اهل بيت
رسول اللّه صلي الله عليه و آله : يا عَلِي ، إنَّ اللّه َ قَد زَيَّنَكَ بِزينَةٍ لَم يُزَيِّنِ العِبادَ بِزينَةٍ أحَبَّ إلَى اللّه ِ مِنها ، زَيَّنَكَ بِالزُّهدِ فِي الدُّنيا وجَعَلَكَ لا تَرزَأُ مِنها شَيئا ولا تَرزَأُ مِنكَ شَيئا ،
ووَهَبَ لَكَ حُبَّ المَساكينِ .
ووَهَبَ لَكَ حُبَّ المَساكينِ .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : اى على! خداوند تو را به زيورى آراسته كه بندگان را به زيورى محبوب تر از آن در نزد خود ، نياراسته است: تو را به زيور زهد آراسته و چُنانت قرار داده كه نه تو از دنيا چيزى بر مى گيرى و نه دنيا از تو چيزى
بر مى گيرد، و دوستى مستمندان را نيز به تو ارزانى داشته است.
بر مى گيرد، و دوستى مستمندان را نيز به تو ارزانى داشته است.
نمایش منبع
عنه صلي الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، إنَّ اللّه َ خَصَّكَ بِأَمرٍ وأعطاكَهُ، لَيسَ مِنَ الأَعمالِ شَيءٌ أحَبُّ إلَيهِ ولا أفضَلُ مِنهُ عِندَهُ ؛ الزُّهدُ فِي الدُّنيا ، فَلَيسَ تَنالُ مِنها شَيئا ولا تَنالُ مِنكَ ، وهِيَ زينَةُ الأَبرارِ عِندَ اللّه ِ يَومَ القِيامَةِ .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : اى على! خداوند ، خصلتى به تو اختصاص داده و عطايت كرده است كه هيچ عملى در نزد او محبوب تر و برتر از آن نيست: زهد در دنيا. نه تو از دنيا نوايى مى گيرى و نه دنيا از تو به نوايى مى رسد. در روز قيامت، زهد ، زيور نيكان در نزد خداوند است.
نمایش منبع
امام على عليه السلام : من آنم كه دنيا را بى مقدار شمردم.
نمایش منبع
امام على عليه السلام : من دنيا را به رو در افكندم، و به اندازه خودش بدان بها مى دهم، و با نگاه خودش به آن مى نگرم.
نمایش منبع
الإمام الباقر عليه السلام : إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام اُتِيَ بَخَبيصٍ فَأَبى أن يَأكُلَهُ ، فَقالوا لَهُ : أ تُحَرِّمُهُ؟ قالَ : لا ، ولكِنّي أخشى أن تَتوقَ إلَيهِ نَفسي فَأَطلُبَهُ . ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ : «أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَـتِكُمْ فِى حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَ اسْتَمْتَعْتُم بِهَا» .
امام باقر عليه السلام : مقدارى افروشه براى امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام آوردند؛ امّا ايشان از خوردن آن امتناع ورزيد.
گفتند: حرامش مى دانى؟
فرمود: «نه؛ امّا مى ترسم بدان علاقه مند شوم و خواهان آن گردم». سپس اين آيه را خواند: «نعمت هاى پاكيزه خود را در زندگى دنيايتان صرف كرديد و از آنها برخوردار شديد» .
گفتند: حرامش مى دانى؟
فرمود: «نه؛ امّا مى ترسم بدان علاقه مند شوم و خواهان آن گردم». سپس اين آيه را خواند: «نعمت هاى پاكيزه خود را در زندگى دنيايتان صرف كرديد و از آنها برخوردار شديد» .
