الطبقات الكبرى عن الزّهريّ : لمّا كَثُرَ المسلِمونَ و ظَهَرَ الإيمانُ و تُحِدِّثَ به ثارَ ناسٌ كثيرٌ مِن المُشرِكينَ مِن كُفّارِ قُرَيشٍ بِمَن آمَنَ مِن قَبائلِهِم فعَذَّبوهُم و سَجَنوهُم و أرادوا فِتنَتَهُم عن دِينِهِم ، فقالَ لَهُم رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : تَفَرَّقوا في الأرضِ ، فقالوا : أينَ نَذهَبُ يا رسولَ اللّه ِ ؟ قالَ : ههُنا ، و أشارَ إلَى الحَبَشَةِ ، و كانَت أحَبَّ الأرضِ إلَيهِ أن يُهاجَرَ قِبَلَها ، فهاجَرَ ناسٌ ذَوو عَدَدٍ مِن المُسلِمينَ مِنهُم مَن هاجَرَ مَعهُ بأهلِهِ و مِنهُم مَن هاجَرَ بِنَفسِهِ ، حتّى قَدِموا أرضَ الحَبَشَةِ .
الطبقات الكبرى ـ به نقل از زهرى ـ : چون مسلمانان زياد شدند و ايمان آشكار شد و همه جا سخن از آن به ميان آمد، عدّه زيادى از مشركان و كفّار قريش بر كسانى از قبايل خود كه ايمان آورده بودند هجوم آوردند و آنها را آزار و شكنجه دادند و به زندان افكندند و مى خواستند ايشان را از دينشان برگردانند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: در سرزمين ها پراكنده شويد. عرض كردند: اى رسول خدا! كجا برويم؟ رسول خدا به طرف حبشه اشاره كرد و فرمود: به آن جا. پيامبر آن جا را براى هجرت اصحاب خود از همه جا بيشتر دوست مى داشت. پس، شمار قابل ملاحظه اى از مسلمانان به حبشه مهاجرت كردند، برخى تنها و برخى به همراه خانواده خود حركت كردند تا اينكه وارد سرزمين حبشه شدند.
الطبقات الكبرى : لَمّا قَدِمَ أصحابُ النَّبيِّ صلى الله عليه و آله مكّةَ مِن الهِجرَةِ الاُولى اشتَدَّ علَيهِم قَومُهُم وَسَطَت بِهِم عَشائرُهُم و لَقُوا مِنهُم أذىً شَديدا ، فأذِنَ لَهُم رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله في الخُروجِ إلى أرضِ الحَبَشَةِ مَرّةً ثانِيَةً ، فكانَت خَرجَتُهُم الآخِرَةُ أعظَمَهُما مَشَقَّةً و لَقُوا مِن قُرَيشٍ تَعنيفا شَديدا و نالُوهم بالأذى ، و اشتَدَّ علَيهِم ما بَلَغَهُم عنِ النَّجاشيِّ مِن حُسنِ جِوارِهِ لَهُم ، فقالَ عُثمانُ بنُ عَفّانَ : يا رسولَ اللّه ِ ، فهِجرَتُنا الاُولى و هذهِ الآخِرَةُ إلَى النَّجاشيِّ و لَستَ مَعَنا ؟ فقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أنتُم مُهاجِرونَ إلَى اللّه ِ و إلَيَّ ، لَكُم هاتانِ الهِجرَتانِ جَميعا ، قالَ عُثمانُ : فحَسبُنا يا رسولَ اللّه ِ ، و كانَ عِدّةُ من خَرَجَ في هذهِ الهِجرَةِ من الرِّجالِ ثَلاثَةً و ثَمانينَ رجُلاً ، و مِن النِّساءِ إحدى عَشرَةَ امرأةً قُرَشيّةً ، و سَبعَ غَرائبَ ، فأقامَ المُهاجِرونَ بأرضِ الحَبَشَةِ عندَ النَّجاشيِّ بأحسَنِ جِوارٍ ، فلَمّا سَمِعوا بمُهاجَرِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلَى المَدينَةِ رَجَعَ مِنهُم ثَلاثَةٌ و ثَلاثونَ رجُلاً ، و مِن النِّساءِ ثَماني نِسوَةٍ ، فماتَ مِنهُم رجُلان بمَكّةَ ، و حُبِسَ بمَكّةَ سَبعَةُ نَفَرٍ ، و شَهِدَ بَدرا مِنهُم أربَعةٌ و عِشرونَ رجُلاً . فلَمّا كانَ شَهرُ رَبيعِ الأوّل سَنَةَ سَبعٍ مِن هِجرَةِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلَى المَدينَةِ كَتَبَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلَى النَّجاشيِّ كتابا يَدعوهُ فيهِ إلَى الإسلامِ ، و بَعَثَ بهِ مَع عَمرِو بنِ اُميّةَ الضَّمريِّ . فلَمّا قُرئ عليهِ الكتابُ أسلَمَ و قالَ : لَو قَدَرتُ أن آتِيَهُ لَأتَيتُهُ ، و كَتَبَ إلَيهِ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أن يُزَوِّجَهُ اُمَّ حَبيبةَ بنتِ أبي سُفيانَ بنِ حَربٍ ، و كانَت فيمَن هاجَرَ إلى أرضِ الحَبَشَةِ مَع زَوجِها عُبَيدِ اللّه ِ بنِ جَحشٍ فتَنَصَّرَ هناكَ و ماتَ ، فزَوَّجَهُ النَّجاشيُّ إيّاها و أصدَقَ عَنهُ أربعَمِائةِ دينارٍ ، و كانَ الذي وَلِيَ تَزويجَها خالدُ بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ ، و كتَبَ إلَيهِ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أن يَبعَثَ إلَيهِ مَن بَقِيَ عِندَهُ مِن أصحابِهِ و يَحمِلَهُم ، ففَعَلَ و حَمَلَهُم في سَفينَتَينِ مَع عَمرِو بنِ اُميّةَ الضَّمريِّ ، فأرسَوا بِهِم إلى ساحِلِ بولا و هُو الجارُ ، ثُمّ تَكاروا الظَّهرَ حتّى قَدِموا المَدينَةَ فيَجدونَ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بِخَيبَرَ ، فشَخَصوا إلَيهِ فوَجَدوهُ قَد فَتَحَ خَيبَرَ ، فكلَّمَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله المُسلِمينَ أن يُدخِلوهُم في سُهمانِهِم ، ففَعَلوا .
الطبقات الكبرى : چون اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله از مهاجرت نخست، به مكّه برگشتند، قوم ايشان بر آنان سخت گرفتند و عشايرشان بر
آنها هجوم آوردند و مراجعت كنندگان از دست آنان آزارهاى سختى ديدند، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان اجازه فرمود تا براى بار دوم به حبشه مهاجرت كنند. هجرت دوم ايشان به حبشه با مشقّت بيشترى همراه بود و از قريش خشونت زيادى ديدند. و چون به قريش خبر رسيده بود كه نجاشى نسبت به مسلمانان خوشرفتارى مى كند، بيشتر سختگيرى مى كردند. عثمان بن عفّان عرض كرد: اى رسول خدا! نه در مهاجرت نخست ما به حبشه و نه در اين مهاجرت، شما همراه ما نيستى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شما به هر حال به سوى خدا و من هجرت مى كنيد و براى شما اجر اين هر دو مهاجرت منظور خواهد شد. عثمان گفت: پس، همين براى ما بس است
تعداد كسانى كه در اين هجرت حضور داشتند هشتاد و سه مرد و يازده زن قرشى و هفت بانوى غير قرشى بود. مهاجران در حبشه به بهترين صورت در پناه نجاشى بودند و چون شنيدند رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت فرموده است، از ميان ايشان سى و سه مرد و هشت زن برگشتند. دو تن از اين مردان در مكّه در گذشتند و هفت نفر ديگر در همان جا زندانى شدند و بيست و چهار نفرشان در جنگ بدر شركت كردند. چون ماه ربيع الاول سال هفتم هجرت فرا رسيد پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه
نامه اى براى نجاشى نوشت و او را به اسلام دعوت كرد و نامه را همراه عمرو بن اميّه ضمرى براى او فرستاد. چون نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى نجاشى خوانده شد، اسلام آورد و گفت: اگر مى توانستم به حضورش برسم، مى آمدم. نيز پيامبر به نجاشى نوشته بود تا امّ حبيبه، دختر ابو سفيان بن حرب، را براى آن حضرت عقد كند. شوهر امّ حبيبه، عبد اللّه بن جحش ، در حبشه مسيحى شده و همان جا مرده بود. نجاشى اين كار را انجام داد و چهار صد دينار مهر او كرد و پرداخت. كسى كه عهده دار عقد گرديد، خالد بن سعيد بن عاص بود. پيامبر صلى الله عليه و آله همچنين براى نجاشى نوشته بود تا بقيه اصحاب را كه آن جا مانده اند، روانه كند. نجاشى چنان كرد و آنان را با دو كشتى روانه ساخت و ايشان در ساحل بولا ـ كه همان ساحل جار . است ـ پياده شدند و از آن جا براى مدينه شترانى كرايه كردند و چون به مدينه رسيدند، متوجّه شدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خيبر است و آن جا رفتند. وقتى رسيدند ديدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله خيبر را فتح كرده است. پيامبر صلى الله عليه و آله با مسلمانان صحبت كرد كه آنها را نيز در غنائم شريك سازند و مسلمانان هم پذيرفتند و اين كار را كردند.