کتابخانه احادیث شیعه
پرینت احادیث

مناجات امام زين العابدين عليه السلام

امام زين العابدين عليه السلام ـ در بخشى از مناجات كوچكتر خود ـ گفت : بار خدايا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست و ما را از كسانى قرار ده كه از جام صفا نوشيدند و آن، بر بلاهاى طولانى شكيبايشان كرد و از چشمه اى كه يافتند ديدگانشان روشن و دل هايشان خرّم شد، تا آنكه دل هايشان در ملكوت از خود بى خود گشت و از ميان پرده هاى جبروت گذشت و جان هايشان در سايه خنكاى مشتاقان، در باغ هاى آسايش و معدن عزّت و عرصه هاى جاودان آن آرميد.
نمایش منبع
امام زين العابدين عليه السلام ـ در حالى كه به پرده هاى كعبه در آويخته بود ـ گفت : چشم ها خفته اند و ستارگان برآمده اند و تو پادشاه زنده قيّومى. پادشاهان، درهاى [كاخ هاى ]خود را بسته اند و بر آنها نگهبانان گماشته اند، اما دَرِ [بارگاه] تو به روى سائلان باز است و من آمده ام تا با [نگاه ]مِهر و رحمت خود، اى مهربانترين مهربانان، به من بنگرى. حضرت سپس شروع به خواندن اين ابيات كرد :
اى آنكه دعاى بيچاره را در دل تاريكى ها اجابت مى كنى
اى بر طرف كننده هر گزند و بلا و بيمارى

همه ميهمانان تو پيرامون كعبه خفته اند
و تنها تويى، اى قيّوم! كه نخفته اى

پروردگارا! تو را به دعايى مى خوانم كه بدان فرمان داده اى،
به حرمت اين خانه و حرم بر گريه من رحمت آر.

