- صفحه اصلی
- لیست کتابهای حدیث
- فهرست حکمتنامه جوان
- پاداش پاك دامنى در مسائل جنسى
پاداش پاك دامنى در مسائل جنسى
رسول اللّه صلي الله عليه و آله : مَن قَدَرَ عَلَى امرَأَةٍ أو جارِيَةٍ حَراما فَتَرَكَها مَخافَةَ اللّه ِ حَرَّمَ اللّه ُ عز و جلعَلَيهِ النّارَ ، وآمَنَهُ اللّه ُ تَعالى مِنَ الفَزَعِ الأَكبَرِ ، وأدخَلَهُ اللّه ُ الجَنَّةَ .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : آن كه بر زن يا كنيزى از راه حرام دست يابد و به خاطر ترس از خداوند ، از آن كار صرف نظر كند ، خداى عز و جل ، آتش را بر او حرام مى گردانَد و خداى متعال ، او را از هراس روز قيامت ، در امان مى دارد و خداوند ، او را به بهشت ، داخل مى كند .
نمایش منبع
عنه صلي الله عليه و آله : مَن عَرَضَت لَهُ فاحِشَةٌ أو شَهوَةٌ فَاجتَنَبَها مِن مَخافَةِ اللّه ِ عز و جلحَرَّمَ اللّه ُ عَلَيهِ النّارَ ، وآمَنَهُ مِنَ الفَزَعِ الأَكبَرِ ، وأنجَزَ لَهُ ماوَعَدَهُ في كِتابِهِ في قَولِهِ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ : «وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : هر كس ، زنا يا شهوت جنسى [ديگرى] برايش فراهم آيد و او از ترس خداوند عز و جل از آن اجتناب ورزد، خداوند، آتش را بر او حرام مى گردانَد و از هراس روز قيامت، در امان مى دارد و آنچه را در كتابش در اين سخن وعده داده، به وى مى دهد: «و براى كسى كه از مقام پروردگار بترسد، دو بهشت است» .
نمایش منبع
الإمام زين العابدين صلي الله عليه و آله : إنَّ رَجُلاً رَكِبَ البَحرَ بِأَهلِهِ فَكُسِرَ بِهِم ، فَلَم يَنجُ مِمَّن كانَ فِي السَّفينَةِ إلاَّ امرَأَةُ الرَّجُلِ ، فَإِنَّها نَجَت عَلى لَوحٍ مِن ألواحِ السَّفينَةِ حَتّى ألجَأَت عَلى جَزيرَةٍ مِن جَزائِرِ البَحرِ ، وكانَ في تِلكَ الجَزيرَةِ رَجُلٌ يَقطَعُ الطَّريقَ ولَم يَدَع لِلّهِ حُرمَةً إلاَّ انتَهَكَها ، فَلَم يَعلَم إلاَّ وَ المَرأَةُ قائِمَةٌ عَلى رَأسِهِ ، فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَيها فَقالَ : إنسِيَّةٌ أم جِنِّيَّةٌ؟
فَقالَت : إنسِيَّةٌ ، فَلَم يُكَلِّمها كَلِمَةً حَتّى جَلَسَ مِنها مَجلِسَ الرَّجُلِ مِن أهلِهِ ، فَلَمّا أن هَمَّ بِهَا اضطَرَبَت ، فَقالَ لَها : ما لَكِ تَضطَرِبينَ؟
فَقالَت : أفرَقُ مِن هذا؟ وأومَأَت بِيَدِها إلَى السَّماءِ .
قالَ : فَصَنَعتِ مِن هذا شَيئاً .
قالَت : لا وعِزَّتِهِ .