نمایش منبع
إرشاد القلوب عن سُويدِ بن غَفَلَة : دَخَلتُ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام دارَهُ فَلَم أرَ فِي
البَيتِ شَيئا ، فَقُلتُ : أينَ الأَثاثُ يا أميرَ المُؤمِنين؟
فَقالَ : يَابنَ غَفَلَةَ ، نَحنُ أهلُ بَيتٍ لا نَتَأَثَّثُ فِي الدُّنيا ، نَقَلنا أجَلَّ مَتاعِنا إلَى الآخِرَةِ ، إنَّ مَثَلَنا فِي الدُّنيا كَراكِبٍ ظَلَّ تَحتَ شَجَرَةٍ ، ثُمَّ راحَ وتَرَكَها .
البَيتِ شَيئا ، فَقُلتُ : أينَ الأَثاثُ يا أميرَ المُؤمِنين؟
فَقالَ : يَابنَ غَفَلَةَ ، نَحنُ أهلُ بَيتٍ لا نَتَأَثَّثُ فِي الدُّنيا ، نَقَلنا أجَلَّ مَتاعِنا إلَى الآخِرَةِ ، إنَّ مَثَلَنا فِي الدُّنيا كَراكِبٍ ظَلَّ تَحتَ شَجَرَةٍ ، ثُمَّ راحَ وتَرَكَها .
إرشاد القلوب ـ به نقل از سويد بن غَفَله ـ : وارد خانه امير مؤمنان عليه السلام شدم و در اتاق ، چيزى نديدم. گفتم: اثاثيه كجاست ، اى امير مؤمنان؟
فرمود: «اى پسر غَفَله! ما خاندانى هستيم كه در دنيا اثاثى تهيّه نمى كنيم و بهترين كالاى خود را به آخرت منتقل كرده ايم. حكايت ما در دنيا ، همچون مسافرى است كه زير سايه درختى مى آسايد و سپس آن را ترك مى كند و مى رود».
فرمود: «اى پسر غَفَله! ما خاندانى هستيم كه در دنيا اثاثى تهيّه نمى كنيم و بهترين كالاى خود را به آخرت منتقل كرده ايم. حكايت ما در دنيا ، همچون مسافرى است كه زير سايه درختى مى آسايد و سپس آن را ترك مى كند و مى رود».
نمایش منبع
الغارات عن أبي مَطَر : أتى [ عَلِيٌّ عليه السلام ] سوقَ الكَرابيس فَإِذا هُوَ بِرَجُلٍ وَسيمٍ ، فَقالَ : يا هذا عِندَكَ ثَوبانِ بِخَمسَةِ دَراهِمَ؟ فَوَثَبَ الرَّجُلُ فَقالَ : نَعَم يا أميرَ المُؤمِنينَ ؛ فَلَمّا عَرَفَهُ مَضى عَنهُ وتَرَكَهُ . فَوَقَفَ عَلى غُلامٍ فَقالَ لَهُ : يا غُلامُ عِندَكَ ثَوبانِ بِخَمسَةِ دَراهِمَ؟ قالَ : نَعَم عِندي ثَوبانِ ؛ أحَدُهُما أخيَرُ مِنَ الآخَرِ ، واحِدٌ بِثَلاثَةٍ وَالآخَرُ بِدِرهَمَينِ ، قالَ : هَلُمَّهُما .
فَقالَ : يا قَنبَر ، خُذِ الَّذي بِثَلاثَةٍ ، قالَ : أنتَ أولى بِهِ يا أميرَالمُؤمِنين ؛ تَصعَدُ المِنبَرَ وتَخطُبُ النّاسَ !
فَقالَ : يا قَنبَر ، أنتَ شابٌّ ولَكَ شِرَّةُ الشَّبابِ ، وأنَا أستَحيي مِن رَبّي أن أتَفَضَّلَ عَلَيكَ لاِءَنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّه صلي الله عليه و آله يَقولُ :«ألبِسوهُم مِمّا تَلبَسونَ ، وأطعِموهُم مِمّا تَأكُلونَ» .
