عنه عليه السلام :مَعاشِرَ شيعَتي ، اِحذَروا! فَقَد عَضَّتكُمُ الدُّنيا بِأَنيابِها ، تَختَطِفُ مِنكُم نَفسا بَعدَ نَفسٍ كَذِئابِها ، و هذِهِ مَطايَا الرَّحيلِ قَد اُنيخَت لِرُكّابِها ، ألا إنَّ الحَديثَ ذو شُجونٍ ، فَلا يَقولَنَّ قائِلُكُم : إنَّ كَلامَ عَلِيٍّ مُتَناقِضٌ ؛ لِأَنَّ الكَلامَ عارِضٌ .
و لَقَد بَلَغَني أنَّ رَجُلاً مِن قُطّانِ المَدائِنِ تَبِعَ بَعدَ الحَنيفِيَّةِ عُلوجَهُ ،و لَبِسَ مِن نالَةِ دِهقانِهِ مَنسوجَهُ ، و تَضَمَّخَ بِمِسكِ هذِهِ النَّوافِجِصَباحَهُ ، وَ تَبَخَّرَ بِعودِ الهِندِ رَواحَهُ ، و حَولَهُ رَيحانُ حَديقَةٍ يَشُمُّ نُفاحَهُ ، و قَد مُدَّ لَهُ مَفروشاتُ الرّومِ عَلى
سُرُرِهِ . تَعسا لَهُ بَعدَ ما ناهَزَ السَّبعينَ مِن عُمُرِهِ ! و حَولَهُ شَيخٌ يَدِبُّ عَلى أرضِهِ مِن هَرَمِهِ ، و ذو يُتمَةٍ تَضَوَّرَ مِن ضُرِّهِ و مِن قَرَمِهِ ،فَما واساهُم بِفاضِلاتٍ مِن عَلقَمِهِ ، لَئِن أمكَنَنِيَ اللّه ُ مِنهُ لَأَخضِمَنَّهُ خَضمَ البُرِّ ، و لاَُقيمَنَّ عَلَيهِ حَدَّ المُرتَدِّ ، و لَأَضرِبَنَّهُ الثَّمانينَ بَعدَ حَدٍّ ، وَ لَأَسُدَّنَّ مِن جَهلِهِ كُلَّ مَسَدٍّ . تَعسا لَهُ ! أ فَلا شَعرٌ ؟! أ فَلا صُوفٌ ؟! أ فَلا وَبَرٌ ؟! أ فَلا رَغيفٌ قَفارُ اللَّيلِ إفطارٌ مُقَدَّمٌ ؟!أ فَلا عَبرَةٌ عَلى خَدٍّ في ظُلمَةِ لَيالٍ تَنحَدِرُ ؟! و لَو كانَ مُؤمِنا لاَتَّسَقَت لَهُ الحُجَّةُ إذا ضَيَّعَ ما لا يَملِكُ .
امام على عليه السلام :اى گروه هاى شيعيان ! سخت مراقب باشيد! همانا دنيا شما را به دندان گزيده و همچون گرگ هايش يكان يكان شما را در مى ربايد . اين مَركبِ كوچ است كه اكنون نزد سواران خود زانو زده است . هلاّ كه سخن ، شاخه هايى دارد ؛ پس كسى از شما نگويد كه سخن على تناقض دارد ؛ چرا كه كلام ، مخاطب ها و حالت هاى گوناگونى دارد .
به من خبر رسيده كه مردى از ساكنان مدائن ، پس از مسلمان شدن ، از كافران پيروى كرده و جامه اى از خياط خانه مهترِ آن شهر برگرفته ؛ و بامدادِ خود را به مشك دان هايش خوشبو كرده و شامگاهش را به عود هندى معطّر نموده ؛ و پيرامونش را گل بوستانى فراگرفته و آن را
مى بويد ؛ و فرش هاى رومى را بر تخت هاى خود گسترانيده است . پس از سپرى كردن هفتاد سال ، چه بدبخت شده است! در پيرامون او پير مردى است كه از فرط پيرى ، بر زمين مى خزد ؛ و يتيمى است كه از بد حالى و شدّت گرسنگى به خود مى پيچد ؛ اما او [حتّى ]از پس مانده هاى غذاى تلخش به وى نمى دهد . اگر خداوند مرا بر وى مسلّط فرمايد ، همچون گندم مى كوبمش و بر وى حدّ مرتد جارى مى كنم و سپس هشتاد تازيانه مى زنمش و راه عذر نادانى را بر او مى بندم . آيا موى و پوست و كرك حيوان ، او را نبود؟ آيا تكه نانى نداشت تا كسى را افطار دهد؟ آيا در تاريكى شب ، اشكى بر گونه اى نمى غلتيد؟ اگر وى مؤمن بود ، هر آينه آن گاه كه مالِ غير خود را تباه نمود ، حجّت بر وى تمام مى شد .