قالَ : فَأَنتِ تَفرَقينَ مِنهُ هذَا الفَرَقَ ولَم تَصنَعي مِن هذا شَيئاً ، وإنَّما أستَكرِهُكِ استِكراهاً ، فَأَنَا وَاللّهِ أولى بِهذَا الفَرَقِ وَالخَوفِ وأحَقُّ مِنكِ ، قالَ فَقامَ ولَم يُحدِث شَيئاً ، ورَجَعَ إلى أهلِهِ ولَيسَت لَهُ هِمَّةٌ إلاَّ التَّوبَةُ وَالمُراجَعَةُ ، فَبَينا هُوَ يَمشي إذ صادَفَهُ راهِبٌ يَمشي فِي الطَّريقِ فَحَمِيَت عَلَيهِمَا الشَّمسُ ، فَقالَ الرّاهِبُ لِلشّابِّ : اُدعُ اللّهَ يُظِلَّنا بِغَمامَةٍ ، فَقَد حَمِيَت عَلَينَا الشَّمسُ .
فَقالَ الشّابُّ : ما أعلَمُ أنَّ لي عِندَ رَبّي حَسَنَةً فَأَتَجاسَرَ عَلى أن أسأَ لَهُ شَيئاً!
قالَ : فَأَدعو أ نَا وتُوءمِّنُ أنتَ .
قالَ : نَعَم ، فَأَقبَلَ الرّاهِبُ يَدعو وَالشّابُّ يُوءمِّنُ ، فَما كانَ بِأَسرَعَ مِن أن أظَلَّتهُما غَمامَةٌ فَمَشَيا تَحتَها مَلِيّاً مِنَ النَّهارِ ، ثُمَّ تَفَرَّقَتِ الجَادَّةُ جَادَّتَينِ ، فَأَخَذَ الشَّابُّ في واحِدَةٍ وأخَذَ الرّاهِبُ في واحِدَةٍ ، فَإِذَا السَّحابَةُ مَعَ الشّابِّ!
فَقالَ الرّاهِبُ : أنتَ خَيرٌ مِنّي لَكَ استُجيبَ ولَم يُستَجَب لي فَأَخبِرني ما قِصَّتُكَ ، فَأَخبَرَهُ بِخَبَرِ المَرأَةِ .
فَقالَ : غُفِرَ لَكَ مَا مَضى حَيثُ دَخَلَكَ الخَوفُ ، فَانظُر كَيفَ تَكونُ فيما تَستَقبِلُ؟!
فَقالَت : إنسِيَّةٌ ، فَلَم يُكَلِّمها كَلِمَةً حَتّى جَلَسَ مِنها مَجلِسَ الرَّجُلِ مِن أهلِهِ ، فَلَمّا أن هَمَّ بِهَا اضطَرَبَت ، فَقالَ لَها : ما لَكِ تَضطَرِبينَ؟
فَقالَت : أفرَقُ مِن هذا؟ وأومَأَت بِيَدِها إلَى السَّماءِ .
قالَ : فَصَنَعتِ مِن هذا شَيئاً .
قالَت : لا وعِزَّتِهِ .
قالَ : فَأَنتِ تَفرَقينَ مِنهُ هذَا الفَرَقَ ولَم تَصنَعي مِن هذا شَيئاً ، وإنَّما أستَكرِهُكِ استِكراهاً ، فَأَنَا وَاللّهِ أولى بِهذَا الفَرَقِ وَالخَوفِ وأحَقُّ مِنكِ ، قالَ فَقامَ ولَم يُحدِث شَيئاً ، ورَجَعَ إلى أهلِهِ ولَيسَت لَهُ هِمَّةٌ إلاَّ التَّوبَةُ وَالمُراجَعَةُ ، فَبَينا هُوَ يَمشي إذ صادَفَهُ راهِبٌ يَمشي فِي الطَّريقِ فَحَمِيَت عَلَيهِمَا الشَّمسُ ، فَقالَ الرّاهِبُ لِلشّابِّ : اُدعُ اللّهَ يُظِلَّنا بِغَمامَةٍ ، فَقَد حَمِيَت عَلَينَا الشَّمسُ .
فَقالَ الشّابُّ : ما أعلَمُ أنَّ لي عِندَ رَبّي حَسَنَةً فَأَتَجاسَرَ عَلى أن أسأَ لَهُ شَيئاً!
قالَ : فَأَدعو أ نَا وتُوءمِّنُ أنتَ .