ثُمَّ لَبِسَ القَميصَ ومَدَّ يَدَهُ في رُدنِهِ فَإِذا هُوَ يَفضُلُ عَن أصابِعِهِ ، فَقالَ : يا غُلامُ اقطَع هذَا الفَضلَ ، فَقَطَعَهُ ، فَقالَ الغُلامُ : هَلُمَّهُ أكُفَّهُ يا شَيخُ ، فَقالَ : دَعهُ كَما هُوَ ، فَإِنَّ الأَمرَ أسرَعُ مِن ذلِكَ .
فَقالَ : يا قَنبَر ، خُذِ الَّذي بِثَلاثَةٍ ، قالَ : أنتَ أولى بِهِ يا أميرَالمُؤمِنين ؛ تَصعَدُ المِنبَرَ وتَخطُبُ النّاسَ !
فَقالَ : يا قَنبَر ، أنتَ شابٌّ ولَكَ شِرَّةُ الشَّبابِ ، وأنَا أستَحيي مِن رَبّي أن أتَفَضَّلَ عَلَيكَ لاِءَنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّه صلي الله عليه و آله يَقولُ :«ألبِسوهُم مِمّا تَلبَسونَ ، وأطعِموهُم مِمّا تَأكُلونَ» .
ثُمَّ لَبِسَ القَميصَ ومَدَّ يَدَهُ في رُدنِهِ فَإِذا هُوَ يَفضُلُ عَن أصابِعِهِ ، فَقالَ : يا غُلامُ اقطَع هذَا الفَضلَ ، فَقَطَعَهُ ، فَقالَ الغُلامُ : هَلُمَّهُ أكُفَّهُ يا شَيخُ ، فَقالَ : دَعهُ كَما هُوَ ، فَإِنَّ الأَمرَ أسرَعُ مِن ذلِكَ .
الغارات ـ به نقل از ابو مطر ـ : على عليه السلام به بازار كرباس فروشان آمد و به مردى خوش سيما برخورد و به او فرمود: «اى مرد! دو جامه به ارزش پنج درهم دارى؟» .
مرد از جا جست و گفت: بله، اى امير مؤمنان!
چون مرد ، امام عليه السلام را شناخت ، ايشان او را رها كرد و رفت و نزد جوانى ايستاد و فرمود : «اى جوان! دو جامه به ارزش پنج درهم دارى؟» .
گفت: آرى، دو جامه دارم . يكى از آنها بهتر از ديگرى است : يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم.
امام عليه السلام فرمود: «هر دو را بياور». سپس فرمود: «اى قنبر! آن سه درهمى را تو بردار».
قنبر گفت: اى امير مؤمنان!، شما بدان سزاوارتريد . شما بالاى منبر مى رويد و براى مردم سخنرانى مى كنيد!
فرمود: «اى قنبر! تو جوان هستى و هوس جوانى دارى، و من از پروردگارم شرم دارم كه بر تو برترى بجويم؛ زيرا از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد: « " از آنچه خود مى پوشيد ، به آنها بپوشانيد، و از آنچه خود مى خوريد ، به آنها بخورانيد " ».
آن گاه امام عليه السلام پيراهن را پوشيد و دستش را از آستينش بيرون آورد و ديد از انگشتانش بلندتر است . [ به فروشنده ] فرمود: «اى جوان! اين اضافى را ببُر» و او آن را بريد.
جوان گفت: اى پيرمرد! بده آستينت را سردوزى كنم.
فرمود: «رهايش كن، كه كار ، از اين ، شتابان تر است».
مرد از جا جست و گفت: بله، اى امير مؤمنان!
چون مرد ، امام عليه السلام را شناخت ، ايشان او را رها كرد و رفت و نزد جوانى ايستاد و فرمود : «اى جوان! دو جامه به ارزش پنج درهم دارى؟» .
گفت: آرى، دو جامه دارم . يكى از آنها بهتر از ديگرى است : يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم.
