رسول اللّه صلي الله عليه و آله : أوَّلُ مَن يَرِدَ عَلَيَّ الحَوضَ أهلُ بَيتي ومَن أحَبَّني مِن اُمَّتي .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود اهل بيت من و كسانى از امّت من هستند كه مرا دوست دارند.
عنه صلي الله عليه و آله : أوَّلُكُم وارِدًا عَلَيَّ الحَوضَ ، أوَّلُكُم إسلامًا : عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : نخستين كسى از شما كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، نخستين كسى از شماست كه اسلام آورده است: على بن ابى طالب.
الإمام عليّ عليه السلام : دَخَلَ عَلَيَّ رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله وأنَا نائِمٌ عَلَى المَنامَةِ ، فَاستَسقَى الحَسَنُ ـ أوِ الحُسَينُ ـ فَقامَ النَّبِيُّ صلي الله عليه و آله إلى شاةٍ لَنا بَكيءٍ فَحَلَبَها فَدَرَّت ، فَجاءَهُ الحَسَنُ فَنَحّاهُ النَّبِيُّ صلي الله عليه و آله ، فَقالَت فاطِمَةُ : يا رَسولَ اللّه ِ ، كَأَنَّهُ أحَبُّهُما إلَيكَ ؟ قالَ : لا ، ولكِنَّهُ استَسقى قَبلَهُ ، ثُمَّ قالَ : إنّي وإيّاكِ وهذَينِ وهذَا الراقِدَ في مَكانٍ واحِدٍ يَومَ القِيامَةِ .
امام على عليه السلام : پيامبر صلي الله عليه و آله بر من وارد شد در حالى كه من در بستر خفته بودم. حسن ـ ياحسين ـ آب خواست. پيامبر صلي الله عليه و آله به سوى گوسفندمان رفت كه شيرش كم شده بود. پيامبر صلي الله عليه و آله آن را دوشيد و شير از پستانش جارى شد. حسن سوى پيامبر رفت ولى پيامبر او را دور كرد. فاطمه عرض كرد: يا رسول اللّه ! گويى، آن يك را بيشتر دوست مى دارى؟ حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: چنين نيست، بلكه او زودتر آب خواسته بود. سپس فرمود: من و تو و اين دو و اين كه در بستر است در روز رستاخيز در يك جا خواهيم خفت.
عنه عليه السلام : أخبَرَني رَسولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله : أنَّ أوَّلَ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ أنَا وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَينُ ، قُلتُ : يا رَسولَ اللّه ِ ، فَمُحِبّونا ؟ قالَ : مِن وَرائِكُم .
امام على عليه السلام : پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مرا آگاهانيد كه نخستين كسانى كه به بهشت در مى آيند من هستم به همراه فاطمه، حسن وحسين. من عرض كردم: يا رسول اللّه ! دوستداران ما چه؟ فرمود: پشت سر شما به بهشت در خواهند آمد.
رسول اللّه صلي الله عليه و آله : أنَا وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَينُ يَومَ القِيامَةِ في قُبَّةٍ تَحتَ العَرشِ .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : من، على، فاطمه، حسن و حسين روز رستاخيز در خانه اى گنبدى زير عرش قرار داريم.
عنه صلي الله عليه و آله : الوَسيلَةُ دَرَجَةٌ عِندَ اللّه ِ لَيسَ فَوقَها دَرَجَةٌ ، فَسَلُوا اللّه َ أن يُؤتِيَنِي الوَسيلَةَ .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «وسيله»، درجه اى است نزد خدا كه بالاتر از آن درجه اى نيست، پس از خدا بخواهيد كه به من «وسيله» دهد.
عنه صلي الله عليه و آله : فِي الجَنَّةِ دَرَجَةٌ تُدعَى «الوَسيلَةَ» فَإِذا سَأَلتُمُ اللّه َ فَسَلوا لِيَ الوَسيلَةَ ، قالوا : يا رَسولَ اللّه ِ ، مَن يَسكُنُ مَعَكَ فيها ؟ قالَ : عَلِيٌّ وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَينُ .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : در بهشت جايگاهى است كه «وسيله» خوانده مى شود، پس هر گاه از خدا چيزى خواستيد براى من هم «وسيله» بخواهيد. گفتند: يا رسول اللّه ! چه كسى با تو در آن جا خواهد بود؟ فرمود: على، فاطمه، حسن وحسين.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : مركز بهشت از آن من و اهل بيت من است.
