند ، و يا براى برخوردارى كودك از اين حقّ طبيعى ، طبق فرمايش امام رضا علیه السلام ، 21 ماه به فرزند خود شير دهند كه هر چه از اين مدّت كاسته گردد، در حقّ كودك، ستم شده است.
امّا در صورتى كه به هر دليل ، كودك نمى تواند از شير مادر استفاده كند ، پدر موظّف است دايه اى شايسته براى شير دادن وى ، انتخاب نمايد ؛ دايه اى كه از زيبايى ظاهرى و باطنى برخوردار باشد ، چه اين كه شير در پرورش جسم و جان كودك ، نقش دارد . از اين رو ، روايات اسلامى نسبت به انتخاب دايه هايى كه از نظر اعتقادى و يا عملى و يا اخلاقى انحراف دارند و يا دچار بيمارى هستند ، هشدار داده اند .
شيرخوار ، شگفت انگيز است ، احترام به احساسات آنهاست . در حديث است كه روزى پيامبر خدا ، بر خلاف روش هميشگى ، نماز خود را كه با جماعت مى خواند ، كوتاه كرد . به قدرى پيامبر صلی الله علیه و آله با سرعت نماز خود را تمام كرد كه مسلمانان ، تصوّر كردند كه دستور جديدى از جانب خداوند متعال در اين باره به ايشان رسيده است ؛ امّا وقتى از ايشان ، علّت اين كار را پرسيدند ، با تعجّب پاسخ شنيدند كه : «مگر صداى گريه كودك را نشنيديد ؟» .
معلوم شد كه دليل كوتاه شدن نماز پيامبر صلی الله علیه و آله ، گريه كودكى بوده كه در كنار نمازگزاران ، بى تابى مى كرده و ايشان ، براى زودتر آرام كردن كودك ، نماز را كوتاه كرده است .
مكرّر اتّفاق مى افتاد كه كودكى را خدمت پيامبر خدا مى آوردند كه براى او دعا كند . ايشان ، او را در بغل مى گرفت و هنگامى كه مشغول دعا خواندن مى شد ، كودك ، لباس ايشان را آلوده مى كرد . مى خواستند او را از ايشان ، جدا كنند تا مانع آلوده شدن بيشتر لباس هاى ايشان شوند ؛ امّا آن حضرت نمى گذاشت .
پيامبر خدا ، با اين گونه برخوردهاى حكيمانه ، ضمن دلجويى از خانواده كودك ، مانع جريحه دار شدن احساسات كودك مى شد ؛ چرا كه مى دانست بى احترامى به احساسات كودك ، آثار نامطلوبى براى آينده وى در پى خواهد داشت .
هر بازى سالم و بارورى كه كودك به آن مشغول مى شود، داراى ارزش هاى بس مهمّى است كه با كمى تأمّل مى توان به درستى به نقش و اهميّت آن در رشد روانى و شخصيتى كودك ، پى برد . بازى هاى توأم با فعّاليت در جهت تكامل رشد عضلانى كودك و ورزش دادن قسمت هاى مختلف بدن، از اهميّت و ارزش بسيارى برخوردار است . اين نوع بازى ها براى صرف انرژى اضافى كودك نيز مى توانند مفيد واقع شوند . انرژى اضافى، اگر از طريق صحيح مصرف نشود و به حالت سركوب در جسم كودك ذخيره گردد ، او را ناآرام ، عصبى و بد خُلق مى كند . بازى، به كودك فرصت مى دهد كه احساسات خود را تخليه كند . او مى تواند از طريق بازى ، انرژىِ تحت فشار خود را بيرون بريزد . كودك مى تواند احساسات خود، از قبيل : ترس ، رنجش ، نگرانى ، شادى و . . . را آن طور كه دوست دارد، در قالب شخصيت هاى دلخواهش بيان كند و كدورت درونى خويش را نيز از بين ببرد . شخصيت واقعى كودكان، ضمن بازى شكل مى گيرد و دگرگونى هاى قابل توجّهى در روحيات آنان روى مى دهد كه همه اينها، گذر به مرحله عالى تر رشد است و پيشرفت را براى كودكان، تدارك كودك، در بازى ياد مى گيرد كه چه طور با فرد بيگانه و خارج از واحد خانواده ، روابط اجتماعى برقرار نمايد و چگونه مشكلات و مسائل ناشى از اين نوع روابط را حل كند و تطابق اجتماعى را فرا گيرد . كودك، از طريق بازى با انواع مختلف اسباب بازى ، موفّق به آموزش و شناخت رنگ ها ، شكل ها ، اندازه ها ، اجناس و اشيا و اهمّيت آنها مى شود . بازى، به كودك كمك مى كند تا دنيايى را كه در