پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : بهشت ، زير پاى مادران است.
عنه صلى الله عليه و آله ـ لِرجُلٍ يُريدُ الجِهادَ و اُمُّهُ تَرى مَنْعَهُ ـ : عِندَ اُمِّكَ قَرَّ ، و إنَّ لَكَ مِن الأجرِ عِندَها مِثلَ ما لَكَ في الجِهادِ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به مردى كه مى خواست در جهاد شركت كند اما مادرش مانع او مى شد ـ فرمود : پيش مادرت بمان، با بودن در نزد او، همان اجرى را دارى كه با شركت در جهاد به دست مى آورى.
كنز العمّال عن عمر بن الخطّابِ: كُنّا مَع رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله على جَبَلٍ فأشرَفنا على وادٍ ، فرَأيتُ شابّا يَرعى غَنَما لَهُ أعجَبَني شَبابُهُ ، فقلتُ : يا رسولَ اللّه ِ ، و أيُّ شابٍّ لَو كانَ شَبابُهُ في سَبيلِ اللّه ِ ؟ فقالَ النَّبيُّ صلى الله عليه و آله : يا عُمَرُ ، فلَعَلَّهُ في بَعضِ سَبيلِ اللّه ِ و أنتَ لا تَعلَمُ . ثُمّ دَعاهُ النَّبيُّ صلى الله عليه و آله فقالَ : يا شابُّ ، هَل لَكَ مَن تَعُولُ ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : مَن ؟ قال : اُمِّي ، فقالَ النَّبيُّ صلى الله عليه و آله : الْزَمْها فإنّ عِندَ رِجلَيها الجَنَّةَ .
كنز العمّال ـ به نقل از عمر بن خطّاب ـ : ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله روى كوهى بوديم و بر درّه اى مشرِف شديم. جوانى را ـ كه از جوانيش مرا خوش آمد ـ ديدم كه گوسفندانش را مى چرانيد . عرض كردم: اى رسول خدا! عجب جوانى است، كاش جوانى او در راه خدا صرف مى شد! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى عمر! شايد در راهى از راه هاى خدا باشد و تو ندانى. پيامبر صلى الله عليه و آله آن جوان را صدا زد و فرمود: اى جوان! آيا كسى هست كه تو خرجى او را بدهى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: چه كسى؟عرض كرد: مادرم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: او را داشته باش (در خدمتش باش)؛ زيرا بهشت پيش پاهاى اوست.
كنز العمّال عن عائشة : قال رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : بَينا أنا في الجَنَّةِ إذ سَمِعتُ قارئا ، فقُلتُ : مَن هذا ؟ قالوا : حارِثَةُ بنُ النُّعمانِ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : كذلكَ البِرُّ ، كذلكَ البِرُّ ، و كانَ أبَرَّ النّاسِ باُمِّهِ .
كنز العمّال ـ به نقل از عايشه ـ : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : در بهشت بودم كه ناگاه صداى قارى اى را شنيدم. پرسيدم: اين كيست؟ گفتند:حارثة بن نعمان. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اين است نتيجه نيكى، اين است نتيجه نيكى، او نيكو كارترين مردم نسبت به مادرش بود.
الإمامُ زينُ العابدين عليه السلام : جاءَ رَجلٌ إلى النبيِّ صلى الله عليه و آله فقالَ : يا رسولَ اللّه ِ ما مِن عَمَلٍ قَبيحٍ إلاّ قَد عَمِلتُهُ ، فهَل لِي مِن تَوبَةٍ ؟ فقالَ لهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : فهَل مِن والِدَيكَ أحَدٌ حَيٌّ ؟ قالَ : أبي ، قالَ : فاذهَبْ فَبَرَّهُ . قالَ : فلَمّا ولّى ، قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَو كانَت اُمُّهُ! .
امام زين العابدين عليه السلام : مردى خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد به ايشان عرض كرد: هيچ كار زشتى نيست كه نكرده باشم. آيا راه توبه و بازگشت برايم وجود دارد؟ حضرت فرمود : آيا از پدر و مادرت كسى زنده هست؟ عرض كردم: پدرم. فرمود: برو و به او نيكى كن. وقتى آن مرد رفت، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كاش مادرش مى بود!
عنه عليه السلام : أمّا حَقُّ اُمِّكَ فأن تَعلَمَ أنّها حَمَلَتكَ حَيثُ لا يَحتَمِلُ أحَدٌ أحَدا، و أعطَتكَ مِن ثَمَرَةِ قَلبِها ما لا يُعطي أحَدٌ أحَدا ، و وَقَتكَ بجَميعِ جَوارِحِها ، و لَم تُبالِ أن تَجوعَ و تُطعِمَكَ ، و تَعطَشَ و تَسقيَكَ ، و تَعرى و تَكسوَكَ ، و تَضحى و تُظِلَّكَ ، وَ تهجُرَ النَّومَ لأجلِكَ ، و وَقَتكَ الحَرَّ و البَردَ ، لِتَكونَ لَها ، فإنّكَ لا تُطيقُ شُكرَها إلاّ بِعَونِ اللّه ِ و تَوفيقِهِ .
