حديث و آيات:
خشوع امام زين العابدين عليه السلام در ن...
المناقب لابن شهر آشوب : مِن كتابِ الأنوارِ : أنّه عليه السلام كانَ قائما يُصَلِّي حتّى وَقَفَ ابنُهُ محمّدٌ عليه السلام و هُو طِفلٌ إلى بئرٍ في دارِهِ بالمَدينةِ بَعِيدَةِ القَعرِ، فَسَقَطَ فيها، فَنَظَرَت إلَيهِ اُمُّهُ فَصَرَخَت و أقبَلَت نحوَ البِئرِ تَضرِبُ بِنَفسِها حِذاءَ البِئرِ و تَستَغِيثُ و تقولُ : يا بنَ رسولِ اللّه ِ ، غَرِقَ وَلَدُكَ محمّدٌ ! و هُو لا يَنثَني عن صلاتِهِ و هُو يَسمَعُ اضطِرابَ ابنِهِ في قَعرِ البئرِ، فَلَمّا طالَ علَيها ذلكَ قالَت حُزنا على وَلَدِها : ما أقسى قُلُوبَكُم يا آلَ بَيتِ رسولِ اللّه ِ ! !
فَأقبَلَ على صلاتِهِ و لَم يَخرُجْ عنها إلاّ عن كَمالِها و إتمامِها، ثُمّ أقبَلَ علَيها، و جَلَسَ على أرجاءِ البِئرِ، و مَدَّ يَدَهُ إلى قَعرِها ـ و كانَت لا تُنالُ إلاّ بِرِشاء طَويلٍ ـ فَأخرَجَ ابنَهُ مُحمّدا على يَدَيهِ يُناغِي و يَضحَكُ لم يَبتَلَّ لَهُ ثَوبٌ و لا جَسَدٌ
بالماءِ ! فقالَ : هاكِ يا ضَعِيفةَ اليَقينِ بِاللّه ِ، فَضَحِكَتْ لِسلامةِ وَلَدِها و بَكَت لقولِهِ : يا ضعيفةَ اليَقينِ باللّه ِ، فقالَ : لا تَثرِيبَ علَيكِ اليَومَ، لو عَلِمتِ أنّي كُنتُ بَينَ يَدَي جبّارٍ لَو مِلتُ بِوَجهِي عَنهُ لَمالَ بوَجهِهِ عَنّي، أ فَمَن يُرى راحِما بعدَهُ ؟! .
مناقب ابن شهرآشوب: در كتاب الأنوار آمده است : امام زين العابدين عليه السلام مشغول نماز بود كه فرزند خرد سالش محمّد[باقر] عليه السلام كنار چاه عميقى كه در خانه آن حضرت در مدينه بود رفت و در چاه افتاد . مادرش متوجّه افتادن او شد و فرياد كشيد و به طرف چاه دويد و كنار چاه خودش را مى زد و كمك مى خواست و مى گفت : يا بن رسول اللّه ! فرزندت محمّد غرق شد . اما امام زين العابدين، با آن كه صداى ناله و بيتابى فرزندش را در ته چاه مى شنيد ، از نماز خود دست نكشيد . همسر امام چون كار به درازا كشيد ، از روى ناراحتى براى فرزندش ، گفت : چقدر دل شما سخت است اى خاندان رسول خدا!
حضرت به نماز خود ادامه داد و بعد از آن كه آن را به طور كامل و تمام انجام داد ، به طرف همسرش رفت و كنار چاه نشست و دستش را به ته چاه ـ كه جز با ريسمانى بلند دسترسى به آن ممكن نبود ـ دراز كرد و فرزندش محمّد را روى دستانش بيرون آورد در حالى كه شيرين زبانى مى كرد و مى خنديد و نه لباسش خيس شده بود و نه جايى از بدنش! سپس[به همسرش ]فرمود :
بگير! اى زنِ سست يقينِ به خدا . همسر حضرت از اين كه ديد فرزندش سالم است خنديد و از اين گفته امام زين العابدين كه به او فرمود : اى زنِ سست يقينِ به خدا ، گريست. حضرت فرمود: امروز بر تو سرزنشى نيست، كاش مى دانستى كه من در پيشگاه پادشاهى مقتدر ايستاده بودم كه اگر رويم را از او بر مى گرداندم او هم رويش را از من بر مى گرداند ، آيا پس از او رحم كننده اى هست؟