آن زندگى مى كند، بشناسد ، بفهمد ، لمس كند ، احساس نمايد و سرانجام، آنها را كنترل كرده ، ميان واقعيت و خيال، تفاوت قائل شود . در جريان بازى، كودك ياد مى گيرد كه چه چيز خوب و چه چيز، بد است . كودك در مى يابد كه اگر بخواهد در بازى فرد قابل قبولى به حساب آيد ، بايد صادق ، امين ، عادل ، منضبط ، حقيقت طلب ، درستكار ، مسلّط به خود و . . . باشد . نظريه هاى مختلفى توسّط روان شناسان در خصوص تحليل و تبيين بازى كودكان، ارائه شده است . برخى از اين نظريه ها عبارت اند از : نظريه نيروى اضافى ، نظريه تنش زدايى ، نظريه تجديد تكاملى و نظريه پيشْ تمرين . بر اساس اين نظريه، هرگاه انرژى بدن از حدّ متعادل، بيشتر شود و اُرگانيسم (سازواره زيستى) ، افزايش انرژى در خود احساس كند ، در بازى جلوه گر مى شود . اين نظريه، نمى تواند بازى هاى آرام و رمزآلود كودكان را كه به جُنب و جوش نياز ندارد، توجيه نمايد. بر اساس اين نظريه كه بازى ، نيروى مصرف شده را بار ديگر برمى گردانَد ، يعنى اين كه تن آدمى، پس از مدّتى كار و فعّاليت خسته كننده، به نوعى فعّاليت كه بتوان به وسيله آن تنش را زدود ، يعنى به بازى نياز دارد . بنا بر اين، نياز به بازى ، هنگامى هويدا مى شود كه نيروى جسم به پايين ترين ميزان خود رسيده باشد، نه هنگامى كه انرژى اضافى دارد . اين نظريه كه توسّط شالر و موريس لازاروس ارائه شده است نيز، بازى هايى را كه پس از استراحت كاملِ كودك انجام مى شوند، تبيين نمى كند . براساس اين نظريه كه توسّط استانلى هال مطرح شده، كودكان در بازى هاى خود، صحنه ها و فعّاليت هاى نياكان خويش را كه بر حسب نياز زندگى آنان توليد شده است ، تجديد مى كنند . براى مثال، كودك در بازى هايى مانند ماهيگيرى ، قايقرانى ، شكار و . . . فرايند زندگى نياكان غارنشين خود را تكرار مى كند . بر اساس اين نظريه كه توسّط كارل گروس ارائه شده، بازى، نوعى آمادگى كودك براى فعّاليت هاى وى در آينده دانسته شده است. بر پايه اين ديدگاه، محتواى بازى را فعّاليت هايى تشكيل مى دهد كه كودك بايد در دوران بلوغ و بزرگ سالى داشته باشد. مسئله ديگر، سنّ بازى كردن است . در روايات آمده كه تا هفت سال به كودك اجازه دهيد بازى كند . آيا اين به آن معناست كه او بعد از اين سن، اجازه بازى ندارد ؟ در روايت، هفت سال اوّل، سنّ بازى شمرده شده و هفت سال دوم، سن تأديب . لذا بيشتر بر اين تكيه دارد كه در هفت سال اوّل، تأديب صورت نگيرد . البته شكّى نيست كه روايت، دلالت بر اين دارد كه هفت سال اوّل، اختصاص به بازى دارد و در اين سن، كودك بايد اجازه بازى داشته باشد . حال سؤال اين است كه در هفت سال دوم، آيا كلاً بازى ممنوع است و يا انحصار اين مقطع در بازى كردن، نهى شده و هر چند تأديب آغاز مى شود؛ امّا بازى كردن گذشته از اجازه بازى دادن ، بازى والدين با كودك، خود موضوع مهم ديگرى است . از طرفى بازى ، ركن مهم حيات كودك است و از طرف ديگر، والدين، جزئى از زندگى كودك هستند كه براى وى، از جايگاه ويژه اى برخوردارند . به همين جهت، براى كودك خيلى مهم است كه پدر و مادرش در دنياى او وارد شوند . اين جاست كه بازى با كودك، اهمّيت مى يابد . چون والدين، مهم ترين افراد براى كودك هستند ، بازى كردن آنها با كودك، موجب تكريم كودك و بالا رفتن عزّت نفس او گشته، احساس خودْ ارزشمندى و كرامت نفس را براى وى به وجود مى آورد . همچنين، رابطه كودك با والدين را تحكيم مى كند و در گرم شدن وصميمى شدن رابطه (كه از ضرورت هاى رابطه مطلوب ميان والدين و كودك است)، نقش اساسى دارد .
