- صفحه اصلی
- لیست کتابهای حدیث
- فهرست حکمتنامه کودک
- اجازه بازى دادن به كودك
اجازه بازى دادن به كودك
الإمام الصادق عليه السلام : دَع ابنَكَ يَلعَبُ سَبعَ سِنينَ، ويُؤَدَّبُ سَبعَ سِنينَ، وألزِمهُ نَفسَكَ سَبعَ سِنينَ، فإن أفلَحَ، وإلاّ فَإنّهُ مِمَّن لا خَيرَ فيهِ.
امام صادق عليه السلام : فرزندت را رها كن تا هفت سال بازى كند و در هفت سال [دوم] ، او را تربيت كن و هفت سال [سوم] ، او را با خودت همراه كن . اگر رستگار شد ، چه خوب ؛ در غير اين صورت ، از كسانى است كه هيچ خيرى در آنها نيست .
نمایش منبع
الإمام زين العابدين عليه السلام : قالَ النَّبِيُ صلي الله عليه و آلهلَهُما [لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام] : قُوما الآنَ فاصطَرعا،فَقاما لِيَصطَرِعا،وقَد خَرَجَت فاطِمَةُ عليهاالسلام في بَعضِ حاجَتِها، فَدَخَلَت فَسَمِعَتِ النَّبِيَ صلي الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ : إيهِ يا حَسَنُ! شُدَّ عَلَى الحُسَينِ فَاصرَعهُ.
فَقالَت لَهُ : يا أبَه، واعَجَباهُ! أتُشَجِّعُ هذا عَلى هذا، أتُشَجِّعُ الكَبيرَ عَلَى الصَّغيرِ؟!
فَقالَ لَها : يا بُنَيَّةُ، أما تَرضَينَ أن أَقولَ أنا : يا حَسَنُ، شُدَّ عَلَى الحُسَينِ فَاصرَعهُ، وهذا حَبيبي جَبرَئيلُ يَقولُ : يا حُسَينُ، شُدَّ عَلَى الحَسَنِ فَاصرَعهُ؟
فَقالَت لَهُ : يا أبَه، واعَجَباهُ! أتُشَجِّعُ هذا عَلى هذا، أتُشَجِّعُ الكَبيرَ عَلَى الصَّغيرِ؟!
فَقالَ لَها : يا بُنَيَّةُ، أما تَرضَينَ أن أَقولَ أنا : يا حَسَنُ، شُدَّ عَلَى الحُسَينِ فَاصرَعهُ، وهذا حَبيبي جَبرَئيلُ يَقولُ : يا حُسَينُ، شُدَّ عَلَى الحَسَنِ فَاصرَعهُ؟
امام زين العابدين عليه السلام : پيامبر صلي الله عليه و آله به آن دو (امام حسن و امام حسين عليهماالسلام) فرمود : «هم اكنون ، برخيزيد و كُشتى بگيريد» .
آن دو از جاى برخاستند تا كشتى بگيرند . فاطمه عليهاالسلام كه براى كارى [از خانه ]خارج شده بود ، بر آنان وارد شد و شنيد كه پيامبر صلي الله عليه و آلهمى گويد : «دوباره ، اى حسن ! حسين را محكم بگير و به زمين بزن» .
[از اين رو] به پدر گفت : شگفتا اى پدر ! اين را بر آن ديگرى تحريك مى كنى؟ آيا بزرگ تر را بر كوچك تر تحريك مى كنى ؟!
پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود : «دختر عزيزم ! آيا خشنود نيستى از اين كه من بگويم : "اى حسن! حسين را محكم بگير و به زمين بزن ؛ در حالى كه دوست من جبرئيل مى گويد : "اى حسين! حسن را محكم بگير و بر زمين بزن ؟"» .
آن دو از جاى برخاستند تا كشتى بگيرند . فاطمه عليهاالسلام كه براى كارى [از خانه ]خارج شده بود ، بر آنان وارد شد و شنيد كه پيامبر صلي الله عليه و آلهمى گويد : «دوباره ، اى حسن ! حسين را محكم بگير و به زمين بزن» .