قالَ : نَعَم ، فَأَقبَلَ الرّاهِبُ يَدعو وَالشّابُّ يُوءمِّنُ ، فَما كانَ بِأَسرَعَ مِن أن أظَلَّتهُما غَمامَةٌ فَمَشَيا تَحتَها مَلِيّاً مِنَ النَّهارِ ، ثُمَّ تَفَرَّقَتِ الجَادَّةُ جَادَّتَينِ ، فَأَخَذَ الشَّابُّ في واحِدَةٍ وأخَذَ الرّاهِبُ في واحِدَةٍ ، فَإِذَا السَّحابَةُ مَعَ الشّابِّ!
فَقالَ الرّاهِبُ : أنتَ خَيرٌ مِنّي لَكَ استُجيبَ ولَم يُستَجَب لي فَأَخبِرني ما قِصَّتُكَ ، فَأَخبَرَهُ بِخَبَرِ المَرأَةِ .
فَقالَ : غُفِرَ لَكَ مَا مَضى حَيثُ دَخَلَكَ الخَوفُ ، فَانظُر كَيفَ تَكونُ فيما تَستَقبِلُ؟!
امام زين العابدين عليه السلام : مردى با خانواده خود ، به سفرى دريايى رفت . كشتى آنها درهم شكست و هيچ كس ، جز همسر آن مرد ، نجات پيدا نكرد . او بر تخته شكسته اى از كشتى نجات يافت و به جزيره اى پناه برد .
در آن جزيره ، مردى راهزن بود كه هيچ حريمى براى خدا نبود كه او آن را هتك نكرده باشد . ناگهان ديد كه آن زن بالاى سرش ايستاده است . سرش را به سوى او بلند كرد و پرسيد : انسانى يا جنّى؟
زن پاسخ داد : انسانم .
مرد ، بى آن كه با او سخنى بگويد ، همانند مردى كه با همسرش مى نشيند ، نزد او نشست . هنگامى كه قصد نزديكى با او كرد ، زن پريشان شد . مرد از وى پرسيد : چرا پريشان و نگران شدى؟
پاسخ داد : از اين (خدا) مى ترسم ، و به آسمان اشاره كرد .
مرد گفت : آيا تا به حال چنين كارى كرده اى (زنا داده اى)؟
زن پاسخ داد : نه ؛ به عزّتش سوگند .
مرد گفت : تو اين چنين از او مى ترسى ، در حالى كه چنين كارى نكرده اى . و اينك هم من تو را مجبور مى كنم؟! به خدا سوگند كه من به پريشانى و ترس ، از تو سزاوارترم .
سپس مرد برخواست . و هيچ كارى نكرد و به سوى خانواده اش رهسپار شد ، در حالى كه هيچ فكرى جز توبه به سوى خداوند نداشت .
در همان انديشه راه مى رفت كه راهبى در راه با او برخورد كرد . خورشيد ، گرماى سوزانى بر آن دو مى تابانْد . راهب به جوان گفت : از خداوند بخواه كه برايمان ابرى سايه افكن فراهم كند . خورشيد ، گرماى سوزانى دارد .
جوان گفت : گمان نمى كنم هيچ خوبى اى در پيشگاه خداوند داشته باشم تا با آن جرئت درخواست از او را داشته باشم .
راهب گفت : پس من دعا مى كنم ، تو آمين بگو.
جوان پاسخ داد : باشد .
راهب ، دعا مى كرد و جوان ، آمين مى گفت ، طولى نكشيد كه ابرى بر آنها سايه گسترانْد . هر دو مدّتى را زير سايه ابر ، راه طى كردند . آن گاه ، راهشان جدا شد . جوان به راهى و راهب به راه ديگرى رفت . ابر با جوان همراه شد . راهب به وى گفت : تو از من بهترى . براى اين كه دعاى تو اجابت شد و دعاى من اجابت نشد . به من بگو ماجرايت چيست؟
جوان ، ماجراى خود را با آن زن براى راهب بازگفت . راهب گفت : به جهت ترسى كه از خداوند در دلت راه يافت ، گناهان گذاشته ات آمرزيده شد . دقّت كن كه در آينده چگونه خواهى بود .
