وأمّا حَقُّ بَصَرِكَ فَغَضُّهُ عَمّا لايَحِلُّ لَكَ وتَركُ ابتِذالِهِ إلاّ لِمَوضعِ عِبَرَةٍ تَستَقبِلُ بِها بَصَرا أو تَستَفيدَ بِها عِلماً ، فَإنَّ البَصَرَ بابُ الاِعتِبارِ؛
حقّ چشمت اين است كه آن را از آنچه بر تو حلال نيست ، فروبندى و مبتذلش نسازى [و به كارش نبرى] ، مگر براى جاى عبرت آموزى كه ديده ات را با آن بينا كنى يا به وسيله آن از دانشى بهره مند شوى ؛ زيرا چشم ، دروازه عبرت آموزى است.
فَأمّا حَقُّ الصَّلاةِ فَأن تَعلَمَ أنَّها وِفادَةٌ إلَى اللّه ِ وأنَّكَ قائِمٌ بَينَ يَدَىِ اللّه ِ؛
حقّ نماز اين است كه بدانى نماز ، روى آوردن به درگاه خداست و تو در نماز در برابر خداوند ايستاده اى .
حقّ آن كه به علم آموزى اداره ات مى كند (يعنى حق استادت) ، بزرگداشت اوست ، و حفظ احترام مجلس او و نيك گوش دادن به گفتارش .
فَحَقُّ اُمِّكَ أن تَعلَمَ أنَّها حَمَلَتكَ حَيثُ لايَحمِلُ أحَدٌ أحَدا وأطعَمَتكَ مِن ثَمَرَةِ قَلبِها ما لايُطعِمُ أحَدٌ أحَدا ؛
حقّ مادرت اين است كه بدانى او تو را در جايى حمل كرده كه كسى ديگرى را حمل نمى كند ، و از ميوه دل خود ، تو را چيزى خورانده كه هيچ كس ، ديگرى را نمى خورانَد.
أمّا حقُّ وَلَدِك فَتَعلَمَ . . . أنَّكَ مَسئولٌ عَمّا وَلَّيتَهُ مِن حُسنِ الأدَبِ والدَّلالَهِ عَلى رَبِّهِ والمَعونَةِ لَهُ عَلى طاعَتِهِ فيكَ وفي نَفسِهِ؛
حقّ فرزندت [اين است كه] بدانى . . . تو نسبت به كسى كه سرپرستى او را بر عهده دارى در پرورش خوب و راهنمايى وى به سوى پروردگار و كمك به او در فرمانبردارى از پروردگارش ، هم درباره خودت و هم درباره او ، مسئول هستى .
أمّا حَقُّ ذِي المَعروفِ عَلَيكَ فَأن تَشكُرَهُ وتَذكُرَ مَعروفَهُ وتَنشُرَ لَهُ المَقالَهَ الحَسَنَةَ وتُخلِصَ لَهُ الدُّعاءَ فيما بَينَكَ وبَينَ اللّه ِ سُبحانَهُ؛
حقّ كسى كه به تو احسان كرده ، اين است كه او را سپاس دارى واحسانش را ياد كنى و گفتارى نيكو درباره او بپراكنى و ميان خود و خداى سبحان ، خالصانه دعايش كنى.
حقّ دارايى اين است كه آن را جز از راه حلال به دست نياورى وجز در راه حلال صرف نكنى .
إنَّ قَسوَةَ البِطنَةِ وكِظَّةَ المِلأَةِ وسُكرَ الشَبَعِ وغِرَّةَ المُلكِ مِمّا يُثَبِّطُ ويُبطِى ءُعَنِ العَمَلِ ويُنسِي الذِّكرَ؛
شكمبارگى و پرخورى و سرمستى و فريفتگى به مُلك (مالدارى باشد يا حكومت) ، از چيزهايى است كه [آدمى را] از كردار باز مى دارد و كندْ رفتار مى كند و ياد خدا را از يادش مى برد .
هركه خود را ارجمند شمارد ، دنيا را پست انگارد.
هر كه به قسمتى كه خدايش داده قانع باشد ، همو ، بى نيازترينِ مردم است.
از دروغ بپرهيزيد ، چه خُرد و چه بزرگ ، چه به جدّ و چه به هزل.
همين ياورى الهى تو را بس كه مى بينى دشمنت در حقِّ تو راه نافرمانىِ خدارا مى پيمايد.
تمام خير آن است كه انسان ، خويشتندار باشد.
إيّاكَ ومُصاحَبَةَ الكَذّابِ فَإنَّهُ بِمَنزِلَةِ السَّرابِ يُقَرِّبُ لَكَ البَعيدَ ويُبَعِّدُ لَكَ القَريبَ؛
مبادا با دروغگو همنشين شوى كه وى ، همچون سراب است : به تو دور را به تو نزديك و نزديك را به تو دور مى نماياند.
مبادا با بى خرد همنشين شوى كه چون خواهد به تو سودى رسانَد ، زيان مى رسانَد.
اَلمُؤمِنُ مِن دُعائِهِ عَلى ثَلاثٍ : إمّا أن يُدَّخَرَ لَهُ وإمّا أن يُعَجَّلَ لَهُ و إمّا أن يُدفَعَ عَنهُ بَلاءٌ يُريدُ أن يُصيبَهُ؛
مؤمن از دعاى خود به يكى از اين سه نتيجه دست يابد : يا برايش ذخيره مى گردد ، يا در دنيا برآورده مى شود ، و يا بلايى را كه مى خواهد به او برسد ، از او باز داشته مى شود .
ثَلاثٌ مُنجِياتٌ لِلمُؤمِنِ : كَفُّ لِسانِهِ عَنِ النّاسِ وَاغتِيابِهِم ، وإشغالُهُ نَفسَهُ بِما يَنفَعُهُ لاِخِرَتِهِ ودُنياهُ ، و طُولُ البُكاءِ عَلى خَطيئَتِهِ؛
سه چيز مؤمن نجات بخش است : بازداشتنِ زبانش از مردم و ازغيبت كردن آنانْ ، و وا داشتن خود به آنچه در آخرت و دنيايش سود دهد ، و بسيار گريستن بر گناهان خويش.
نگاه كردن مؤمن به چهره برادر ايمانى خود از راه دوستى و محبّت به او ، عبادت است.
چيزى نزد خدا ، پس از شناخت او ، محبوب تر از بازداشتن شكم وعورت [از حرام] نيست.