مى بيند . از اين جاست كه امكانات تربيتى بازى، آشكار و مسلّم مى شود .
هرچند اين نظريه به نقش بازى در اجتماعى كردن كودك كه در نظريه هاى پيش گفته نبود ، اشاره دارد ، ولى باز هم نمى تواند همه بازى هاى كودكانه (مثل تقليد از حيوانات) را توجيه كند .
نيز به تناسب سن و شرايط، آزاد است ؟
به نظر مى رسد كه وجه دوم، مناسب تر باشد؛ يعنى در هفت سال دوم، تأديب آغاز مى شود ؛ ولى كودك به تناسب شرايط خود، بازى نيز مى كند . البته اين بازى كردن، مطلق و بدون حد (همانند هفت سال اوّل) نيست و به تناسب دوره تأديب، مى تواند محدوديت هايى داشته باشد . اين مطلب، مى تواند در تحقيقات روان شناختى بيشتر مورد بررسى قرار گيرد .
خريد اسباب بازى هاى گوناگون ، پيشرفته و گران قيمت ، موجب احساس رضايت كودك از رابطه اش با والدين نمى شود . او مايل است كه والدين، او و دنياى او را درك كنند و همراه او باشند .
بر همين اساس، دو
مطلب در آموزه هاى دين وارد شده است : يكى بازى كردن والدين با كودك (كه در سيره پيامبر خدا ، بسيار ديده مى شود) و ديگرى اين كه والدين بايد كودكانه با فرزند خود، بازى كنند (التصابى مع الصبى) . بازى بزرگانه براى كودك، شيرين و ارضاكننده نيست . بازى هاى كودكانه ، كودك را ارضا مى كند و شخصيت وى را مى پرورانَد و مهارت هاى زندگى را به وى مى آموزد . لذا پيامبر خدا با كودكان ، بازى كودكانه مى كرد .
نكته مهم اين كه بازى كردن بزرگان با كودكان ، لهو و لعب نيست ؛ بلكه كارى خردمندانه ، بزرگ سالانه و حكيمانه است و موجب كسر شأن نمى گردد .
الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام : أروي أنَّهُ لَوكانَ شَيءٌ يَزيدُ فِيالبَدَنِ لَكانَ الغَمزُ يَزيدُ ، وَاللَّيِّنُ مِنَ الثِّيابِ ، وكَذلِكَ الطّيبُ ، ودُخولُ الحَمّامِ ، ولَوغُمِزَ المَيِّتُ فَعاشَ لَماأنكَرتُ ذلِكَ.
الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام :
الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام : إنَّ إبليسَ كانَ يَأتِي الأَنبِياءَ عليهم السلام مِن لَدُن آدَمَ عليه السلامإلى أن بَعَثَ اللّه ُ المَسيح َ عليه السلام يَتَحَدَّثُ عِندَهُم ويُسائِلُهُم ، ولَم يَكُن بِأَحَدٍ مِنهُم أشَدُّ اُنسا مِنهُ بِيَحيَى بنِ زَكَرِيّا ، فَقالَ لَهُ يَحيى : يا أبا مُرَّةَ إنَّ لي إلَيكَ حاجَةً .
فَقالَ لَهُ : أنتَ أعظَمُ قَدراً مِن أن أرُدَّكَ بِمَسأَلَةٍ فَسَلني ما شِئتَ ، فَإِنّي غَيرُ مُخالِفِكَ في أمرٍ تُريدُهُ .
فَقالَ يَحيى : يا أبا مُرَّةَ اُحِبُّ أن تَعرِضَ عَلَيَّ مَصائِدَكَ وفُخوخَكَ الَّتي تَصطادُ بِها بَني آدَمَ .
