پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : شعيب، خطيب پيامبران بود.
الإمامُ الباقرُ عليه السلام : أوحَى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ إلى شُعَيبٍ النّبيِّ عليه السلام : إنّي مُعَذِّبٌ مِن قَومِكَ مِائةَ ألفٍ ؛ أربَعينَ ألفا مِن شِرارِهِم ، و سِتِّينَ ألفا مِن خِيارِهِم ، فقالَ عليه السلام : يا رَبِّ؛ هؤلاءِ الأشرارُ ، فما بالُ الأخيارِ ؟ فأوحَى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ إلَيهِ : داهَنوا أهلَ المَعاصي و لم يَغضَبوا لِغَضَبي .
امام باقر عليه السلام : خداوند عزّ و جلّ به شعيب نبى عليه السلام وحى فرمود كه : من از قوم تو صد هزار نفر را عذاب خواهم كرد؛ چهل هزار نفر از بدان آنها را و شصت هزار از نيكانشان را. عرض كرد : پروردگارا! بَدان آرى، امّا نيكان را چرا؟ خداوند عزّ و جلّ به او وحى فرمود : چون با گنهكاران مماشات كردند و براى خشم من به خشم نيامدند.
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : لَم يَبعَثِ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ مِنَ العَرَبِ إلاّ خمسَةَ أنبياءَ : هُودا و صالِحا و إسماعيلَ و شُعَيبا و مُحمّدا خاتمَ النَّبيِّينَ صلواتُ اللّه ِ علَيهِم ، و كانَ شُعَيبٌ بَكّاءً .
امام صادق عليه السلام : خداوند عزّ و جلّ از عرب جز پنج پيامبر مبعوث نكرد : هود و صالح و اسماعيل و شعيب و محمّد خاتم پيامبران صلوات اللّه عليهم؛ و شعيب بسيار پر گريه بود .
بحار الأنوار عن صاحِبِ الكاملِ في التواريخِ : قيلَ إنّ اسمَ شُعَيبٍ : يثرونُ بنُ صيفونَ بنِ عَنقا بنِ ثابتِ بنِ مَدينَ بنِ إبراهيمَ ، و قيلَ : هُو شُعَيبُ بنُ ميكيلَ مِن وُلدِ مَديَنَ ، و قيلَ : لَم يَكُن شُعَيبٌ مِن وُلدِ إبراهيمَ و إنّما هُو مِن وُلدِ بعضِ مَن آمَنَ بإبراهيمَ و هاجَرَ مَعُه إلَى الشّامِ و لكنّهُ ابنُ بِنتِ لوطٍ ، فجَدَّةُ شُعَيبٍ ابنَةُ لُوطٍ ،0 و كانَ ضَريرَ البَصَرِ ، و هُو مَعنى قولِهِ : «و إنّا لَنَراكَ فِينا ضَعيفا» . أي ضَريرَ البَصَرِ، و كانَ النّبيُّ صلى الله عليه و آله إذا ذكرَهُ قالَ : «ذاكَ خَطيبُ الأنبياءِ» بِحُسنِ مُراجَعَتِهِ قَومَهُ .
بحار الأنوار : نويسنده الكامل فى التاريخ آورده است : بعضى گفته اند نام شعيب : يثرون بن صيفون بن عنقا بن ثابت بن مدين بن ابراهيم است. بنا به قولى : او شعيب بن ميكيل از فرزندان مدين است. به قولى : شعيب از فرزندان ابراهيم نيست، بلكه از فرزندان يكى از كسانى است كه به ابراهيم ايمان آورد و همراه او به شام هجرت كرد. و او دختر زاده لوط بود. بنا بر اين، مادر بزرگ شعيب دختر لوط بوده است. حضرت لوط نابينا بود و اين است معناى جمله «و تو را در ميان خود ضعيف مى بينيم» يعنى نابينا. پيامبر صلى الله عليه و آله هرگاه از شعيب ياد مى كرد، مى فرمود : «همان خطيب پيامبران» چون در محاجّه و جواب گويى به قوم خود به خوبى از عهده آنان بر مى آمد.