عنه صلي الله عليه و آله : أنَا الشَّجَرَةُ ، وفاطِمَةُ فَرعُها ، وعَلِيٌّ لَقاحُها ، والحَسَنُ والحُسَينُ ثَمَرَتُها ، وشيعَتُنا وَرَقُها ، وأصلُ الشَّجَرَةِ في جَنَّةِ عَدنٍ ، وسائِرُ ذلِكَ في سائِرِ الجَنَّةِ .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : من آن درخت هستم و فاطمه شاخه آن و على لقاح [مايه بارورى] آن و حسن و حسين ميوه آن و شيعيان ما برگهاى آن هستند و ريشه اين درخت در فردوس برين قرار دارد و ديگر قسمتهاى آن در ديگر قسمتهاى بهشت است.
حُذَيفَةُ : سَأَلَتني اُمّي : مُنذُ مَتى عَهدُكَ بِالنَّبِيِّ صلي الله عليه و آله ؟ فَقُلتُ لَها : مُنذُ كَذا وكَذا ، فَنالَت مِنّي وسَبَّتني ، فَقُلتُ لَها : دَعيني ، فَإِنّي آتِي النَّبِيَّ صلي الله عليه و آله فَاُصَلّي مَعَهُ المَغرِبَ ، ثُمَّ لا أدَعُهُ حَتّى يَستَغفِرَ لي ولَكِ ، قالَ : فَأَتَيتُ النَّبِيَّ صلي الله عليه و آله فَصَلَّيتُ مَعَهُ المَغرِبَ ، فَصَلَّى النَّبِيُّ صلي الله عليه و آله العِشاءَ ، ثُمَّ انفَتَلَ فَتَبِعتُهُ فَعَرَضَ لَهُ عارِضٌ فَناجاهُ ، ثُمَّ ذَهَبَ ، فَأَتبَعتُهُ فَسَمِعَ صَوتي ، فَقالَ : مَن هذا ؟ فَقُلتُ : حُذَيفَةُ ، قالَ : ما لَكَ فَحَدَّثتُهُ بِالأَمرِ ، فَقالَ : غَفَرَ اللّه ُ لَكَ ولاُِمِّكَ ثُمَّ قالَ : أما رَأَيتَ العارِضَ الَّذي عَرَضَ لي قُبَيلُ ؟ قُلتُ : بَلى ، قالَ : فَهُوَ مَلَكٌ مِنَ المَلائِكَةِ لَم يَهبِطِ الأَرضَ قَبلَ هذِهِ اللَّيلَةِ فَاستَأذَنَ رَبَّهُ أن يُسَلِّمَ عَلَيَّ ويُبَشِّرَني أنَّ الحَسَنَ والحُسَينَ سَيِّدا شَبابَ أهلِ الجَنَّةِ ، وأنَّ فاطِمَةَ سَيِّدَةُ نِساءِ أهلِ الجَنَّةِ رَضِيَ اللّه ُ عَنهُم .
حذيفه: مادرم از من پرسيد: از چه هنگام پيامبر صلي الله عليه و آله را نديده اى؟ به او گفتم: از فلان وقت. او به من ناسزا گفت و دشنام داد. به او گفتم: رهايم كن، من نزد پيامبر صلي الله عليه و آله مى روم تا نماز مغرب را با او بگزارم و او را رها نخواهم كرد تا براى من و تو طلب آمرزش كند. حذيفه مى گويد: خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله رسيدم و نماز مغرب را با ايشان گزاردم و پيامبر صلي الله عليه و آله نماز عشا را هم خواند، حضرت صلي الله عليه و آله سپس بازگشت و كسى در سر راه با ايشان برخورد و با حضرت زمزمه اى كرد و رفت. من در پى حضرت صلي الله عليه و آله رفتم و او صداى مرا شنيد و گفت: تو كيستى؟ عرض كردم: حذيفه. فرمود: چه مى خواهى؟ من ماجرا را باز گفتم. پس حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند تو و مادرت را بيامرزد. سپس فرمود: آيا كسى را كه اندكى پيش بر سر راه من قرار گرفت ديدى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: او فرشته اى از فرشتگان بود كه پيش از امشب به زمين فرود نيامده بود و از پروردگار اذن خواسته بود تا بر من درودى فرستد و مژده ام دهد كه حسن و حسين سرور جوانان بهشتى هستند و فاطمه، بانوى زنان بهشتى است، خداوند از ايشان خشنود باد.