[از اين رو] به پدر گفت : شگفتا اى پدر ! اين را بر آن ديگرى تحريك مى كنى؟ آيا بزرگ تر را بر كوچك تر تحريك مى كنى ؟!
پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود : «دختر عزيزم ! آيا خشنود نيستى از اين كه من بگويم : "اى حسن! حسين را محكم بگير و به زمين بزن ؛ در حالى كه دوست من جبرئيل مى گويد : "اى حسين! حسن را محكم بگير و بر زمين بزن ؟"» .
نمایش منبع
المعجم الكبير عن أبي أيّوب الأنصاريّ : دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّه صلي الله عليه و آلهوَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام يَلعَبانِ بَينَ يَدَيهِ وفي حِجرِهِ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّه ِ أتُحِبُّهُما؟ قالَ : وكَيفَ لا أُحِبُّهُما وهُما رَيحانَتايَ مِنَ الدُّنيا أشَمُّهما!
المعجم الكبير ـ به نقل از أبو ايّوب انصارى ـ : بر پيامبر خدا وارد شدم ، در حالى كه حسن و حسين عليهماالسلامنزد ايشان و در اتاق ايشان ، بازى مى كردند . گفتم : اى پيامبر خدا! آيا آنها را دوست مى دارى ؟
فرمود : «چگونه دوستشان نداشته باشم ، حال آن كه آنها دو دسته گل من از دنيايند كه مى بويمشان ؟»
فرمود : «چگونه دوستشان نداشته باشم ، حال آن كه آنها دو دسته گل من از دنيايند كه مى بويمشان ؟»
نمایش منبع
المعجم الكبير عن أبي سعيد : جاءَ الحُسَينُ عليه السلام ورَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آلهيُصَلّي ، فَالتَزَمَ عُنُقَ النَّبِيِ صلي الله عليه و آله، فَقامَ بِهِ وأخَذَ بِيَدِهِ، فَلَم يَزَل مُمسِكَها حَتّى رَكَعَ.
المعجم الكبير ـ به نقل از ابوسعيد ـ : در حالى كه پيامبر خدا نماز مى خوانْد ، حسين عليه السلامآمد و گردن پيامبر صلي الله عليه و آلهرا گرفت . ايشان با او برخاست و او را با دست خود گرفت و همچنان او را نگه داشت تا به ركوع رفت .
نمایش منبع
شرح الأخبار عن جعفر بن فروي بإسناده : أنّ رَسولَ اللّه ِ صلي الله عليه و آله كانَ جالِسا
مَعَ أصحابِهِ، إذ أقبَلَ إلَيهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاموَهُما صَغيرانِ، فَجَعَلا يَنزُوانِ عَلَيهِ، فَمَرَّةً يَضَعُ لَهُما رَأسَهُ، ومَرَّةً يَأخُذُهُما إلَيهِ، فَقَبَّلَهُما، ورَجُلٌ مِن جُلَسائِهِ يَنظُرُ إلَيهِ كَالمُتَعَجِّبِ مِن ذلِكَ ، ثُمَّ قالَ : يا رَسولَ اللّه ِ، ما أعلَمُ أنِّي قَبَّلتُ وَلَدا إلَيَ قَطُّ !
فَغَضِبَ رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله حَتَّى التَمَعَ لَونُهُ ، فَقالَ لِلرَّجُلِ : إن كانَ اللّه ُ عز و جلقَد نَزَعَ الرَّحمَةَ مِن قَلبِكَ فَما أصنَعُ بِكَ؟ مَن لَم يَرحَم صَغيرَنا ويُعَزِّز كَبيرَنا فَلَيسَ مِنَّا.