اگر گنهكار به عفو تو اميد نداشته باشد،
پس چه كسى بر گنهكاران جود و بخشش كند .حديث
نمایش منبع
امام زين العابدين عليه السلام ـ بارها در اين دعا ـ مى خواند : الهى، به عزّت و جلال و بزرگيت سوگند كه اگر از همان آغاز روزگار كه فطرت مرا سرشتى تا زمانى كه ربوبيّت جاودان تو برجاست، با هر تار مو و در هر لحظه با سپاس و ستايش همه خلايق تا ابد الآباد تو را مى پرستيدم، باز از عهده شكر كمترين نعمت تو به من بر نمى آمدم و اگر همه معدن هاى آهن دنيا را با دندان هايم بكاوم و زمين هاى آن را با مژگان چشمم شيار كنم و از ترس تو مانند درياها و آسمان ها خون و چركابه بگريم، اين همه در برابر حقوق فراوانى كه تو بر گردنم دارى اندك است.
نمایش منبع
امام زين العابدين عليه السلام : اى معبود و سرور و مولاى ما: اگر چندان بگرييم كه مژگانمان بيفتد و چندان زار زنيم كه صداهايمان بريده شود و چندان به نماز ايستيم كه پاهايمان بخشكد و چندان ركوع كنيم كه بندهاى بدنمان بگسلد و چندان سجده كنيم كه تخم چشم هايمان از كاسه بيفتد و در سراسر عمر خود خاك زمين را بخوريم و چندان نام تو گوييم كه زبان هايمان از كار بيفتد، با اين همه مستوجب آن نيستيم كه گناهى از گناهان ما پاك شود.
نمایش منبع
امام زين العابدين عليه السلام : معبودا! اگر به درگاه تو چندان بگريم كه پلك هاى دو چشم من بيفتد و چندان زار زنم كه صدايم بريده شود و چندان در برابر تو بايستم كه پاهايم ورم كند و چندان برايت ركوع كنم كه استخوان پشتم از هم بگسلد و چندان برايت سجده كنم كه تخم چشمانم از كاسه برون افتد و در همه عمرم خاك زمين را بخورم و تا پايان زندگانيم آب تيره بنوشم و در اين ميان چندان به ياد تو گويا باشم كه زبانم از كار بيفتد و آنگاه از شرم تو گوشه چشمم را به اطراف آسمان نيندازم، با اين همه سزاوار آن نباشم كه گناهى از گناهان من پاك شود. و اگر مستوجب آمرزش تو شوم و تو مرا بيامرزى و مستحق بخشش تو شوم و تو مرا ببخشايى، اين آمرزش و بخشايش از روى استحقاق من لازم نگشته است.
نمایش منبع
امام زين العابدين عليه السلام : اى آنكه به ناله دردمند رحم مى كنى و اى آنكه به آنچه در دل نالان نهفته است دانايى! مرا از كسانى قرار ده كه در حصار تو سالم به سر مى برند و دشمنان را به آن حصار دَسترسى نيست.
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات فتح الأبواب عن حَمّادِ بنِ حَبيبِ العَطّار الكوفيّ : خَرَجنا حُجّاجا فرَحَلنا مِن زُبالَةَ لَيلاً ، فاستَقبَلَنا رِيحٌ سَوداءُ مُظلِمَةٌ ، فتَقَطَّعَتِ القافِلَةُ فتهْتُ في تِلكَ الصَّحاري و البَراري فانتَهَيتُ إلى وادٍ قَفرٍ ، فلَمّا أن جَنَّني اللَّيلُ آوَيتُ إلى شَجَرَةٍ عادِيَّةٍ ، فلَمّا أنِ اختَلَطَ الظَّلامُ إذا أنا بشابٍّ قد أقبَلَ ، علَيهِ أطمارٌ بِيضٌ ، تَفوحُ مِنهُ رائحَةُ المِسكِ ، فقُلتُ في نَفسي : هذا وَليٌّ مِن أولياءِ اللّه ِ مَتى ما أحَسَّ بحَرَكَتي خَشِيتُ نِفارَهُ و أن أمنَعَهُ عَن كَثيرٍ مِمّا يُريدُ فِعالَهُ ، فأخفَيتُ نَفسي ما استَطَعتُ ، فدَنا إلَى المَوضِعِ فتَهَيّأَ للصَّلاةِ ، ثُمّ وَثَبَ قائما و هُو يقولُ : يا مَن أحارَ .حديث كُلَّ شيءٍ مَلَكوتا ، و قَهَرَ كُلَّ شيءٍ جَبَروتا ، أ[وْ]لِجْ قَلبي فَرَحَ الإقبالِ علَيكَ ، و ألحِقْني بمَيدانِ المُطيعينَ لَكَ
