الإمامُ الباقرُ عليه السلام : كانَ ما بينَ آدمَ و بينَ نُوحٍ مِن الأنبياءِ مُستَخفِينَ و مُستَعلَنينَ ؛ و لذلكَ خَفِيَ ذِكرُهُم في القرآنِ ، فلَم يُسَمَّوا كما سُمِّيَ مَنِ استَعلَنَ مِن الأنبياءِ ، و هُو قولُ اللّه ِ ··· «و رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ» . يعني لم اُسَمِّ المُستَخفِينَ كما سَمَّيتُ المُستَعلَنينَ مِن الأنبياءِ .
امام باقر عليه السلام : در فاصله ميان آدم و نوح پيامبرانى بودند، برخى غير علنى و برخى علنى. به همين دليل در قرآن از آنان ياد نگرديده و از ايشان همچون پيامبران آشكار، نام برده نشده است و اين فرموده خداوند است كه··· «و رسولانى كه اخبار آنان را براى تو بازگو نكرديم» يعنى آن چنان كه از پيامبران آشكار نام بردم از پيامبران پنهان و ناشناخته اسم نبردم.
عنه عليه السلام : و كانَ مَن بينَ آدَمَ و نُوحٍ من الأنبياءِ مُستَخفِينَ؛ و لذلكَ خَفِيَ ذِكرُهُم في القرآنِ، فلَم يُسَمَّوا كما سُمِّيَ مَنِ استَعلَنَ من الأنبياءِ صَلواتُ اللّه ِ علَيهِم أجمَعينَ، و هُو قَولُ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ: «و رُسُلاً قَد قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ و رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ» يَعني لَم اُسَمِّ المُستَخفِينَ كما سَمَّيتُ المُستَعلَنينَ مِن الأنبياءِ عليهم السلام . .
امام باقر عليه السلام : در فاصله ميان آدم و نوح پيامبرانى غير علنى وجود داشتند و از اين رو در قرآن از آنها ياد نشده و آن گونه كه از پيامبران علنى ـ صلوات اللّه عليهم اجمعين ـ نام برده شده از ايشان نام برده نشده است و اين سخن خداوند عزّ و جلّ است : «و فرستادگانى كه خبرهاى آنان را قبلاً براى تو باز گفتيم و فرستادگانى كه اخبار آنان را برايت حكايت نكرديم» يعنى آن گونه كه از پيامبران علنى نام بردم از پيامبران غير علنى نام نبردم . .
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : يا عبدَ الحَميدِ ، إنّ للّه ِ رسُلاً مُستَعلَنينَ ، و رُسُلاً مُستَخفِينَ ، فإذا سَألتَهُ بحَقِّ المُستَعلَنينَ فسَلْهُ بحقِّ المُستَخفِينَ .
امام صادق عليه السلام : اى عبد الحميد! خداوند را فرستادگانى علنى و فرستادگانى غير علنى است. پس، هرگاه او را به حق پيامبران علنى سوگند دادى و از او چيزى خواستى، به حقّ پيامبران غير علنى نيز از او مسألت كن.
عنه عليه السلام ـ لَمّا سُئلَ عنِ المَجوسِ : أ كانَ لَهُم نَبيٌّ ؟ ـ : نَعَم ، أ ما بَلَغَكَ كتابُ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلى أهلِ مكّةَ ··· فكَتَبَ إلَيهِمُ النَّبيُّ صلى الله عليه و آله : أنّ المَجوسَ كانَ لَهُم نَبيٌّ فقَتَلوهُ ، و كتابٌ أحرَقوهُ ، أتاهُم نَبيُّهُم بكِتابِهِم في اثنَي عَشَرَ ألفَ جِلدِ ثَورٍ .
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به اين سؤال كه آيا مجوسيان پيامبرى داشته اند يا نه؟ ـ فرمود : آرى. آيا از نامه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اهل مكّه نوشت خبر ندارى··· پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان نوشت : مجوس پيامبرى داشتند و او را كشتند و كتابى داشتند كه آن را سوزاندند. پيامبرشان كتابى را كه بر دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود، براى آنان آورد.