مَعَ أصحابِهِ، إذ أقبَلَ إلَيهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلاموَهُما صَغيرانِ، فَجَعَلا يَنزُوانِ عَلَيهِ، فَمَرَّةً يَضَعُ لَهُما رَأسَهُ، ومَرَّةً يَأخُذُهُما إلَيهِ، فَقَبَّلَهُما، ورَجُلٌ مِن جُلَسائِهِ يَنظُرُ إلَيهِ كَالمُتَعَجِّبِ مِن ذلِكَ ، ثُمَّ قالَ : يا رَسولَ اللّه ِ، ما أعلَمُ أنِّي قَبَّلتُ وَلَدا إلَيَ قَطُّ !
فَغَضِبَ رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله حَتَّى التَمَعَ لَونُهُ ، فَقالَ لِلرَّجُلِ : إن كانَ اللّه ُ عز و جلقَد نَزَعَ الرَّحمَةَ مِن قَلبِكَ فَما أصنَعُ بِكَ؟ مَن لَم يَرحَم صَغيرَنا ويُعَزِّز كَبيرَنا فَلَيسَ مِنَّا.
شرح الأخبار ـ به نقل از جعفر بن فروى ، به اسنادش ـ : پيامبر خدا با
يارانش نشسته بود كه حسن و حسين در حالى كه خردسال بودند ، به سوى ايشان رفتند و از سر و دوش ايشان بالا مى رفتند . گاهى سرشان را براى آنان ، پايين مى آورد و گاهى ، آنان را مى گرفت و مى بوسيد . اين ، در حالى بود كه يكى از همنشينان ايشان با شگفتى به اين رفتار ، نگاه مى كرد .
آن گاه گفت : اى پيامبر خدا! به ياد نمى آورم هيچ گاه فرزندى را گرفته و بوسيده باشم .
پيامبر خدا خشمگين شد تا جايى كه رنگش برگشت . پس به آن مرد فرمود : «اگر خداوند عز و جل مهربانى را از قلب تو گرفته است ، من با تو چه كنم ؟ كسى كه به كودكان ما مهر نورزد و بزرگان ما را گرامى ندارد ، از ما نيست» .
يارانش نشسته بود كه حسن و حسين در حالى كه خردسال بودند ، به سوى ايشان رفتند و از سر و دوش ايشان بالا مى رفتند . گاهى سرشان را براى آنان ، پايين مى آورد و گاهى ، آنان را مى گرفت و مى بوسيد . اين ، در حالى بود كه يكى از همنشينان ايشان با شگفتى به اين رفتار ، نگاه مى كرد .
آن گاه گفت : اى پيامبر خدا! به ياد نمى آورم هيچ گاه فرزندى را گرفته و بوسيده باشم .
پيامبر خدا خشمگين شد تا جايى كه رنگش برگشت . پس به آن مرد فرمود : «اگر خداوند عز و جل مهربانى را از قلب تو گرفته است ، من با تو چه كنم ؟ كسى كه به كودكان ما مهر نورزد و بزرگان ما را گرامى ندارد ، از ما نيست» .
نمایش منبع
سنن النسائي عن عبد اللّه بن شدّاد عن أبيه : خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آلهفي إحدى صَلاتَي العِشاءِ وهُوَ حامِلٌ حَسَنا أو حُسَينا، فَتَقَدَّمَ رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آلهفَوَضَعَهُ، ثُمَّ كَبَّرَ لِلصَّلاةِ فَصَلّى، فَسَجَدَ بَينَ ظَهرانَي صَلاتِهِ سَجدَةً أطالَها، قالَ أبي : رَفَعتُ رَأسي وإذا الصَّبِيُ عَلى ظَهرِ رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آله وهُوَ ساجِدٌ، فَرَجَعتُ إلى سُجودِي . فَلَمّا قَضى رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آلهالصَّلاةَ، قالَ النّاسُ : يا رَسولَ اللّه ِ، إنَّكَ سَجَدتَ بَينَ ظَهرانَي صَلاتِكَ سَجدَةً أطَلتَها حَتّى ظَنَنَّا قَد أنَّهُ حَدَثَ أمرٌ أو أنَّهُ يُوحى إلَيكَ .