فَقالَ لَهُ إبليسُ : حُبّا و كَرامَةً ، وواعَدَهُ لِغَدٍ ، فَلَمّا أصبَحَ يَحيى عليه السلامقَعَدَ في بَيتِهِ يَنتَظِرُ المَوعِدَ وأجافَ عَلَيهِ البابَ إغلاقا فَما شَعَرَ حَتّى ساواهُ من خَوخَةٍ كانَت في بَيتِهِ ، فَإِذا وَجهُهُ صورَةُ وَجهِ القِردِ ، وَجَسَدُهُ عَلى صورَةِ الخِنزيرِ ، وإذا عَيناهُ مَشقوقَتانِ طولاً ، وفَمُهُ مَشقوقٌ طولاً وإذا أسنانُهُ وفَمُهُ عَظما واحِدا بِلا ذَقَنٍ ولا لِحيَةٍ ، ولَهُ أربَعَةُ أيدٍ : يَدانِ في صَدرِهِ ويَدانِ في مِنكَبِهِ ، وإذا عَراقيبُهُ قَوادِمُهُ ، و أصابِعُهُ خَلفَهُ ، وَعلَيهِ قَباءٌ وقَد شَدَّ وَسَطَهُ بِمِنطَقَةٍ فيها خُيوطٌ مُعَلَّقَةٌ بَينَ أحمَرَ و أخضَرَ وأصفَرَ وَجميعِ الأَلوانِ ، وإذا بِيَدِهِ جَرَسٌ عَظيمٌ ، وعَلى رَأسِهِ بَيضَةٌ ، وإذا فِي البَيضَةِ حَديدَةٌ مُعَلَّقَةٌ شَبيهَةٌ بِالكُلاّبِ .
فَلَمّا تَأَمَّلَهُ يَحيى عليه السلام قالَ لَهُ : ما هذِهِ المِنطَقَةُ الَّتي في وَسَطِكَ؟
فَقالَ : هذِهِ المَجوسِيَّةُ ، أ نَا الَّذي سَنَنتُها وزَيَّنتُها لَهُم .
فَقالَ لَهُ : فَما هذِهِ الخُيوطُ الأَلوانُ؟
قالَ : هذِهِ جَميعُ أصباغِ النِّساءِ ، لا تَزالُ المَرأَةُ تَصبَغُ الصِّبغَ حَتّى تَقَعَ مَعَ لَونِها ، فَأَفتَتِنَ النّاسَ بِها .
فَقالَ لَهُ : فَما هذَا الجَرَسُ الَّذي بِيَدِكَ؟
قالَ : هذا مَجمَعُ كُلِّ لَذَّةٍ مِن طُنبورٍ و بَربَطٍ ومِعزَفَةٍ وطَبلٍ ونايٍ وصُرنايٍ ، وإنَّ القَومَ لَيَجلِسونَ عَلى شَرابِهِم فَلايَستَلِذّونَهُ فَاُحَرِّكُ الجَرَسَ فيما بَينَهُم ، فَإِذا سَمِعوهُ استَخَفَّهُمُ الطَّرَبُ ، فَمِن بَينِ مَن يَرقُصُ ومِن بَينِ مَن يُفَرقِعُ أصابِعَهُ ، ومِن بَينِ مَن يَشُقُّ ثِيابَهُ .
فَقالَ لَهُ : وأيُّ الأَشياءِ أقَرُّ لِعَينِكَ ؟
قالَ : النِّساءُ ، هُنَّ فُخوخي ومَصائِدي ، فَإِنّي إذَا اجتَمَعَت عَلَيَّ دَعَواتُ الصّالِحينَ ولَعَناتُهُم صِرتُ إلَى النِّساءِ فَطابَت نَفسي بِهِنَّ .
فَقالَ لَهُ يَحيى عليه السلام : فَما هذِهِ البَيضَةُ الَّتي عَلى رَأسِكَ؟
قالَ : بِها أتَوَقّى دَعوَةَ المُؤمِنينَ .
قالَ : فَما هذِهِ الحَديدَةُ الَّتي أراها فيها؟
قالَ : بِهذِهِ اُقَلِّبُ قُلوبَ الصّالحِينَ .
قالَ يَحيى عليه السلام : فَهَل ظَفِرتَ بي ساعَةً قَطُّ؟
قالَ : لا ، ولكِن فيكَ خَصلَةٌ تُعجِبُني .
قالَ يَحيى : فَما هِيَ ؟
قالَ : أنتَ رَجُلٌ أكولٌ ، فَإِذا أفطَرتَ أكَلتَ وبَشِمتَ فَيَمنَعُكَ ذلِكَ مِن بَعضِ
صَلاتِكَ وقِيامِكَ بِاللَّيلِ .