امام عليه السلام فرمود: «هر دو را بياور». سپس فرمود: «اى قنبر! آن سه درهمى را تو بردار».
قنبر گفت: اى امير مؤمنان!، شما بدان سزاوارتريد . شما بالاى منبر مى رويد و براى مردم سخنرانى مى كنيد!
فرمود: «اى قنبر! تو جوان هستى و هوس جوانى دارى، و من از پروردگارم شرم دارم كه بر تو برترى بجويم؛ زيرا از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد: « " از آنچه خود مى پوشيد ، به آنها بپوشانيد، و از آنچه خود مى خوريد ، به آنها بخورانيد " ».
آن گاه امام عليه السلام پيراهن را پوشيد و دستش را از آستينش بيرون آورد و ديد از انگشتانش بلندتر است . [ به فروشنده ] فرمود: «اى جوان! اين اضافى را ببُر» و او آن را بريد.
جوان گفت: اى پيرمرد! بده آستينت را سردوزى كنم.
فرمود: «رهايش كن، كه كار ، از اين ، شتابان تر است».
نمایش منبع
المعجم الكبير عن أسماء بنت عُمَيس عن فاطمة عليهاالسلام : أنَّ رَسولَ اللّه صلي الله عليه و آله أتاها يَوما فَقالَ : أينَ ابنايَ؟يَعني حَسَنا وحُسَينا ، قالَت : أصبَحنا ولَيسَ في بَيتِنا شَيءٌ
يَذوقُهُ ذائِقٌ ، فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أذهَبُ بِهِما ، فَإِنّي أتَخَوَّفُ أن يَبكِيا عَلَيكِ ولَيسَ عِندَكِ شَيءٌ ؛ فَذَهَبَ إلى فُلانٍ اليَهودِيِّ .
فَتَوَجَّهَ إلَيهِ النَّبِي صلي الله عليه و آله فَوَجَدَهُما يَلعَبانِ في شَرَبَةٍ ، بَينَ أيديهِما فَضلٌ مِن تَمرٍ ، فَقالَ : يا عَلِي ، ألا تَقلِبُ ابنَيَّ قَبلَ أن يَشتَدَّ عَلَيهِمَا الحَرُّ؟ فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أصبَحنا ولَيسَ في بَيتِنا شَيءٌ ، فَلَو جَلَستَ يا نَبِيَّ اللّه ِ حَتّى أجمَعَ لِفاطِمَة تَمَراتٍ .
فَجَلَسَ النَّبِي صلي الله عليه و آله حَتَّى اجتَمَعَ لِفاطِمَة شَيءٌ مِن تَمرٍ ، فَجَعَلَهُ في صُرَّتِهِ ، ثُمَّ أقبَلَ ، فَحَمَلَ النَّبِي صلي الله عليه و آله أحَدَهُما وعَلِيٌّ عليه السلام الآخَرَ حَتّى أقلَبَهُما .
يَذوقُهُ ذائِقٌ ، فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أذهَبُ بِهِما ، فَإِنّي أتَخَوَّفُ أن يَبكِيا عَلَيكِ ولَيسَ عِندَكِ شَيءٌ ؛ فَذَهَبَ إلى فُلانٍ اليَهودِيِّ .
فَتَوَجَّهَ إلَيهِ النَّبِي صلي الله عليه و آله فَوَجَدَهُما يَلعَبانِ في شَرَبَةٍ ، بَينَ أيديهِما فَضلٌ مِن تَمرٍ ، فَقالَ : يا عَلِي ، ألا تَقلِبُ ابنَيَّ قَبلَ أن يَشتَدَّ عَلَيهِمَا الحَرُّ؟ فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أصبَحنا ولَيسَ في بَيتِنا شَيءٌ ، فَلَو جَلَستَ يا نَبِيَّ اللّه ِ حَتّى أجمَعَ لِفاطِمَة تَمَراتٍ .