قالَ : ثُمّ دَخَلَ في الصَّلاةِ ، فلَمّا أن رأيتُهُ قَد هَدَأت أعضاؤهُ و سَكَنَت حَرَكاتُهُ ، قُمتُ إلَى المَوضِعِ الّذي تَهَيّأ مِنهُ للصَّلاةِ فإذا بعَينٍ تَفيضُ بماءٍ أبيَضَ ، فتَهَيّأتُ للصَّلاةِ ثُمّ قُمتُ خَلفَهُ ، فإذا أنا بمِحرابٍ كأنّهُ مُثِّلَ في ذلكَ المَوقِفِ ! فرَأيتُهُ كُلَّما مَرَّ بآيَةٍ فيها ذِكرُ الوَعدِ و الوَعيدِ يُرَدِّدُها بأشجانِ الحَنينِ ، فلَمّا أن تَقَشَّعَ الظَّلامُ وَثَبَ قائما و هُو يقولُ : يا مَن قَصَدَهُ الطّالِبونَ فأصابُوهُ مُرشِدا ، و أمَّهُ الخائفونَ فوَجَدوهُ مُتَفَضِّلاً ، و لَجأ إلَيهِ العابِدونَ فوَجَدوهُ نَوّالاً
فخِفتُ أن يَفوتَني شَخصُهُ ، و أن يَخفى علَيَّ أثَرُهُ ، فتَعَلَّقتُ بهِ ، فقُلتُ لَهُ : بالّذي أسقَطَ عنكَ مَلالَ التَّعَبِ ، و مَنَحَكَ شِدَّةَ شَوقِ لَذيذِ الرَّعَبِ .حديث ، إلاّ ألحَقْتَني مِنكَ جَناحَ رَحمَةٍ ، و كَنَفَ .حديث رِقَّةٍ ! فإنّي ضالٌّ ، و بِعَيني كُلُّ ما صَنَعتَ ، و باُذُني كُلُّ ما نَطَقتَ ، فقالَ : لَو صَدَقَ تَوَكُّلُكَ ما كُنتَ ضالاًّ ، و لكنِ اتَّبِعْني واقْفُ أثَري ، فلَمّا أن صارَ تَحتَ الشَّجَرَةِ أخَذَ بِيَدي فتُخُيِّلَ إلَيّ أنّ الأرضَ تُمَدُّ مِن تَحتِ قَدَمَيَّ ، فلَمّا انفَجَرَ عَمودُ الصُّبحِ قالَ لي : أبشِرْ فهذهِ مَكّةُ . قالَ : فسَمِعتُ الصَّيحَةَ و رَأيتُ المَحَجَّةَ ، فقُلتُ : بالّذي تَرجوهُ يَومَ الآزِفَةِ و يَومَ الفاقَةِ ، مَن أنتَ ؟ فقالَ لي : أمّا إذا أقسَمتَ علَيَّ فأنا عليُّ بنُ الحسينِ بنِ عليِّ بنِ أبي طالبٍ، صلَواتُ اللّه ِ علَيهِم .حديث
فتح الأبواب ـ به نقل از حمّاد بن حبيب عطّار كوفى ـ : ما به قصد حج بيرون رفتيم و شبانه از زُباله .حديث كوچ كرديم. در راه باد سياه و تاريكى وزيدن گرفت كه بر اثر آن كاروان از هم پاشيد و من در آن صحراها و بيابان ها سرگردان شدم و رفتم تا به وادى اى خشك و بى آب و علف رسيدم. چون شب فرا رسيد به درختى كهنسال پناه بردم. همين كه تاريكى همه جا را فرا گرفت، ناگاه جوانى را ديدم كه مى آيد. جامه هاى سفيدى بر تن داشت و بوى مشك از او در فضا پراكنده مى شد. با خودم گفتم : اين جوان از اولياء اللّه است. اگر حس كند من اين جا هستم ممكن است برمد و باعث شوم كه از انجام بسيارى از كارهايش كه مى خواهد انجام دهد منصرف شود. لذا تا جايى كه توانستم خودم را پنهان كردم. او نزديك شد و خود را براى نماز آماده كرد و آنگاه از جا برجست و ايستاد و چنين گفت : اى آنكه ملكوتش همه را به حيرت افكنده و جبروتش هر چيزى را مقهور خود كرده است! شادمانى و لذّت روى كردن به خود را در دلم وارد كن و مرا به ميدان فرمانبردارانت در آر