قصص الأنبياء عن وَهَبِ بنِ مُنَبِّهِ اليَمانيّ : إنّ شُعَيبا و أيُّوبَ صلواتُ اللّه ِ
علَيهِما و بَلعَمَ بنَ باعُورا كانوا مِن وُلدِ رَهطٍ آمَنوا لإبراهيمَ يَومَ اُحرِقَ فنَجا ، و هاجَروا مَعهُ إلَى الشّامِ ، فَزَوَّجَهُم بَناتَ لُوطٍ ، فكلُّ نَبيٍّ كانَ قَبلَ بَني إسرائيلَ و بعدَ إبراهيمَ صلَواتُ اللّه ِ علَيهِ مِن نَسلِ اُولئكَ الرَّهطِ ، فبَعَثَ اللّه ُ شُعَيبا إلى أهلِ مَديَنَ و لَم يَكونوا فَصيلَةَ شُعَيبٍ و لا قَبيلَتَهُ الّتي كانَ مِنها ، و لكنَّهُم كانوا اُمّةً مِن الاُمَمِ بُعِثَ إلَيهِم شُعَيبٌ صلَواتُ اللّه ِ علَيهِ ، و كانَ علَيهِم مَلِكٌ جَبّارٌ لا يُطيقُهُ أحَدٌ مِن مُلوكِ عَصرِهِ ، و كانوا يَنقُصونَ المِكيالَ و المِيزانَ ، و يَبخَسونَ النّاسَ أشياءَهُم ، مَع كُفرِهِم باللّه ِ و تَكذيبِهِم لنَبيِّهِ و عُتُوِّهِم ، و كانوا يَستَوفُونَ إذا اكتالُوا لأنفُسِهِم أو وَزَنوا لَها ، فكانوا في سَعَةٍ مِن العَيشِ ، فأمَرَهُمُ المَلِكُ باحتِكارِ الطَّعامِ و نَقصِ مَكائيلِهِم و مَوازينِهِم ، و وَعَظَهُم شُعَيبٌ فأرسَلَ إلَيهِ المَلِكُ : ما تَقولُ فيما صَنَعتُ ؟ أ راضٍ أم أنتَ ساخِطٌ ؟ فقالَ شُعَيبٌ : أوحَى اللّه ُ تعالى إلَيَّ أنَّ المَلِكَ إذا صَنَعَ مِثلَ ما صَنَعتَ يقالُ لَهُ : ملِكٌ فاجِرٌ ، فكذَّبَهُ المَلِكُ و أخرَجَهُ و قَومَهُ مِن مَدينَتِهِ ، قالَ اللّه ُ
تعالى حِكايَةً عنهُم : «لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ و الّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنا» . فزادَهُم شُعَيبٌ في الوَعظِ ، فقالوا : «يا شُعَيْبُ أ صَلاتُكَ تَأمُرُكَ أنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤنا أوْ أنْ نَفْعَلَ في أمْوالِنا ما نَشاءُ» . ؟!، فآذَوهُ بالنَّفيِ مِن بلادِهِم ، فسَلَّطَ اللّه ُ علَيهِمُ الحَرَّ و الغَيمَ حتّى أنضَجَهُم ، فلَبِثوا فيه تِسعَةَ أيّامٍ ، و صارَ ماؤهُم حَميما لا يَستَطيعونَ شُربَهُ ،فانطَلَقوا إلى غَيضَةٍ . لَهُم و هُو قولُهُ تعالى : «و أصْحابُ الأيْكَةِ» . ، فَرَفَعَ اللّه ُ لَهُم سَحابَةً سَوداءَ فاجتَمَعوا في ظِلِّها ، فأرسَلَ اللّه ُ علَيهِم نارا مِنها فأحرَقَتهُم فلَم يَنجُ مِنهُم أحَدٌ ، و ذلكَ قولهُ تعالى : «فأخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ» . و إنّ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إذا ذُكِرَ عِندَهُ شُعَيبٌ قالَ : ذلكَ خَطيبُ الأنبياءِ يَومَ القِيامَةِ ، فلَمّا أصابَ قَومَهُ ما أصابَهُم لَحِقَ شُعَيبٌ و الّذينَ آمَنوا مَعهُ بمَكّةَ ، فلَم يَزالوا بها حتّى ماتُوا
و الرّوايةُ الصّحيحَةُ أنّ شُعَيبا عليه السلام صارَ
مِنها إلى مَديَنَ فأقامَ بها ، و بها لَقِيَهُ موسَى بنُ عِمرانَ صلَواتُ اللّه ِ علَيهِما .