الإمامُ الرِّضا عليه السلام : أوحَى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ إلى نَبيٍّ مِن أنبيائهِ : إذا أصبَحتَ فأوّلُ شيءٍ يَستَقبِلُكَ فكُلْهُ ، و الثّاني فاكتُمْهُ ، و الثّالِثُ فاقبَلْهُ ، و الرّابِعُ فلا تُؤيسْهُ ، و الخامِسُ فاهرَبْ مِنهُ . فلَمّا أصبَحَ مَضى فاستَقبَلَهُ جَبَلٌ أسوَدُ عَظيمٌ فَوَقَفَ و قالَ : أمَرَني ربّي عَزَّ و جلَّ أن آكُلَ هذا ، و بَقِيَ مُتَحَيِّرا ، ثُمّ رَجَعَ إلى نفسِهِ و قالَ : إنّ ربّي جلّ جلالُهُ لا يأمُرُني إلاّ بما اُطيقُ ، فمَشى إلَيهِ ليأكُلَهُ ، فكُلّما دَنا مِنهُ صَغُرَ حتّى انتَهى إليهِ فوَجَدَهُ لُقمَةً فأكَلَها فوجَدَها أطيَبَ شيءٍ أكلَهُ ، ثمّ مَضى فوَجَدَ طَسْتا مِن ذَهَبٍ فقالَ لَهُ : أمَرَني ربِّي أن أكتُمَ هذا ، فحَفَرَ لَهُ حُفرَةً و جَعَلَهُ فيها و ألقى علَيهِ التُّرابَ ، ثُمّ مَضى فالتَفَتَ فإذا بالطَّستِ قد ظَهَرَ قالَ : قد فَعَلتُ ما أمَرَني ربّي عَزَّ و جلَّ فمَضى ، فإذا هُو بِطَيرٍ و خَلفَهُ بازِي فَطافَ الطّيرُ حَولَهُ فقالَ : أمَرَني ربّي عَزَّ و جلَّ أن أقبَلَ هذا ، ففَتَحَ كُمَّهُ فدَخَلَ الطّيرُ فيهِ ، فقالَ لَهُ البازِي : أخَذتَ صَيدي و أنا خَلفَهُ مُنذُ أيّامٍ ، فقالَ : إنّ ربّي عَزَّ و جلَّ أمَرَني أن لا اُويِسَ هذا ، فقَطَعَ مِن فَخِذِهِ قِطعَةً فألقاها إلَيهِ ثُمّ مَضى ، فلَمّا مَضى إذا هُو بلَحمِ مِيتَةٍ مُنتِنٍ مُدَوِّدٍ ، فقالَ : أمَرَني ربّي عَزَّ و جلَّ أن أهرَبَ مِن هذا ، فهَرَبَ مِنهُ و رجَعَ . فرأى في المَنامِ كأنّهُ قد قِيلَ لَهُ : إنّكَ قد فَعَلتَ ما اُمِرتَ بهِ ، فهَل تَدري ما ذاكَ كانَ ؟ قالَ : لا ، قيلَ لَهُ : أمّا الجَبَلُ فهُوَ الغَضَبُ ، إنّ العَبدَ إذا غَضِبَ لَم يَرَ نَفسَهُ و جَهِلَ قَدرَهُ مِن عِظَمِ الغَضَبِ ، فإذا حَفِظَ نفسَهُ و عَرَفَ قَدرَهُ و سكَنَ غَضبُهُ كانَت عاقِبَتُهُ كاللُّقمَةِ الطَّيِّبةِ الّتي أكَلَها ، و أمّا الطَّستُ فهُو العَمَلُ الصّالِحُ إذا كَتَمَهُ العَبدُ و أخفاهُ أبَى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ إلاّ أن يُظهِرَهُ لِيُزَيِّنَهُ بهِ مَع ما يَدَّخِرُ لَهُ مِن ثَوابِ الآخِرَة ، و أمّا الطَّيرُ فهُو الرّجُلُ الّذي يَأتِيكَ بنَصيحَةٍ فاقبَلْهُ و اقبَلْ نَصيحَتَهُ ، و أمّا البازِي فهُوَ الرّجُلُ الّذي يَأتِيكَ في حاجَةٍ فلا تُؤيِسْهُ ، و أمّا اللّحمُ المُنتِنُ فهُو الغِيبَةُ فاهرَب مِنها .
