- صفحه اصلی
- لیست کتابهای حدیث
- فهرست حکمتنامه جوان
- اصحاب كهف و رَقيم
- صفحه اصلی
- لیست کتابهای حدیث
- فهرست حکمتنامه جوان
- اصحاب كهف و رَقيم

فَقالوا لَهُ : مَن أنتَ ، ومِن أينَ جِئتَ ؟ فَأَخبَرَهُم فَخَرَجَ مَلِكُ تِلكَ المَدينَةِ مَعَ أصحابِهِ وَالرَّجُلُ مَعَهُم حَتّى وَقَفوا عَلى بابِ الكَهفِ وأقبَلوا يَتَطَلَّعونَ فيهِ ، فَقالَ بَعضُهُم : هؤُلاءِ ثَلاثَةٌ ورابِعُهُم كَلبُهُم .
وقالَ بَعضُهُم : خَمسَةٌ وسادِسُهُم كَلبُهُم .
وقالَ بَعضُهُم : هُم سَبعَةٌ وثامِنُهُم كَلبُهُم وحَجَبَهُمُ اللّه ُ عز و جلبِحِجابٍ مِنَ الرُّعبِ فَلَم يَكُن أحَدٌ يَقدَمُ بِالدُّخولِ عَلَيهِم غَيرُ صاحِبِهِم ، فَإِنَّهُ لَمّا دَخَلَ إلَيهِم وَجَدَهم خائِفينَ أن يَكونَ أصحابُ دَقيانوسَ شَعَروا بِهِم فَأَخبَرَهُم صاحِبُهُم أنَّهُم كانوا نائِمينَ هذَا الزَّمنَ الطَّويلَ ، وأنَّهُم آيَةٌ لِلنّاسِ فَبَكَوا وسَأَلُوا اللّه َ تَعالى أن يُعيدَهُم إلى مَضاجِعِهِم نائِمينَ كَما كانوا .
ثُمَّ قالَ المَلِكُ : يَنبَغي أن نَبنِيَ هاهُنَا مَسجِدا ونَزورَهُ فَإِنَّ هؤُلاءِ قَومٌ مُؤمِنونَ ، فَلَهُم في كُلِّ سَنَةٍ نَقلَتانِ يَنامونَ سِتَّةَ أشهُرٍ عَلى جُنوبِهِمُ اليُمنى ، وسِتَّةَ أشهُرٍ عَلى جُنوبِهِمُ اليُسرى ، وَالكَلبُ مَعَهُم قَد بَسَطَ ذِراعَيهِ بِفِناءِ الكَهفِ .