در آن جزيره ، مردى راهزن بود كه هيچ حريمى براى خدا نبود كه او آن را هتك نكرده باشد . ناگهان ديد كه آن زن بالاى سرش ايستاده است . سرش را به سوى او بلند كرد و پرسيد : انسانى يا جنّى؟
زن پاسخ داد : انسانم .
مرد ، بى آن كه با او سخنى بگويد ، همانند مردى كه با همسرش مى نشيند ، نزد او نشست . هنگامى كه قصد نزديكى با او كرد ، زن پريشان شد . مرد از وى پرسيد : چرا پريشان و نگران شدى؟
پاسخ داد : از اين (خدا) مى ترسم ، و به آسمان اشاره كرد .
مرد گفت : آيا تا به حال چنين كارى كرده اى (زنا داده اى)؟
زن پاسخ داد : نه ؛ به عزّتش سوگند .
مرد گفت : تو اين چنين از او مى ترسى ، در حالى كه چنين كارى نكرده اى . و اينك هم من تو را مجبور مى كنم؟! به خدا سوگند كه من به پريشانى و ترس ، از تو سزاوارترم .
سپس مرد برخواست . و هيچ كارى نكرد و به سوى خانواده اش رهسپار شد ، در حالى كه هيچ فكرى جز توبه به سوى خداوند نداشت .
در همان انديشه راه مى رفت كه راهبى در راه با او برخورد كرد . خورشيد ، گرماى سوزانى بر آن دو مى تابانْد . راهب به جوان گفت : از خداوند بخواه كه برايمان ابرى سايه افكن فراهم كند . خورشيد ، گرماى سوزانى دارد .
جوان گفت : گمان نمى كنم هيچ خوبى اى در پيشگاه خداوند داشته باشم تا با آن جرئت درخواست از او را داشته باشم .
راهب گفت : پس من دعا مى كنم ، تو آمين بگو.
جوان پاسخ داد : باشد .
راهب ، دعا مى كرد و جوان ، آمين مى گفت ، طولى نكشيد كه ابرى بر آنها سايه گسترانْد . هر دو مدّتى را زير سايه ابر ، راه طى كردند . آن گاه ، راهشان جدا شد . جوان به راهى و راهب به راه ديگرى رفت . ابر با جوان همراه شد . راهب به وى گفت : تو از من بهترى . براى اين كه دعاى تو اجابت شد و دعاى من اجابت نشد . به من بگو ماجرايت چيست؟
جوان ، ماجراى خود را با آن زن براى راهب بازگفت . راهب گفت : به جهت ترسى كه از خداوند در دلت راه يافت ، گناهان گذاشته ات آمرزيده شد . دقّت كن كه در آينده چگونه خواهى بود .
نمایش منبع
- رسول خدا صلی الله علیه و آله 11014 حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها 90 حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام 17430 حدیث
- امام حسن علیه السلام 332 حدیث
- امام حسین علیه السلام 321 حدیث
- امام سجاد علیه السلام 880 حدیث
- امام باقر علیه السلام 1811 حدیث
- امام صادق علیه السلام 6388 حدیث
- امام کاظم علیه السلام 664 حدیث
- امام رضا علیه السلام 773 حدیث
- امام جواد علیه السلام 166 حدیث
- امام هادی علیه السلام 188 حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام 233 حدیث
- امام مهدی علیه السلام 82 حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام 245 حدیث
- حضرت موسی علیه السلام 32 حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام 94 حدیث
- خضر نبی علیه السلام 14 حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) 43 حدیث
- حضرت آدم علیه السلام 4 حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام 3 حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام 3 حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام 9 حدیث
- حضرت داوود علیه السلام 21 حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام 1 حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام 3 حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام 8 حدیث
تــعــداد كــتــابــهــا : 111
تــعــداد احــاديــث : 45456
تــعــداد تــصــاویــر : 3838
تــعــداد حــدیــث روز : 685