او سپس به نماز ايستاد و وقتى ديدم اعضاى بدن و حركاتش كاملاً آرام گرفت، به طرف محلّى كه در آن جا براى نماز آماده شد، رفتم، ناگاه چشمم به چشمه اى افتاد كه از آن آبى سفيد مى جوشيد. من هم خودم را براى نماز آماده كردم و سپس پشت سر او ايستادم. يكدفعه محرابى ديدم كه گويى در آن جا براى او ساخته شده بود! ديدم به هر آيه اى كه در آن وعده و وعيد داده شده است، مى گذرد آن را با ناله هاى سوزناك تكرار مى كند. چون تاريكى شب برطرف شد، برپا خاست و گفت : اى كسى كه جويندگان قصد او مى كنند و با راهنمايى او بدو مى رسند و بيمناكان به درگاهش روى مى آورند و از فضل و بخشش او بهره مند مى شوند و عابدان به او پناه مى برند و پر داد و دهشش مى يابند
من ترسيدم كه او را از دست بدهم و نشانش را گم كنم. لذا به او چسبيدم و گفتم : تو را به آن كسى كه رنج خستگى را از تو زدود و چنين شوق و اشتياقى به تو بخشيد، سوگندت مى دهم كه مرا در زير بال رحمت و سايه مهر خود در آورى؛ زيرا كه من گم شده ام و من ديدم كه چه كردى و شنيدم كه چه گفتى. او گفت : اگر براستى توكّل داشتى هيچ گاه گم نمى شدى. حالا پى من را بگير و دنبالم بيا. وقتى زير آن درخت رسيد دستم را گرفت. به نظرم رسيد كه زمين زير پايم حركت مى كند. سپيده صبح كه سرزد، به من گفت : بشارت باد تو را. اين مكّه است. حمّاد مى گويد : من هياهو را شنيدم و جاده را ديدم. به او گفتم : تو را به آن كسى كه در رستاخيز و روز تهيدستى اميدت به اوست، سوگندت مى دهم كه بگو كيستى؟ گفت : حال كه سوگندم دادى، من على بن الحسين بن على بن ابى طالب هستم ، صلوات اللّه عليهم .
نمایش منبع
صفحه اختصاصي حديث و آيات بحار الأنوار عن طاووسِ الفَقيهِ: رَأيتُهُ [أي الإمامَ زينَ العابدينَ عليه السلام ] و هُو يَطوفُ مِن العِشاءِ إلَى السَّحَرِ و يَتَعبَّدُ ، فلَمّا لَم يَرَ أحَدا رَمَقَ السَّماءَ بِطَرْفِهِ ، و قالَ : إلهي، غارَت نُجومُ سَماواتِكَ ، و هَجَعَت عُيونُ أنامِكَ ، و أبوابُكَ مُفَتَّحاتٌ للسّائلينَ ، جِئتُكَ لِتَغفِرَ لي و تَرحَمَني و تُرِيَني وَجهَ جَدِّي محمّدٍ صلى الله عليه و آله في عَرَصاتِ القِيامَةِ . ثُمّ بَكى و قالَ : و عِزَّتِكَ و جَلالِكَ، ما أرَدتُ بمَعصيَتي مُخالَفَتَكَ ، و ما عَصَيتُكَ إذ عَصَيتُكَ و أنا بِكَ شاكٌّ ، و لا بِنَكالِكَ جاهِلٌ ، و لا لِعُقوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ ، و لكنْ سَوَّلَت لِي نَفسي و أعانَني على ذلكَ سِترُك المُرخي بهِ علَيَّ ، فالآنَ مِن عَذابِكَ مَن يَستَنقِذُني ؟! و بِحَبلِ مَن أعتَصِمُ إن قَطَعتَ حَبلَكَ عَنّي ؟! فوا سَوأتاهُ غَدا مِن الوُقوفِ بَينَ يَدَيكَ، إذا قِيلَ لِلمُخِفِّينَ : جُوزوا ، و لِلمُثقَلينَ : حُطّوا ، أ مَعَ المُخِفِّينَ أجوزُ ، أم مَعَ المُثقَلينَ أحُطُّ ؟! وَ يلي! كُلَّما طالَ عُمري كَثُرَت خَطاياي و لَم أتُبْ ، أ ما آنَ لي أن أستَحيِيَ مِن ربِّي ؟ ! ثُمّ بكى و أنشَأ يقولُ :
أتُحرِقُني بالنّارِ يا غايةَ المُنى؟!
فأينَ رجائي؟! ثُمّ أينَ مَحبّتي؟!