قالَ يَحيى عليه السلام : فَإِنّي اُعطِي اللّه َ عَهدا أنّي لا أشبَعُ مِنَ الطَّعامِ حَتّى ألقاهُ .
قَالَ لَهُ إبليسُ : وأ نَا اُعطِي اللّه َ عَهدا أنّي لا أنصَحُ مُسلِما حَتّى ألقاهُ ، ثُمَّ خَرَجَ فَما عادَ إلَيهِ بَعدَ ذلِكَ .
امام رضا عليه السلام ـ به نقل از پدرانش ـ :
شيطان گفت : تو برتر از آنى كه خواسته ات را رد كنم . هرچه مى خواهى بپرس . به راستى كه من ، در كارى كه تو بخواهى ، مخالف تو نيستم .
يحيى عليه السلام گفت : «اى ابا مُرّه! دوست دارم برايم دام ها و تله هايت كه با آنها آدميان را به دام مى اندازى ، بيان كنى» .
شيطان گفت : [چشم ،] با علاقه و احترام! و وعده فردا را داد .
چون صبح شد ، يحيى عليه السلام در خانه نشست و منتظر قرار بود و در را محكم بست تا اين كه با او از روزنه خانه ، مواجه شد كه صورتش صورت بوزينه و بدنش ، بدن خوك بود . چشمان و دهانش از طول شكافته بود . دندان ها و دهانش يك استخوان بدون چانه و ريش بود و چهار دست داشت : دو دست در سينه و دو دست در شانه ، پىِ پاهايش در جلو و انگشتانش در پشت بود . قبايى به تَن داشت كه وسطش را با كمربندى كه خط هاى رنگارنگ داشت ، بسته بود . زنگى بزرگ در دست داشت . كلاه خُودى روى سرش بود و در آن ، آهنى آويزان بود ، شبيه چنگال آهنين . وقتى يحيى در وى نگريست ، به وى گفت : «اين كمربندِ وسط [قبا] چيست؟» .
گفت : اين ، نشان مَجوسيّت (زُنّار) است . من آن را بنياد كردم و برايشان آرايش دادم .
پرسيد : «اين خط هاى رنگى چيست؟» .
گفت : اين ، نماى رنگ هاى زنان است . زن با آن ، رنگ عوض مى كند تا مردم را بدان بفريبد .
پرسيد : «اين زنگ در دست تو چيست؟» .
گفت : اين ، در بر دارنده همه خوشى ها از قبيل : تار ، عود ، ساز ، دُهُل ، نِى و كَرناست . مردمان ، وقتى بر سفره شراب مى نشينند و از آن لذّت مى برند ، اين زنگ را در ميان آنان به صدا درمى آورم . وقتى آن را بشنوند ، طرب ، آنان را سُست مى گرداند . برخى مى رقصند ، برخى بِشكن مى زنند و برخى لباسشان را پاره مى كنند .
پرسيد : «چه چيز ، [مايه] چشم روشنى توست؟» .
گفت : زنان . آنها تله ها و دام هاى من اند . هرگاه دعاى صالحان و نفرين آنها بر من سرازير شود ، سراغ زنان مى روم و آرامش مى گيرم .
يحيى عليه السلام گفت : «اين كلاه خُود روى سرت چيست؟» .
گفت : با آن خود را ، از دعاى مؤمنان ، نگه مى دارم .
گفت : اين آهنى كه داخل آن است ، چيست؟
گفت : با آن ، دل صالحان را دگرگون مى سازم .
يحيى عليه السلام گفت : «آيا تاكنون بر من پيروز شده اى؟» .
گفت : نه؛ ولى در تو خصلتى است كه خوشم مى آيد .
يحيى عليه السلام گفت : «آن خصلت چيست؟» .
گفت : تو مردى پُرخورى . وقتى افطار مى كنى و مى خورى و پُرخورى مى كنى ، تو را از نماز و شب زنده دارى باز مى دارد .
يحيى عليه السلام گفت : «با خدا پيمان مى بندم كه از اين پس ، از غذا سير نشوم تا خدا را ملاقات كنم» .
شيطان گفت : و من هم با خدا عهد مى بندم كه مسلمانى را نصيحت نكنم تا خدا را ملاقات كنم .
پس ، از نزد يحيى عليه السلام بيرون رفت و ديگر برنگشت .
