بحار الأنوار : في حَديثِ المِعراجِ : يا أحمدُ ، علَيكَ بِالوَرَعِ ؛ فإنّ الوَرَعَ رأسُ الدِّينِ و وسَطُ الدِّينِ و آخِرُ الدِّينِ ··· إنّ الوَرَعَ كالشُّنوفِ بَينَ الحُلِيِّ و الخُبزِ بَينَ الطَّعامِ ، إنَّ الوَرَعَ رأسُ الإيمانِ و عِمادُ الدِّينِ ، إنّ الوَرَعَ مَثَلُهُ كمَثَلِ السَّفينَةِ ؛ كما أنَّ في البَحرِ لا يَنجو إلاّ مَن كانَ فيها كذلكَ لا يَنجو الزّاهِدونَ إلاّ بِالوَرَعِ .
بحار الأنوار : در حديث معراج آمده است: اى احمد! بر تو باد پارسايى؛ زيرا كه پارسايى، سر دين و وسطِ دين و آخرِ دين است··· پارسايى همچون گوشواره در ميان زيورها و نان در بين ديگر خوراكى هاست؛ پارسايى سر ايمان و تكيه گاه دين است. پارسايى، حكايتش حكايت كشتى است: همچنان كه در دريا تنها كسى نجات مى يابد كه در كشتى باشد، زهد پيشگان نيز جز با پارسايى رهايى نمى يابند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر چيزى بنيادى دارد و بنياد ايمان پارسايى است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پارسايى، سَروَر عمل است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پايه دين، پارسايى است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پارسايى، رأس دين است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : بهترين دين شما پارسايى است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : برترين دين شما، پارسايى است.
عنه صلى الله عليه و آله : اِنتَهَى الإيمانُ إلَى الوَرعِ ، مَن قَنَعَ بما رَزَقَهُ اللّه ُ دَخَلَ الجَنَّةَ ، و مَن أرادَ الجَنَّةَ لا شَكَّ فلا يَخافُ في اللّه ِ لَومَةَ لائمٍ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : ايمان، به پارسايى ختم شده است؛ هر كه به آنچه خداوند روزيش كرده است قانع باشد به بهشت رود و هر كس بهشت را كه در آن شكّى نيست، بخواهد، در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشگرى نهراسد.
امام على عليه السلام : پارسايىِ مرد به اندازه دين (ديندارى) اوست.
امام على عليه السلام : بهترين [امر از] امور دين، پارسايى است.
امام على عليه السلام : هيچ دژى تسخير نا پذيرتر از پارسايى نيست.
امام على عليه السلام : هيچ سنگرى بهتر از پارسايى نيست.
امام على عليه السلام : پارسايى، يك حفاظ است.
عنه عليه السلام : العَمَلَ العَمَلَ ، ثُمَّ النِّهايَةَ النِّهايَةَ ، و الاستِقامَةَ الاستِقامَةَ ، ثُمّ الصَّبرَ الصَّبرَ ، و الوَرَعَ الوَرَعَ ! .
امام على عليه السلام : كارِ [نيكو] كنيد كار ، و عاقبت را بنگريد عاقبت را، و پايدارى ورزيد پايدارى ، و شكيبايى كنيد شكيبايى ، و پارسايى در پيش گيريد پارسايى.
امام على عليه السلام : پارسايى كن؛ زيرا كه آن بهترين عامل مصونيّت [از گناه] است.
امام على عليه السلام : پارسايى داشته باش؛ زيرا كه آن ياور دين است و خصلت مخلصان.
امام على عليه السلام : پارسايى كن و از فريب طمع بپرهيز؛ زيرا كه چراگاه طمع، آلوده است.
عنه عليه السلام : مَن أحَبَّنا فلْيَعمَلْ بعَمَلِنا و لْيَستَعِنْ بِالوَرَعِ؛ فإنّهُ أفضَلُ ما يُستَعانُ بهِ في أمرِ الدُّنيا و الآخِرَةِ .
امام على عليه السلام : هر كه ما را دوست دارد بايد به كردار ما رفتار كند و از پارسايى مدد گيرد؛ زيرا كه پارسايى، بهترين مدد در كار دنيا و آخرت است.
امام على عليه السلام : پارسايى، بهترين همدم است.
امام على عليه السلام : پارسايى، بهترين جامه است.
امام على عليه السلام : ورعى كه عزّت آورد بهتر از طمعى است كه خوار گرداند.
امام على عليه السلام : آفت پارسايى، اندك بودن قناعت است.
امام باقر عليه السلام : سخت ترين عبادت، پارسايى است.
عنه عليه السلام ـ لِخَيثمَةَ ، لَمّا دَخَلَ علَيهِ لِيُوَدِّعَهُ ـ : أبلِغْ مُوالِينا السَّلامَ عَنّا ، و أوصِهِم بتَقوَى اللّه ِ العَظيمِ ، و أعلِمْهُم يا خَيثمَةُ أنّا لا نُغني عَنهُم مِن اللّه ِ شَيئا إلاّ بعَمَلٍ ، و لَن يَنالوا وَلايَتَنا إلاّ بوَرَعٍ .
امام باقر عليه السلام ـ به خيثمه كه براى خداحافظى خدمت حضرت آمده بود ـ فرمود : از طرف ما به دوستانمان سلام برسان و آنان را به پروا داشتن از خداى بزرگ سفارش كن . اى خيثمه ! به آنان اعلام كن كه ما در پيشگاه خداوند براى آنان هيچ كارى نمى توانيم انجام دهيم، مگر اينكه عمل كنند ، و به ولايت و دوستى ما نرسند، مگر با پارسايى.
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : علَيكُم بِالوَرَعِ ؛ فإنّهُ الدِّينُ الّذي نُلازِمُهُ ، و نَدينُ اللّه َ بِهِ ، و نُريدُهُ مِمَّن يُوالِينا .
امام صادق عليه السلام : بر شما باد پارسايى؛ زيرا پارسايى همان دينى است كه ما از آن پيروى مى كنيم و خدا را با آن بندگى و اطاعت مى نماييم و [پايبندى به] آن را از دوستداران خود مى خواهيم.
امام صادق عليه السلام : پارسايى ورزيد؛ زيرا به آنچه نزد خداوند است، جز با پارسايى نتوان رسيد.
عنه عليه السلام : لَيسَ مِنّا ـ و لا كَرامَةَ ـ مَن كانِ فِي مِصرٍ فيهِ مِائةُ ألفٍ أو يَزيدونَ ، و كانَ في ذلكَ المِصرِ أحَدٌ أورَعَ مِنهُ .
امام صادق عليه السلام : از ما نيست ـ و ارزشى ندارد ـ كسى كه در شهرى صد هزار نفرى يا بيشتر زندگى كند و در آن شهر، شخصى پارساتر از او وجود داشته باشد.