امام رضا عليه السلام : خداوند عزّ و جلّ به پيامبرى از پيامبرانش وحى فرمود : چون صبح خود را آغاز كردى نخستين چيزى را كه با آن رو به رو شدى بخور و دومين چيز را مخفى كن و سومين را پذيرا شو (پناه ده) و چهارمين را نوميد مكن و از پنجمى بگريز. صبح كه شد آن پيامبر به راه افتاد و با كوه سياه بزرگى رو به رو شد. ايستاد و گفت : پروردگارم عزّ و جلّ مرا فرموده است كه اين را بخورم و متحيّر ماند، ولى به خود آمد و گفت : پروردگارم ـ جلّ جلاله ـ مرا به كارى كه توانش را ندارم فرمان نمى دهد. لذا به طرف كوه رفت تا آن را بخورد. هرچه به آن نزديك تر مى شد، كوه كوچكتر مى گشت و وقتى به آن رسيد كوه را لقمه اى يافت و آن را خورد و ديد خوش مزه ترين چيزى است كه تاكنون خورده است. سپس به راهش ادامه داد و تشتى زرين يافت، به خود گفت : پروردگارم فرموده است كه اين را پنهان كنم. پس گودالى كند و تشت را در آن گذاشت و رويش خاك ريخت و آنگاه به راهش ادامه داد. چند قدمى كه رفت برگشت ناگاه ديد تشت از زير خاك درآمده است. با خود گفت : من آنچه پروردگارم فرموده بود انجام دادم. لذا راهش را پى گرفت و رفت. ناگهان چشمش به پرنده اى افتاد كه يك باز [شكارى] او را تعقيب مى كند. پرنده دور آن پيامبر به چرخش درآمد. با خود گفت : پروردگارم عزّ و جلّ فرموده است كه اين را پذيرا شوم و پناه دهم. لذا آستين خود را گشود و پرنده داخل آن شد. باز [شكارى ]به او گفت : تو شكار مرا گرفتى، در حالى كه من چند روز است دنبال آن هستم. آن پيامبر گفت : پروردگارم عزّ و جلّ به من فرموده است كه اين را نوميد نكنم. پس، تكّه اى از ران خود را قطع كرد و پيش باز انداخت و به راه خود ادامه داد. در راه، مردار گنديده كرم افتاده اى ديد. گفت: پروردگارم عزّ و جلّ مرا فرموده است كه از اين فرار كنم. پس از آن گريخت و برگشت. در خواب ديد كه انگار به او گفته شد : تو مأموريت خود را به انجام رساندى، حال آيا مى دانى اين ها چه بود؟ گفت : نه. به او گفته شد : امّا آن كوه، خشم است. بنده هرگاه عصبانى شود، از عظمت و شدت خشم، خودش را نمى بيند و قدر و ارزش خويش را نمى شناسد. امّا چون خويشتندارى كند و قدر و ارزش خود را بشناسد و خشمش آرام گيرد، فرجام آن خشم چون لقمه گوارايى است كه مى خورد. امّا آن تشت، عمل صالح است كه هرگاه بنده آن را پوشيده بدارد و مخفى نگه دارد، خداوند عزّ و جلّ آن عمل را آشكار مى گرداند تا علاوه بر ثوابى كه براى آخرت او ذخيره مى كند، در همين دنيا او را با آن آراسته گرداند. امّا آن پرنده، مردى است كه تو را اندرزى دهد. پس او را پذيرا شو و اندرزش را قبول كن. امّا آن باز [شكارى]، مردى است كه براى حاجتى پيش تو مى آيد، چنين كسى را نوميد مگردان و امّا آن گوشت گنديده، غيبت است؛ پس از آن بگريز.