قالَ : كُلُّ ذلِكَ لَم يَكُن، ولكِنَّ ابني ارتَحَلَني فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى يَقضِيَ حاجَتَهُ .
قالَ : كُلُّ ذلِكَ لَم يَكُن، ولكِنَّ ابني ارتَحَلَني فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى يَقضِيَ حاجَتَهُ .
سنن النسائى ـ به نقل از عبد اللّه بن شداد ، از پدرش ـ : هنگام يكى از دو نماز [مغرب و] عشا ، پيامبر خدا به سوى ما بيرون آمد ، در حالى كه حسن يا حسين عليهماالسلامرا حمل مى كرد . پيامبر خدا ، آمد و او را زمين گذاشت . سپس ، تكبير نماز را گفته و نماز را شروع نمود . در ميان نماز ، سجده اى طولانى كرد . پدرم گفت : سرم را برداشتم ، كودك را بر پشت پيامبر خدا ديدم ، در حالى كه ايشان در سجده بود . پس به سجده بازگشتم .
وقتى پيامبر خدا ، نماز را به پايان بُرد ، مردم گفتند : اى پيامبر خدا! در ميان نمازت سجده اى طولانى داشتى ، به گونه اى كه گمان كرديم اتّفاقى افتاده و يا به شما وحى شده است .
فرمود: «هيچ كدام نبود ؛ ليكن پسرم بر دوش من سوار شد و خوش نداشتم كه او را به شتاب ، پايين آورم، تا اين كه نيازش را ارضا كند .
وقتى پيامبر خدا ، نماز را به پايان بُرد ، مردم گفتند : اى پيامبر خدا! در ميان نمازت سجده اى طولانى داشتى ، به گونه اى كه گمان كرديم اتّفاقى افتاده و يا به شما وحى شده است .
فرمود: «هيچ كدام نبود ؛ ليكن پسرم بر دوش من سوار شد و خوش نداشتم كه او را به شتاب ، پايين آورم، تا اين كه نيازش را ارضا كند .
نمایش منبع
المناقب لابن شهر آشوب عن الليث بن سعد : أنَّ النَّبِيَ صلي الله عليه و آلهكانَ يُصَلّي
يَوما في فِئَةٍ وَالحُسَينُ عليه السلام صَغِيرٌ بِالقُربِ مِنهُ، وكانَ النَّبِيُ إذا سَجَدَ جاءَ الحُسَينُ عليه السلامفَرَكِبَ ظَهرَهُ ثُمَّ حَرَّكَ رِجلَيهِ، وقالَ : حِل حِل .
وإذا أرادَ رَسولُ اللّه ِ أن يَرفَعَ رَأسَهُ أخَذَهُ فَوَضَعَهُ إلى جانِبِهِ، فَإذا سَجَدَ عادَ عَلى ظَهرِهِ، وقالَ : حِل حِل، فَلَم يَزَل يَفعَلُ ذلِكَ حَتّى فَرَغَ النَّبِيُ مِن صَلاتِهِ.
فَقالَ يَهودِيٌ : يا مُحَمَّدُ، إنَّكُم لَتَفعَلونَ بِالصِّبيانِ شَيئا ما نَفعَلُهُ نَحنُ!
فَقالَ النَّبِيُ صلي الله عليه و آله : أما لَو كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّه ِ وبِرَسولِهِ لَرَحِمتُمُ الصِّبيانَ.
قالَ : فَإنِّي اُؤمِنُ بِاللّه ِ وبِرَسُولِهِ. فَأَسلَمَ لَمَّا رَأى كَرَمَهُ مِن عِظَمِ قَدرِهِ.