أتَيتُ بأعمالٍ قِباحٍ زَرِيّةٍ
و ما في الورى خَلقٌ جَنى كجِنايَتي!

ثُمّ بكى و قالَ : سُبحانَكَ تُعصى كأنّكَ لا تَرى ، و تَحلُمُ كأنّكَ لَم تُعْصَ ، تَتَوَدَّدُ إلى خَلقِكَ بحُسنِ الصَّنيعِ كأنَّ بِكَ الحاجَةَ إلَيهِم ، و أنتَ يا سيِّدي الغَنِيُّ عَنهُم ، ثُمّ خَرَّ إلَى الأرضِ ساجِدا
قالَ : فدَنَوتُ مِنهُ و شُلتُ بِرأسِهِ و وَضَعتُهُ على رُكبَتي و بَكيتُ حتّى جَرَت دُموعي على خَدِّهِ ، فاستَوى جالِسا و قالَ : مَنِ الّذي أشغَلَني عَن ذِكرِ ربِّي ؟! فقلتُ : أنا طاووسٌ يا بنَ رَسولِ اللّه ِ، ما هذا الجَزَعُ و الفَزَعُ ، و نَحنُ يَلزَمُنا أن نَفعَلَ مِثلَ هذا و نَحنُ عاصُونَ جانُونَ ؟! أبُوكَ الحُسينُ بنُ عليٍّ ، و اُمُّكَ فاطِمَةُ الزَّهراءُ ، و جَدُّكَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله !
قالَ : فالتَفَتَ إلَيَّ و قالَ : هَيهاتَ هَيهاتَ يا طاووسُ ، دَعْ عَنّي حَديثَ أبي و اُمِّي و جَدِّي ، خَلَقَ اللّه ُ الجَنَّةَ لِمَن أطاعَهُ و أحسَنَ و لَو كانَ عَبدا حَبَشيّا ، و خَلَقَ النّارَ لِمَن عَصاهُ و لَو كانَ ولَدا قُرَشيّا ، أ ما سَمِعتَ قولَهُ تعالى : «فإذا نُفِخَ في الصُّورِ فلا أنْسابَ بَيْنَهُم يَوْمَئِذٍ و لا يَتَساءلونَ» .
حديث و اللّه ِ ، لا يَنفَعُكَ غَدا إلاّ تَقدِمَةٌ تُقَدِّمُها مِن عَمَلٍ صالِحٍ .حديث
بحار الأنوار ـ به نقل از طاووس فقيه ـ : [امام زين العابدين] را ديدم كه از هنگام نماز عشاء تا سحر مشغول طواف و عبادت بود و وقتى ديد ديگر كسى آنجا نيست، نگاهى به آسمان انداخت و گفت : الهى! ستارگان آسمان هاى تو غروب كرده اند و چشمان آفريدگانت خفته اند و درهاى [رحمت ]تو به روى سائلان گشوده است. آمده ام تا مرا بيامرزى و به من رحم كنى و رخسار جدّم محمّد صلى الله عليه و آله را در عرصه هاى قيامت به من نشان دهى. حضرت سپس گريست و گفت : به عزّت و جلالت سوگند كه قصدم از گناه كردن، مخالفت با تو نبود و آنگاه كه نا فرمانيت كردم، درباره تو شك نداشتم و از كيفر و عذاب تو بى خبر نبودم و نخواستم خود را در معرض عقوبت تو قرار دهم، بلكه نفْس من گناهان را در نظرم آراست و پرده پوشى تو هم در اين راه به كمكم آمد. اينك، كيست كه مرا از عذاب تو برهاند؟ اگر ريسمان تو از دستم جدا شود، به ريسمان چه كسى چنگ زنم؟ اى واى از فردا كه در برابر تو بايستم. آنگاه كه به سبكباران گفته شود : بگذريد و به گران باران گفته شود : بايستيد ، آيا با سبكباران خواهم گذشت؟ يا با گران باران خواهم ايستاد؟ واى بر من! هرچه بر عمرم افزوده شد، گناهانم فزونتر گشت و توبه نكردم. آيا وقت آن نرسيده است كه از پروردگارم شرم كنم؟ حضرت سپس گريست و شروع به خواندن اين ابيات كرد :
اى غايت آرزوها! آيا مرا به آتش مى سوزانى؟
پس اميد من و محبّت من [به تو] چه مى شود؟