امام صادق عليه السلام : اصحاب كهف و رقيم ، در زمان پادشاهى جبّار و طغيانگر ، زندگى
مى كردند . وى ، مردم سرزمينش را به پرستش بت ها فرا مى خواند و هر كس اجابت نمى كرد ، او را مى كُشت . اينان ، مردمانى مؤمن بودند كه خداوند عز و جل را پرستش مى كردند . پادشاه ، بر دروازه شهر ، نمايندگانى گماشت و نمى گذاشت كسى بيرون برود ، مگر بر بت ها سجده كند .
آنان ، با به بهانه شكار ، بيرون رفتند . در ميان راه ، بر چوپانى گذشتند . وى را به كيش خود دعوت كردند؛ ولى چوپان ، اجابت نكرد . با چوپان ، سگى بود و سگ ، اجابت كرد و با آنان بيرون رفت . ... چون شب شد ، بدان غار داخل شدند و سگ ، همراه آنان بود . خداوند ، بر آنان خوابى مستولى كرد ، چنان كه در قرآن فرموده است : «پس در آن غار ، ساليانى چند بر گوش هايشان پرده زديم» .
آنان ، خوابيدند تا خداوند ، آن پادشاه و مردمانش را نابود ساخت . آن دوران ، سپرى شد و دوره جديد و مردمانى جديد آمدند . آن گاه ، آنان از خواب برخاستند . به يكديگر گفتند : چه قدر در اين جا خوابيديم؟ به خورشيد نگريستند كه بالا آمده بود و گفتند : يك روز يا پاره اى از روز . آن گاه به يكى از خود گفتند : اين پول را بگير و به صورت ناشناس ، وارد شهر شو تا تو را نشناسند و براى ما غذايى تهيه كن؛ چرا كه اگر از ما اطّلاع يابند و ما را بشناسند ، خواهند كُشت و يا به دين خود برمى گردانند .
آن مرد آمد و شهر را به گونه اى ديگر يافت و مردمان را بر خلاف مردمان زمان خود ديد . آنان را نمى شناخت و آنان ، زبان او را نمى فهميدند و وى ، زبان آنان را نمى فهميد . مردم به وى گفتند : كيستى و از كجا آمده اى؟
داستان را به آنان گفت . پادشاه و مردم شهر ، همراه آن مرد از شهر بيرون آمده ، بر درِ غار ايستادند و به درون ، سر مى كشيدند . برخى گفتند : «آنان ، سه نفرند و چهارمِ آنان سگ آنهاست» و برخى گفتند : «پنج نفرند و سگشان ، ششمين آنهاست» و برخى گفتند : «هفت نفرند و سگشان هشتمين آنهاست» .
خداوند عز و جل ، پرده اى از ترس و رُعب را حجاب آنان قرار داد و كسى جرئت وارد شدن نداشت ، جز رفيق آنها . وقتى او داخل غار شد ، يارانش در هراس و ترس ديد كه مبادا ياران دقيانوس بر آنان دست يافته اند . وى به آنان گزارش داد كه اين مدّت طولانى در خواب بوده اند و آنان براى مردم ، نشانه اند . همه گريستند و از خداوند خواستند كه آنان را به خواب برگرداند ، چنان كه در خواب بودند . پادشاه گفت : سزاوار است در اين جا مسجدى بسازيم و آن را زيارت كنيم؛ چرا كه اينها مردمانى مؤمن اند .
آنان ، در هر سال ، دو بار حركت مى كردند ، شش ماه بر پهلوى راست مى خوابيدند و شش ماه بر پهلوى چپ ، و سگ به همراه آنان ، دست هايش را بر درِ غار ، پهن كرده بود .
آنان ، با به بهانه شكار ، بيرون رفتند . در ميان راه ، بر چوپانى گذشتند . وى را به كيش خود دعوت كردند؛ ولى چوپان ، اجابت نكرد . با چوپان ، سگى بود و سگ ، اجابت كرد و با آنان بيرون رفت . ... چون شب شد ، بدان غار داخل شدند و سگ ، همراه آنان بود . خداوند ، بر آنان خوابى مستولى كرد ، چنان كه در قرآن فرموده است : «پس در آن غار ، ساليانى چند بر گوش هايشان پرده زديم» .
آنان ، خوابيدند تا خداوند ، آن پادشاه و مردمانش را نابود ساخت . آن دوران ، سپرى شد و دوره جديد و مردمانى جديد آمدند . آن گاه ، آنان از خواب برخاستند . به يكديگر گفتند : چه قدر در اين جا خوابيديم؟ به خورشيد نگريستند كه بالا آمده بود و گفتند : يك روز يا پاره اى از روز . آن گاه به يكى از خود گفتند : اين پول را بگير و به صورت ناشناس ، وارد شهر شو تا تو را نشناسند و براى ما غذايى تهيه كن؛ چرا كه اگر از ما اطّلاع يابند و ما را بشناسند ، خواهند كُشت و يا به دين خود برمى گردانند .
آن مرد آمد و شهر را به گونه اى ديگر يافت و مردمان را بر خلاف مردمان زمان خود ديد . آنان را نمى شناخت و آنان ، زبان او را نمى فهميدند و وى ، زبان آنان را نمى فهميد . مردم به وى گفتند : كيستى و از كجا آمده اى؟
داستان را به آنان گفت . پادشاه و مردم شهر ، همراه آن مرد از شهر بيرون آمده ، بر درِ غار ايستادند و به درون ، سر مى كشيدند . برخى گفتند : «آنان ، سه نفرند و چهارمِ آنان سگ آنهاست» و برخى گفتند : «پنج نفرند و سگشان ، ششمين آنهاست» و برخى گفتند : «هفت نفرند و سگشان هشتمين آنهاست» .
خداوند عز و جل ، پرده اى از ترس و رُعب را حجاب آنان قرار داد و كسى جرئت وارد شدن نداشت ، جز رفيق آنها . وقتى او داخل غار شد ، يارانش در هراس و ترس ديد كه مبادا ياران دقيانوس بر آنان دست يافته اند . وى به آنان گزارش داد كه اين مدّت طولانى در خواب بوده اند و آنان براى مردم ، نشانه اند . همه گريستند و از خداوند خواستند كه آنان را به خواب برگرداند ، چنان كه در خواب بودند . پادشاه گفت : سزاوار است در اين جا مسجدى بسازيم و آن را زيارت كنيم؛ چرا كه اينها مردمانى مؤمن اند .
آنان ، در هر سال ، دو بار حركت مى كردند ، شش ماه بر پهلوى راست مى خوابيدند و شش ماه بر پهلوى چپ ، و سگ به همراه آنان ، دست هايش را بر درِ غار ، پهن كرده بود .
نمایش منبع