يَوما في فِئَةٍ وَالحُسَينُ عليه السلام صَغِيرٌ بِالقُربِ مِنهُ، وكانَ النَّبِيُ إذا سَجَدَ جاءَ الحُسَينُ عليه السلامفَرَكِبَ ظَهرَهُ ثُمَّ حَرَّكَ رِجلَيهِ، وقالَ : حِل حِل .
وإذا أرادَ رَسولُ اللّه ِ أن يَرفَعَ رَأسَهُ أخَذَهُ فَوَضَعَهُ إلى جانِبِهِ، فَإذا سَجَدَ عادَ عَلى ظَهرِهِ، وقالَ : حِل حِل، فَلَم يَزَل يَفعَلُ ذلِكَ حَتّى فَرَغَ النَّبِيُ مِن صَلاتِهِ.
فَقالَ يَهودِيٌ : يا مُحَمَّدُ، إنَّكُم لَتَفعَلونَ بِالصِّبيانِ شَيئا ما نَفعَلُهُ نَحنُ!
فَقالَ النَّبِيُ صلي الله عليه و آله : أما لَو كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّه ِ وبِرَسولِهِ لَرَحِمتُمُ الصِّبيانَ.
قالَ : فَإنِّي اُؤمِنُ بِاللّه ِ وبِرَسُولِهِ. فَأَسلَمَ لَمَّا رَأى كَرَمَهُ مِن عِظَمِ قَدرِهِ.
المناقب ، ابن شهرآشوب ـ به نقل از ليث بن سعد ـ : روزى پيامبر صلي الله عليه و آله با
گروهى نماز مى خواند و حسين عليه السلام كه خردسال بود ، در كنار ايشان قرار داشت . هرگاه پيامبر خدا به سجده مى رفت ، حسين عليه السلاممى آمد و بر دوش ايشان ، سوار مى شد . سپس ، پاهايش را تكان مى داد و مى گفت : هِىْ ، هِىْ!
وقتى پيامبر خدا مى خواست سر بردارد ، او را مى گرفت و كنار خود مى گذاشت . وقتى [دوباره ]سجده مى رفت ، بر پشت پيامبر صلي الله عليه و آلهبرمى گشت و مى گفت : هِىْ ، هِىْ! اين كار را همچنان ادامه داد تا اين كه پيامبر خدا ، از نماز فارغ شد .
در اين هنگام ، يك نفر يهودى گفت : اى محمّد! شما با فرزندان خود به گونه اى عمل مى كنيد كه ما نمى كنيم .
پيامبر صلي الله عليه و آلهفرمود : «بدان ، اگر به خدا و پيامبرش ايمان مى آورديد ، حتما با كودكان ، مهربان مى شديد» .
گفت : من به خدا و پيامبر او ايمان مى آورم . او مسلمان شد ، چون با همه عظمت مقامش كرامت ايشان را مشاهده كرد .
گروهى نماز مى خواند و حسين عليه السلام كه خردسال بود ، در كنار ايشان قرار داشت . هرگاه پيامبر خدا به سجده مى رفت ، حسين عليه السلاممى آمد و بر دوش ايشان ، سوار مى شد . سپس ، پاهايش را تكان مى داد و مى گفت : هِىْ ، هِىْ!
وقتى پيامبر خدا مى خواست سر بردارد ، او را مى گرفت و كنار خود مى گذاشت . وقتى [دوباره ]سجده مى رفت ، بر پشت پيامبر صلي الله عليه و آلهبرمى گشت و مى گفت : هِىْ ، هِىْ! اين كار را همچنان ادامه داد تا اين كه پيامبر خدا ، از نماز فارغ شد .
در اين هنگام ، يك نفر يهودى گفت : اى محمّد! شما با فرزندان خود به گونه اى عمل مى كنيد كه ما نمى كنيم .
پيامبر صلي الله عليه و آلهفرمود : «بدان ، اگر به خدا و پيامبرش ايمان مى آورديد ، حتما با كودكان ، مهربان مى شديد» .