من اعمال زشت و پستى آورده ام،
در ميان مردمان، گنهكارى چون من يافت نمى شود.

دوباره گريست و گفت : سبحانك! چنان از تو نافرمانى مى شود كه انگار ديده نمى شوى و چنان بردبارى نشان مى دهى كه گويى نافرمانى نمى شوى. با نيكوكارى به بندگانت، اظهار دوستى و محبّت مى كنى چندان كه گويى تو به آنان نياز دارى، در حالى كه تو، اى آقاى من! از آنان بى نيازى. حضرت سپس به سجده افتاد
طاووس مى گويد : به حضرت نزديك شدم و سرش را بلند كردم و روى زانوهايم گذاشتم و چندان گريستم كه اشك هايم روى گونه اش سرازير شد. حضرت برخاست و نشست و فرمود : اين كيست كه مرا از ياد پروردگارم باز داشته است؟ عرض كردم : يا بن رسول اللّه ! من طاووس هستم. اين جزع و فزع براى چيست؟ ما گنهكاران و نافرمانان بايد چنين كارهايى بكنيم، نه شما كه پدرت حسين بن على، مادرت فاطمه زهراء و جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله است!
حضرت رو به من كرد و فرمود : هيهات، هيهات، اى طاووس! سخن از پدر و مادر و جدّم براى من مگو. خداوند بهشت را براى كسى آفريده كه اطاعتش كند و كار نيك انجام دهد، هر چند غلامى حبشى باشد و دوزخ را براى كسى خلق كرده كه او را نافرمانى كند، هر چند آقا زاده اى قرشى باشد. مگر نشنيده اى كه خداى متعال مى فرمايد : «آنگاه كه در صور دميده شود آن روز ميانشان نسبت خويشاوندى نباشد و از حال يكديگر نپرسند» به خدا قسم كه فرداى قيامت هيچ چيز به كار تو نيايد، مگر كار شايسته اى كه پيشاپيش مى فرستى.
نمایش منبع
بحار الأنوار ـ به نقل از طاووس يمانى ـ : مردى را ديدم كه در مسجد الحرام، زير ناودان، نماز مى خواند و دعا مى كرد و در حال دعا مى گريست. وقتى نمازش تمام شد، پيش او رفتم ديدم على بن الحسين عليه السلام است. عرض كردم : يا بن رسول اللّه ! تو را به چنان حال ديدم، در صورتى كه شما سه امتياز داريد كه به نظر من با وجود آنها ديگر جاى ترس [از عذاب الهى ]نيست: اول اينكه شما فرزند رسول خدا هستى. دوّم : شفاعت جدّت و سوّم : رحمت خدا. فرمود : اى طاووس! امّا اينكه من فرزند رسول خدا هستم، اين مرا در امان نمى دارد؛ زيرا خداى متعال مى فرمايد : «آن روز ميانشان نسبت خويشاوندى نباشد و از حال يكديگر نپرسند» و اما شفاعت جدّم، اين نيز مرا ايمن نمى گرداند؛ چون خداى متعال مى فرمايد : «و شفاعت نكنند مگر براى كسى كه خدا رضايت دهد» و اما رحمت خدا، خداى متعال مى فرمايد : «و آن به نيكوكاران نزديك است» و من نمى دانم كه نيكوكار هستم يا نه.
نمایش منبع
الأمالى للصدوق ـ به نقل از طاووس يمانى ـ : از حِجر عبور مى كردم كه ديدم شخصى در حال ركوع و سجود است. دقّت كردم ديدم على بن الحسين عليه السلام است··· ايستادم به نگاه كردن، تا آنكه نمازش را تمام كرد و كف دست هايش را به طرف آسمان بالا برد و گفت : آقاى من! آقاى من! اين دو دست پر از گناه را به سوى تو كشيده ام و چشم اميد به تو دوخته ام.
نمایش منبع
حدیث روز

امام حسین علیه السلام:

يا بُنَىَّ اِيّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِراً اِلاَّ اللّه‏َ؛

فرزندم! بپرهـيز از سـتم بر كسى كه غير از خدا ياورى در مقابل تو ندارد.

اعيان الشيعة: ج1، ص620

احادیث معصومین

حمایت از پایگاه
آمار پایگاه کتابخانه احادیث شیعه

تــعــداد كــتــابــهــا : 111

تــعــداد احــاديــث : 45456

تــعــداد تــصــاویــر : 3838

تــعــداد حــدیــث روز : 685