قالَ : قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ! الفَتى عِندَنَا الشّابُّ .
قالَ لي : أما عَلِمتَ أنَّ أصحابَ الكَهفِ كانوا كُلُّهم كُهولاً فَسَمّاهُمُ اللّه ُ فِتيَةً بِإِيمانِهِم ، يا سُلَيمانُ ، من آمَنَ بِاللّه ِ وَاتَّقى فَهُوَ الفَتى .

تفسير العياشى ـ به نقل از سليمان بن جعفر نهدى ـ : امام صادق عليه السلام به من فرمود : «اى سليمان! جوان مرد كيست؟» .
گفتم جانم فدايت! جوان مرد نزد ما همان جوان است .
به من فرمود : «آيا نمى دانستى كه اصحاب كهف ، همه ميان سال بودند و خداوند به خاطر ايمانشان ، آنان را جوان مرد ناميد؟ اى سليمان! آن كه به خدا ايمان آورد و تقوا پيشه كند ، جوان مرد است» .
گفتم جانم فدايت! جوان مرد نزد ما همان جوان است .
به من فرمود : «آيا نمى دانستى كه اصحاب كهف ، همه ميان سال بودند و خداوند به خاطر ايمانشان ، آنان را جوان مرد ناميد؟ اى سليمان! آن كه به خدا ايمان آورد و تقوا پيشه كند ، جوان مرد است» .
نمایش منبع


- رسول خدا صلی الله علیه و آله ۱۱۰۱۴ حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها ۹۰ حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام ۱۷۴۳۰ حدیث
- امام حسن علیه السلام ۳۳۲ حدیث
- امام حسین علیه السلام ۳۲۱ حدیث
- امام سجاد علیه السلام ۸۸۰ حدیث
- امام باقر علیه السلام ۱۸۱۱ حدیث
- امام صادق علیه السلام ۶۳۸۸ حدیث
- امام کاظم علیه السلام ۶۶۴ حدیث
- امام رضا علیه السلام ۷۷۳ حدیث
- امام جواد علیه السلام ۱۶۶ حدیث
- امام هادی علیه السلام ۱۸۸ حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام ۲۳۳ حدیث
- امام مهدی علیه السلام ۸۲ حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام ۲۴۵ حدیث
- حضرت موسی علیه السلام ۳۲ حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام ۹۴ حدیث
- خضر نبی علیه السلام ۱۴ حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) ۴۳ حدیث
- حضرت آدم علیه السلام ۴ حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام ۳ حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام ۳ حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام ۹ حدیث
- حضرت داوود علیه السلام ۲۱ حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام ۱ حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام ۳ حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام ۸ حدیث

تــعــداد كــتــابــهــا : ۱۱۱
تــعــداد احــاديــث : ۴۵۴۵۶
تــعــداد تــصــاویــر : ۳۸۳۸
تــعــداد حــدیــث روز : ۶۸۵