قصص الأنبياء ـ به نقل از وهب بن منبّه يمانى ـ : شعيب و ايّوب ـ صلوات اللّه عليهما ـ و بلعم بن باعورا، از فرزندان يك گروه بودند كه در روزى كه ابراهيم به آتش افكنده شد و نجات يافت، به او ايمان آوردند و همراه وى به شام مهاجرت كردند و ابراهيم دختران لوط را به همسرى آنان در آورد. پس، كليه پيامبران پيش از بنى اسرائيل و بعد از ابراهيم ـ صلوات اللّه عليه ـ از نسل اين گروه هستند. خداوند شعيب را به سوى مردم مدين فرستاد و اهالى مدين از تيره و قبيله شعيب نبودند. بلكه امّتى از امّت ها بودند كه خداوند شعيب ـ صلوات اللّه عليه ـ را به سوى آنان فرستاد. بر مردم مدين پادشاهى مقتدر حكومت مى كرد كه هيچ يك از پادشاهان عصرش ياراى مقابله با او را نداشتند. مردم مدين كم فروش و گران فروش بودند و علاوه بر اين به خداوند اعتقاد نداشتند و پيامبر او را تكذيب مى كردند و مردمانى سركش بودند و هرگاه براى خودشان چيزى را پيمانه يا وزن مى كردند، آن را كامل پيمانه و وزن مى كردند. زندگى مرفّهى داشتند. پادشاهشان آنان را به احتكار مواد خوراكى و كاستن از پيمان ها و ترازوهايشان فرمان داد. امّا حضرت شعيب مردم را نصيحت كرد كه اين كارها را نكنند. پادشاه به او پيغام فرستاد كه درباره كارهايى كه مى كنم چه مى گويى؟ آيا مى پسندى يا نمى پسندى؟ شعيب فرمود : خداى متعال به من وحى فرمود كه هرگاه پادشاه كارهايى را كه تو مى كنى انجام دهد به او گفته مى شود : پادشاه نابكار. پادشاه شعيب را تكذيب كرد و او و قومش را از شهر خود بيرون راند. خداى متعال به نقل از مدْيَنيان مى گويد : «اى شعيب! تو و كسانى را كه با تو ايمان آورده اند از آباديمان بيرون مى كنيم».شعيب بر وعظ و اندرز خود به آنان افزود. آنان گفتند : «اى شعيب! آيا نماز تو به تو دستور مى دهد كه آنچه را پدران ما مى پرستيده اند رها كنيم يا در اموال خود به ميل خويش تصرّف نكنيم؟!» آنان با تبعيد شعيب از سرزمين خود موجبات آزار او را فراهم آوردند. در اين هنگام خداوند گرما و ابر را بر ايشان مسلّط ساخت، به طورى كه از گرما پختند. نُه روز در اين وضع به سر بردند و آب هايشان داغ شد به طورى كه نمى توانستند از آن بنوشند. لذا به بيشه اى كه داشتند رفتند و اين است معناى سخن خداى متعال كه : «و اصحاب اَيكه . ». در اين هنگام خداوند ابرى سياه بر فراز سر آنان پديدار نمود و مردم در سايه آن جمع شدند و خداوند از آن ابر آتشى بر ايشان فرستاد كه همگان را سوزاند و احدى از آنان جان به در نبرد و اين است معناى آيه شريفه «و اَخَذهم عذاب يوم الظلّة ؛ و عذاب روز ابر آن ها را فرا گرفت». هرگاه در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله از شعيب عليه السلام ياد مى شد، مى فرمود : او در روز قيامت خطيب انبياست. پس از آنكه قوم شعيب گرفتار عذاب شدند آن حضرت و كسانى كه به او ايمان آورده بودند، به مكّه رفتند و تا زمانى كه از دنيا رفتند در آنجا بودند. بنا به روايت صحيح، شعيب از مكّه به مدين رفت و در آنجا اقامت گزيد و در همين جا بود كه موسى بن عمران ـ صلوات اللّه عليها ـ او را ديدار كرد.