فَجَلَسَ النَّبِي صلي الله عليه و آله حَتَّى اجتَمَعَ لِفاطِمَة شَيءٌ مِن تَمرٍ ، فَجَعَلَهُ في صُرَّتِهِ ، ثُمَّ أقبَلَ ، فَحَمَلَ النَّبِي صلي الله عليه و آله أحَدَهُما وعَلِيٌّ عليه السلام الآخَرَ حَتّى أقلَبَهُما .
المعجم الكبير ـ به نقل از اسماء بنت عميس ـ : روزى ، پيامبر خدا نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و فرمود : «پسرانم كجايند؟» و مقصودش حسن و حسين بود.
فاطمه عليهاالسلام گفت: امروز چيزى در خانه براى خوردن نداشتيم ، و على گفت: من آن دو را بيرون مى برم؛ زيرا مى ترسم كه گريه كنند و تو ، چيزى ندارى . و پيش فلان يهودى رفت.
پيامبر صلي الله عليه و آله به دنبال على عليه السلام رفت. ديد كه حسن و حسين ، در پاى درخت خرمايى بازى مى كنند و جلوى آنها مقدارى خرماست. به على عليه السلام فرمود: «اى على! نمى خواهى پيش از آن كه هوا گرم تر شود و پسرانم اذيّت شوند ، آنها را به خانه برگردانى؟» .
على عليه السلام گفت: امروز صبح ، چيزى در خانه نداشتيم. اى پيامبر خدا! اگر اندكى بنشينيد ، من مقدارى خرما براى فاطمه جمع مى كنم.
پيامبر صلي الله عليه و آله نشست ، تا آن كه مقدارى خرما براى فاطمه جمع شد. على عليه السلام ، آنها را در كيسه اش ريخت و به راه افتاد. پيامبر صلي الله عليه و آله يكى از بچه ها را به دوش گرفت و على عليه السلام نيز ، ديگرى را و آنها را به خانه بردند .
فاطمه عليهاالسلام گفت: امروز چيزى در خانه براى خوردن نداشتيم ، و على گفت: من آن دو را بيرون مى برم؛ زيرا مى ترسم كه گريه كنند و تو ، چيزى ندارى . و پيش فلان يهودى رفت.
پيامبر صلي الله عليه و آله به دنبال على عليه السلام رفت. ديد كه حسن و حسين ، در پاى درخت خرمايى بازى مى كنند و جلوى آنها مقدارى خرماست. به على عليه السلام فرمود: «اى على! نمى خواهى پيش از آن كه هوا گرم تر شود و پسرانم اذيّت شوند ، آنها را به خانه برگردانى؟» .
على عليه السلام گفت: امروز صبح ، چيزى در خانه نداشتيم. اى پيامبر خدا! اگر اندكى بنشينيد ، من مقدارى خرما براى فاطمه جمع مى كنم.
پيامبر صلي الله عليه و آله نشست ، تا آن كه مقدارى خرما براى فاطمه جمع شد. على عليه السلام ، آنها را در كيسه اش ريخت و به راه افتاد. پيامبر صلي الله عليه و آله يكى از بچه ها را به دوش گرفت و على عليه السلام نيز ، ديگرى را و آنها را به خانه بردند .
نمایش منبع
الكامل في التاريخ عن عَنتَرَة : دَخَلتُ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام بِالخَوَرنَق وهُوَ فَصلُ شِتاءٍ وعَلَيهِ خَلَقُ قَطيفَةٍ وهُوَ يَرعُدُ فيهِ ، فَقُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنين ، إنَّ اللّه َ قَد جَعَلَ لَكَ ولاِءَهلِكَ في هذَا المالِ نَصيبا وأنتَ تَفعَلُ هذا بِنَفسِكَ؟ فَقالَ : وَاللّه ِ ما أرزَؤُكُم شَيئا ، وما هِيَ إلاّ قَطيفَتِيَ الَّتي أخرَجتُها مِنَ المَدينَة .