قرآن:
«قَالَتْ فَذَ لِكُنَّ الَّذِى لُمْتُنَّنِى فِيهِ وَ لَقَدْ رَ وَدتُّهُو عَن نَّفْسِهِى فَاسْتَعْصَمَ وَ لَـلـءِن لَّمْ يَفْعَلْ مَآ ءَامُرُهُو لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُونًا مِّنَ الصَّـغِرِينَ * قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُن مِّنَ الْجَـهِلِينَ » .
فَقالَ يوسُفعُ : ما أصابَني بَلاءٌ إلاّ مِنَ الحُبِّ أن كانَت خالَتي أحَبَّتني
فَسَرَّقَتني ، وأن كانَ أبيأحَبَّني فَحَسَدوني إخوَتي ، وأن كانَتِ امرَأَةُ العَزيزِ أحَبَّتني فَحَبَسَتني ، قالَ : وشَكا يوسُفعُ فِي السِّجنِ إلَى اللّه ِ ، فَقالَ : يا رَبِّ ، بِماذَا استَحقَقتُ السِّجنَ ؟ فَأَوحَى اللّه ُ إلَيهِ : أنتَ اختَرتَهُ حينَ قُلتَ : «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ» ، هَلاّ قُلتَ : العافِيَةُ أحَبُّ إلَيَّ مِمّا يَدعونَني إلَيهِ؟!
امام رضا عليه السلام :
يوسف عليه السلام گفت : «هر بلايى به من رسيده ، از دوست داشتن است . خاله ام مرا دوست داشت، مرا دزديد. پدرم مرا دوست داشت، برادرانم به من حسادت ورزيدند . همسر عزيز مصر ، مرا دوست داشت ، مرا به زندان انداخت» .
يوسف عليه السلام در زندان به خداوند شكوه كرد و گفت : پروردگارا! من به چه جرمى گرفتار زندان شدم؟
خداوند بر يوسف عليه السلام وحى فرستاد : «تو آن را انتخاب كردى ، آن هنگام كه گفتى : «پروردگارا! زندان ، برايم دوست داشتنى تر است از آنچه مرا بدان مى خوانند» . چرا نگفتى : سلامتى و رهايى برايم دوست داشتنى تر است از آنچه مرا بدان مى خوانند؟» .
امام رضا عليه السلام: فى بَيانِ عِلَّةِ الْعِبادَةِ: لِئَلاّ يَكونوا ناسينَ لِذِكْرِهِ، و لا تارِكينَ لاَِدَبِهِ، و لا لاهينَ عَنْ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، اِذ كانَ فيهِ صَلاحُهُم و قِوامُهُم، فَلَو تُرِكوا بغَيرِ تَعَبُّدٍ، لَطالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ، فَقَسَتْ قُلوبُهُم؛
امام رضا عليه السلام: اِنَّما جُعِلَتِ الْخُطْبَةُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ، لاَِنَّ الْجُمُعَةَ مَشْهَدٌ عامٌّ، فَاَرادَ اَنْ يَكونَ لِلاَْميرِ سَبَبٌ اِلى مَوْعِظَتِهِمْ وَ تَرْغيبِهِمْ فِى الطّاعَةِ وَ تَرْهيبِهِمْ مِنَ الْمَعْصيَةِ وَ تَوْقيفِهِمْ عَلى ما اَرادَ مِنْ مَصْلَحَةِ دينِهِمْ وَ دُنْياهُمْ وَ يُخْبِرَهُمْ بِما وَرَدَ عَلَيْهِمْ مِنَ الاْفاقِ وَ مِنَ الاَْهْوالِ الَّتى لَهُمْ فيها الْمَضَرَّةُ وَ الْمَنْفَعَةُ؛
امام رضا عليه السلام: اِنَّ الْخُمْسَ عَوْنُنا عَلى دينِنا وَ عَلى عِيالاتِنا وَ عَلى مَوالينا وَ ما نَبْذُلُهُ وَ نَشْتَرى مِنْ اَعْراضِنا مِمَّن نَخافُ سَطْوَتَهُ فَلاتَزووهُ عَنّا وَ لاتَحْرِموا اَنْفُسَكُم دُعاءَنا ما قَدَرْتُم عَلَيهِ، فَاِنَّ اِخْراجَهُ مِفْتاحُ رِزْقِكُم وَ تَمْحيصُ ذُنوبِكُم وَ ما تَمْهِدونَ لاَِنْفُسِكُم لِيَومِ فاقَتِكُم؛