امام زين العابدين عليه السلام : و امّا حقّ مادرت بر تو ، اين است كه بدانى او تو را در جايى حمل كرده است كه هيچ كس ديگرى را حمل نمى كند و از ميوه دلش، آن به تو داد كه احدى به ديگرى نمى دهد و تو را با تمام اعضايش حفظ كرد و اهميتى نمى داد كه خود گرسنه باشد، اما تو سير باشى و خود تشنه باشد، اما تو را سيراب كند و خود برهنه باشد، اما تو را بپوشاند و خود در زير آفتاب باشد، اما تو را سايه افكند و به خاطر تو خواب را بر خود حرام سازد و از گرما و سرما نگاهت دارد، تا تو را داشته باشد و از دست ندهد. بنا بر اين، تو جز با كمك و توفيق الهى، از پس قدردانى او بر نمى آيى.
الإمامُ الباقرُ عليه السلام : قالَ موسَى بنُ عِمرانَ : يا رَبِّ ، أوصِني . قالَ : اُوصِيكَ بِي ، قالَ : فقالَ : رَبِّ أوْصِني . قال : اُوصِيكَ بِي ـ ثَلاثا ـ قالَ : يا رَبِّ ، أوصِني . قالَ : اُوصِيكَ باُمِّكَ ، قالَ : يا رَبِّ ، أوصِني . قالَ : اُوصِيكَ باُمِّكَ ، قالَ : يا رَبِّ ، أوصِني . قالَ : اُوصِيكَ بأبِيكَ .
امام باقر عليه السلام : موسى بن عمران عرض كرد: پروردگار من! مرا سفارشى فرما. فرمود: تو را درباره خودم سفارش مى كنم. عرض كرد: پروردگارا! مرا سفارشى فرما. فرمود: تو را درباره خودم سفارش مى كنم . اين جمله را سه بار فرمود. عرض كرد: پروردگارا! مرا سفارشى فرما. فرمود : تو را درباره مادرت سفارش مى كنم. عرض كرد: پروردگارا! مرا سفارشى فرما. فرمود: تو را درباره مادرت سفارش مى كنم. عرض كرد: پروردگارا! مرا سفارشى فرما. فرمود: تو را درباره پدرت سفارش مى كنم.
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : جاءَ رجُلٌ إلَى النَّبيِّ صلى الله عليه و آله فقالَ : يا رسولَ اللّه ِ ، مَن أبَرُّ ؟ قالَ : اُمَّكَ ، قالَ : ثُمّ مَن ؟ قالَ : اُمَّكَ ، قالَ : ثُمَّ مَن ؟ قالَ : اُمَّكَ ، قالَ : ثُمّ مَن ؟ قالَ : أباكَ .
امام صادق عليه السلام : مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: به مادرت. عرض كرد: سپس به چه كسى؟ فرمود: به مادرت. عرض كرد: بعد از او به چه كسى؟ فرمود: به مادرت. عرض كرد: سپس به چه كسى؟ فرمود: به پدرت.
بصائر الدرجات عن إبراهيم بن مهزمٍ : خَرَجتُ مِن عِندِ أبي عبدِ اللّه ِ عليه السلام لَيلَةً مُمسِيا فأتَيتُ مَنزِلي بِالمَدينَةِ و كانَت اُمِّي مَعي ، فوَقَعَ بَيني و بَينَها كَلامٌ فأغلَظتُ لَها
فلَمّا أن كانَ مِن الغَدِ صَلَّيتُ الغَداةَ و أتَيتُ أبا عبدِ اللّه ِ عليه السلام ، فلَمّا دَخَلتُ علَيهِ فقالَ لي مُبتَدئا : يا أبا مهزمٍ ، مالَكَ و لِلوالِدَةِ أغلَظتَ في كلامِها البارِحَةَ ؟! أ ما عَلِمتَ أنّ بَطنَها مَنزِلٌ قَد سَكَنتَهُ ، و أنّ
حِجرَها مَهدٌ قَد غَمَزتَهُ ، و ثَديَها وِعاءٌ قد شَرِبتَهُ ؟ ! قالَ : قلتُ : بلى ، قالَ : فلا تَغلُظْ لَها .
بصائر الدرجات ـ به نقل از ابراهيم بن مهزم ـ : شبى دير وقت از حضور امام صادق عليه السلام به منزل خود در مدينه رفتم. مادرم با من زندگى مى كرد. ميان من و او بگو مگويى شد و من نسبت به او تندى كردم
صبح كه شد نماز را خواندم و خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم. چون وارد شدم بى مقدّمه به من فرمود: اى ابا مهزم! چرا ديشب به مادرت درشت گويى كردى؟! مگر
نمى دانى كه شكم او منزلى بود كه در آن آرام گرفته بودى و دامنش گهواره اى بود كه در آن مى غنودى و پستانش ظرفى بود كه از آن مى نوشيدى؟! عرض كردم: چرا. فرمود: پس با او درشتى مكن.