الكامل فى التاريخ ـ به نقل از عنتره ـ : در خُوَرنَق بر على عليه السلام در آمدم. فصل زمستان بود و ايشان مخمل كهنه اى به تن داشت و مى لرزيد. گفتم: اى امير مؤمنان! خداوند براى تو و خانواده ات در اين بيت المال سهمى قرار داده و تو با خودت چنين مى كنى؟!
فرمود: «به خدا سوگند كه من از آن ، چيزى بر نمى دارم [كه از سهم شما كاسته شود]. اين مخمل را هم از مدينه با خود آورده ام».
فرمود: «به خدا سوگند كه من از آن ، چيزى بر نمى دارم [كه از سهم شما كاسته شود]. اين مخمل را هم از مدينه با خود آورده ام».
نمایش منبع
تاريخ دمشق عن مُدرِك أبي زياد : كُنّا في حيطانِ ابنِ عَبّاس ، فَجاءَ ابني عَبّاس
وحَسَن وحُسَين عليهماالسلام ، فَطافوا فِي البُستانِ فَنَظَروا ، ثُمَّ جاؤوا إلى ساقِيَةٍ فَجَلَسوا عَلى شاطِئِها ، فَقالَ لي الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : يا مُدرِكُ أعِندَكَ غَداءٌ؟ قُلتُ : قَد خَبَزنا ، قالَ : اِيتِ بِهِ .
قالَ : فَجِئتُهُ بِخُبزٍ وشَيءٍ مِن مِلحٍ جَريشٍ وطاقَتَي بَقلٍ ، فَأَكَلَ ثُمَّ قالَ : يا مُدرِكُ أبي زياد ، ما أطيَبَ هذا! ثُمَّ اُتِيَ بِغَدائِهِ ـ وكانَ كَثيرَ الطَّعامِ طَيِّبَهُ ـ فَقالَ : يا مُدرِكك أبي زياد ، اجمَع لي غِلمانَ البُستانِ ، قالَ : فَقَدَّمَ إلَيهِم فَأَكَلوا ولَم يَأكُل ، فَقُلتُ : ألا تَأكُلُ؟ فَقالَ : ذاكَ أشهى عِندي مِن هذا .
وحَسَن وحُسَين عليهماالسلام ، فَطافوا فِي البُستانِ فَنَظَروا ، ثُمَّ جاؤوا إلى ساقِيَةٍ فَجَلَسوا عَلى شاطِئِها ، فَقالَ لي الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : يا مُدرِكُ أعِندَكَ غَداءٌ؟ قُلتُ : قَد خَبَزنا ، قالَ : اِيتِ بِهِ .
قالَ : فَجِئتُهُ بِخُبزٍ وشَيءٍ مِن مِلحٍ جَريشٍ وطاقَتَي بَقلٍ ، فَأَكَلَ ثُمَّ قالَ : يا مُدرِكُ أبي زياد ، ما أطيَبَ هذا! ثُمَّ اُتِيَ بِغَدائِهِ ـ وكانَ كَثيرَ الطَّعامِ طَيِّبَهُ ـ فَقالَ : يا مُدرِكك أبي زياد ، اجمَع لي غِلمانَ البُستانِ ، قالَ : فَقَدَّمَ إلَيهِم فَأَكَلوا ولَم يَأكُل ، فَقُلتُ : ألا تَأكُلُ؟ فَقالَ : ذاكَ أشهى عِندي مِن هذا .
تاريخ دمشق ـ به نقل از مُدرِك ، ابو زياد ـ : در باغ ابن عبّاس بوديم كه دو فرزند عبّاس و حسن و حسين عليهماالسلام آمدند و دور باغ گشتى زدند و نگاهى كردند .
سپس كنار جويى رفتند و نشستند. حسن عليه السلام به من فرمود : «اى مُدرِك! غذايى دارى؟» .
گفتم: نان پخته ايم.
فرمود : «بياور».