گفت : من به خدا و پيامبر او ايمان مى آورم . او مسلمان شد ، چون با همه عظمت مقامش كرامت ايشان را مشاهده كرد .
نمایش منبع
المستدرك على الصحيحين عن يعلى العامري : أنَّهُ خَرَجَ مَعَ رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آلهإلى طَعامٍ دُعوا لَهُ، قالَ : فَاستَقبَلَ رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله أمامَ القَومِ وحُسَينٌ مَعَ الغِلمانِ يَلعَبُ، فَأرادَ رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آلهأن يَأخُذَهُ، فَطَفِقَ الصَّبِيُ يَفِرُّ هاهُنا مَرَّةً وَهاهُنا مَرَّةً، فَجَعَلَ رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آلهيُضاحِكُهُ حَتّى أخَذَهُ.
قالَ : فَوَضَعَ إحدى يَدَيهِ تَحتَ قَفاهُ ، وَالاُخرى تَحتَ ذَقَنِهِ، فَوَضَعَ فاهُ عَلى فيهِ يُقَبِّلُهُ.
فَقالَ : حُسَينٌ مِنِّي وأنا مِن حُسَينٍ، أحَبَّ اللّه ُ مَن أحَبَّ حُسَينا،
حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأسباطِ .
قالَ : فَوَضَعَ إحدى يَدَيهِ تَحتَ قَفاهُ ، وَالاُخرى تَحتَ ذَقَنِهِ، فَوَضَعَ فاهُ عَلى فيهِ يُقَبِّلُهُ.
فَقالَ : حُسَينٌ مِنِّي وأنا مِن حُسَينٍ، أحَبَّ اللّه ُ مَن أحَبَّ حُسَينا،
حُسَينٌ سِبطٌ مِنَ الأسباطِ .
المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از يعلى عامرى ـ : او (يعلى) همراه پيامبر خدا به سوى محلّ ميهمانى اى كه دعوت شده بودند ، حركت كرد . پيامبر خدا ، جلوى گروه حركت مى كرد و حسين عليه السلام با پسرها بازى مى كرد . پيامبر خدا خواست او را بگيرد ؛ ولى كودك ، گاهى به اين سو فرار مى كرد و گاهى به آن سو . پيامبر خدا ، او را مى خندانْد تا اين كه او را گرفت .
يكى از دستانش را زير گردن او گذاشت و دست ديگر را زير چانه او و دهانش را بر دهان او گذاشت و او را مى بوسيد .
پس فرمود : «حسين ، از من است و من ، از حسينم . خداوند ،
كسى كه حسين را دوست مى دارد ، دوست دارد . حسين سبطى از اَسباط است .
يكى از دستانش را زير گردن او گذاشت و دست ديگر را زير چانه او و دهانش را بر دهان او گذاشت و او را مى بوسيد .
پس فرمود : «حسين ، از من است و من ، از حسينم . خداوند ،
كسى كه حسين را دوست مى دارد ، دوست دارد . حسين سبطى از اَسباط است .
نمایش منبع
المناقب لابن شهرآشوب عن عبداللّه بن شيبة عن أبيه: أنَّهُ دُعِيَالنَّبِيُ صلي الله عليه و آلهإلى صَلاةٍ وَالحَسَنُ مُتَعَلِّقٌ بِهِ ، فَوَضَعَهُ النَّبِيُ صلي الله عليه و آلهمُقابِلَ جَنبِهِ وصَلّى، فَلَمّا سَجَدَ أطالَ السُّجودَ ، فَرَفَعتُ رَأسي مِن بَينِ القَومِ فَاذا الحَسَنُ عَلى كَتِفِ رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آله ، فَلَمّا سَلَّم قالَ لَهُ القَومُ : يا رَسولَ اللّه ِ لَقَد سَجَدتَ في صَلاتِكَ هذِهِ سَجدَةً ما كُنتَ تَسجُدُها ، كَأنَّما يوحى إلَيكَ!