من نانى و كمىِ نمك نيم كوفته و دو مشت سبزى برايش آوردم. ايشان خورد و آن گاه فرمود : «اى مُدرك! چه قدر خوش مزه بود» .
سپس غذاى خود او را ـ كه زياد و لذيذ بود ـ آوردند. فرمود: «اى مُدرك! غلامان باغ را صدا بزن» و غذا را به آنها داد و غلامان خوردند و خود ايشان ، چيزى نخورد.
گفتم: خودتان نمى خوريد؟
فرمود: «آن غذا [ ى تو ] را از اين ، بيشتر دوست دارم».
سپس كنار جويى رفتند و نشستند. حسن عليه السلام به من فرمود : «اى مُدرِك! غذايى دارى؟» .
گفتم: نان پخته ايم.
فرمود : «بياور».
من نانى و كمىِ نمك نيم كوفته و دو مشت سبزى برايش آوردم. ايشان خورد و آن گاه فرمود : «اى مُدرك! چه قدر خوش مزه بود» .
سپس غذاى خود او را ـ كه زياد و لذيذ بود ـ آوردند. فرمود: «اى مُدرك! غلامان باغ را صدا بزن» و غذا را به آنها داد و غلامان خوردند و خود ايشان ، چيزى نخورد.
گفتم: خودتان نمى خوريد؟
فرمود: «آن غذا [ ى تو ] را از اين ، بيشتر دوست دارم».
نمایش منبع
عيون أخبار الرضا عن أبي عبّاد : كانَ جُلوسُ الرِّضا عليه السلام فِي الصَّيفِ عَلى حَصيرٍ وفِي الشِّتاءِ عَلى مِسحٍ ، ولِبسُهُ الغَليظَ مِنَ الثِّيابِ ، حَتّى إذا بَرَزَ لِلنّاسِ تَزَيَّنَ لَهُم .
عيون أخبار الرضا : ـ به نقل از ابو عبّاد ـ امام رضا عليه السلام در تابستان ، روى حصير و در زمستان ، روى پلاس مى نشست، و جامه درشت مى پوشيد، و وقتى در برابر مردم ظاهر مى شد ، آراسته مى گشت .
نمایش منبع
- رسول خدا صلی الله علیه و آله 11014 حدیث
- فاطمه زهرا سلام الله علیها 90 حدیث
- امیرالمؤمنین علی علیه السلام 17430 حدیث
- امام حسن علیه السلام 332 حدیث
- امام حسین علیه السلام 321 حدیث
- امام سجاد علیه السلام 880 حدیث
- امام باقر علیه السلام 1811 حدیث
- امام صادق علیه السلام 6388 حدیث
- امام کاظم علیه السلام 664 حدیث
- امام رضا علیه السلام 773 حدیث
- امام جواد علیه السلام 166 حدیث
- امام هادی علیه السلام 188 حدیث
- امام حسن عسکری علیه السلام 233 حدیث
- امام مهدی علیه السلام 82 حدیث
- حضرت عیسی علیه السلام 245 حدیث
- حضرت موسی علیه السلام 32 حدیث
- لقمان حکیم علیه السلام 94 حدیث
- خضر نبی علیه السلام 14 حدیث
- قدسی (احادیث قدسی) 43 حدیث
- حضرت آدم علیه السلام 4 حدیث
- حضرت یوسف علیه السلام 3 حدیث
- حضرت ابراهیم علیه السلام 3 حدیث
- حضرت سلیمان علیه السلام 9 حدیث
- حضرت داوود علیه السلام 21 حدیث
- حضرت عزیر علیه السلام 1 حدیث
- حضرت ادریس علیه السلام 3 حدیث
- حضرت یحیی علیه السلام 8 حدیث
تــعــداد كــتــابــهــا : 111
تــعــداد احــاديــث : 45456
تــعــداد تــصــاویــر : 3838
تــعــداد حــدیــث روز : 685