فَقالَ [ صلي الله عليه و آله] : لَم يُوحَ إلَيَ ، ولكنَّ ابني كانَ عَلَى كَتِفي فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى نَزَلَ.
وفي رِوايَةِ عَبدِ اللّه ِ بنِ شَدّادٍ أنَّهُ صلي الله عليه و آله قَالَ : إنَّ ابنِي هذَا ارتَحَلَني فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى يَقضِيَ حاجَتَهُ .
فَقالَ [ صلي الله عليه و آله] : لَم يُوحَ إلَيَ ، ولكنَّ ابني كانَ عَلَى كَتِفي فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى نَزَلَ.
وفي رِوايَةِ عَبدِ اللّه ِ بنِ شَدّادٍ أنَّهُ صلي الله عليه و آله قَالَ : إنَّ ابنِي هذَا ارتَحَلَني فَكَرِهتُ أن اُعجِلَهُ حَتّى يَقضِيَ حاجَتَهُ .
المناقب ، ابن شهر آشوب : عبد اللّه بن شيبه ، از پدرش نقل كرده است كه : پيامبر صلي الله عليه و آله به نمازى فرا خوانده شد و حسن عليه السلام در آغوش ايشان بود . پيامبر صلي الله عليه و آلهاو را مقابل خود بر زمين گذاشت و نماز خوانْد . وقتى به سجده رفت ، سجده را طولانى كرد . از ميان مردم ، من سرم را بلند كردم . در آن هنگام ، حسن عليه السلام روى شانه پيامبر خدا بود. وقتى سلامِ نماز را داد ، مردم به ايشان گفتند : اى پيامبر خدا! در نمازت سجده اى به جاى آوردى كه معمولاً اين گونه سجده نمى كردى گويا به شما وحى مى شد .
حضرت فرمود : «به من وحى نشد ؛ ليكن فرزندم بر شانه من بود و من ، خوش نداشتم او را به شتاب بيندازم تا اين كه خودش پايين بيايد» .
و در روايت عبد اللّه بن شدّاد آمده است كه: پيامبر صلي الله عليه و آلهفرمود : «فرزندم بر دوش من سوار شد و خوش نداشتم او را به شتاب بيندازم تا اين كه نيازش را برآورده كُند» .
حضرت فرمود : «به من وحى نشد ؛ ليكن فرزندم بر شانه من بود و من ، خوش نداشتم او را به شتاب بيندازم تا اين كه خودش پايين بيايد» .
و در روايت عبد اللّه بن شدّاد آمده است كه: پيامبر صلي الله عليه و آلهفرمود : «فرزندم بر دوش من سوار شد و خوش نداشتم او را به شتاب بيندازم تا اين كه نيازش را برآورده كُند» .
نمایش منبع
- رسول خدا صلی الله علیه و آله 11014 حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها 90 حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام 17430 حدیث
- امام حسن علیه السلام 332 حدیث
- امام حسین علیه السلام 321 حدیث
- امام سجاد علیه السلام 880 حدیث
- امام باقر علیه السلام 1811 حدیث
- امام صادق علیه السلام 6388 حدیث
- امام کاظم علیه السلام 664 حدیث
- امام رضا علیه السلام 773 حدیث
- امام جواد علیه السلام 166 حدیث
- امام هادی علیه السلام 188 حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام 233 حدیث
- امام مهدی علیه السلام 82 حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام 245 حدیث
- حضرت موسی علیه السلام 32 حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام 94 حدیث
- خضر نبی علیه السلام 14 حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) 43 حدیث
- حضرت آدم علیه السلام 4 حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام 3 حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام 3 حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام 9 حدیث
- حضرت داوود علیه السلام 21 حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام 1 حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام 3 حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام 8 حدیث
تــعــداد كــتــابــهــا : 111
تــعــداد احــاديــث : 45456
تــعــداد تــصــاویــر : 3838
تــعــداد حــدیــث روز : 685