قصص الأنبياء عن ابنِ عبّاسٍ : إنّ اللّه َ تعالى بَعَثَ شُعَيبا إلى قَومِهِ و كانَ لَهُم مَلِكٌ فأصابَهُ مِنهُم بَلاءٌ ، فلَمّا رأى المَلِكُ أنَّ القَومَ قد خَصِبوا أرسَلَ إلى عُمّالِهِ فحَبَسوا علَى النّاسِ الطَّعامَ ، و أغلَوا أسعارَهُم ، و نَقَصوا مَكائيلَهُم و مَوازينَهُم ، و بَخَسوا النّاسَ أشياءهُم ، و عَتَوا عَن أمرِ ربِّهِم ، فكانوا مُفسِدينَ في الأرضِ . فلَمّا رأى ذلكَ شُعَيبٌ صلواتُ اللّه ِ علَيهِ قالَ لَهُم : «لا تَنْقُصُوا المِكْيالَ و المِيزانَ إنّي أراكُمْ بِخَيْرٍ و إنّي أخافُ علَيْكُم عَذابَ يَومٍ مُحيطٍ» . ، فأرسَلَ المَلِكُ إلَيهِ بالإنكارِ ، فقالَ شُعَيب : إنّي مَنهِيٌّ في كِتابِ اللّه ِ تعالى و الوَحيِ الّذي أوحَى اللّه ُ إليَّ بهِ ، أنّ المَلِكَ إذا كانَ بمَنزِلَتِكَ الّتي نَزَلتَها يُنزِلُ اللّه ُ بساحَتِهِ نِقمَتَهُ ، فلَمّا سَمِعَ المَلِكُ ذلكَ أخرَجَهُ مِن القَريَةِ ، فأرسَلَ اللّه ُ إلَيهِم سَحابَةً فأظَلَّتهُم ، فأرسَلَ علَيهِم في بُيوتِهِمُ السَّمومَ ، و في طَريقهِمُ الشَّمسُ الحارّةُ و في القَريَةِ ، فَجَعَلوا يَخرُجونَ مِن بُيوتِهِم و يَنظُرونَ إلَى السَّحابَةِ الّتي قد أظَلّتهُم مِن أسفَلِها ، فانطَلَقوا سَريعا كلُّهُم إلى أهلِ بَيتٍ كانوا يُوفُونَ المِكيالَ و المِيزانَ و لا يَبخَسونَ النّاسَ أشياءهُم ، فنَصحَهُم اللّه ُ و أخرَجَهُم من بَينِ العُصاةِ ، ثُمّ أرسَلَ على أهلِ القَريَةِ مِن تلكَ السَّحابَةِ عَذابا و نارا فأهلَكَتهُم ، و عاشَ شُعَيبٌ صلواتُ اللّه ِ عليهِ مِائتَينِ و اثنتَينِ و أربَعينَ سَنةً .
قصص الأنبياء ـ به نقل از ابن عبّاس ـ : خداوند متعال شعيب را به سوى قومش فرستاد. آنان پادشاهى داشتند. شعيب از دست آن مردم رنج و محنت ها ديد. هنگامى كه پادشاه ديد مردم در نعمت و رفاه قرار گرفته اند، به كارگزاران خود پيغام داد كه خوراك مردم را احتكار كردند و نرخ هايشان را گران ساختند و پيمانه ها و ترازوهايشان را كاستند و از كالاهاى مردم كم كردند و از فرمان پروردگارشان سرباز زدند و در زمين تباهى و فساد به راه انداختند. شعيب ـ صلوات اللّه عليه ـ چون اين وضع را ديد به آنان فرمود : «پيمانه و ترازو را كم نكنيد. من شما را در وضع خوبى مى بينم و براى شما از عذاب روزى فراگير مى ترسم»
پادشاه به او پيغام فرستاد كه دست از انتقاد بردارد. امّا شعيب گفت : در كتاب خداى متعال و وحيى كه خداوند به من كرده به من اعلام شده است كه هرگاه پادشاه به جايى برسد كه تو رسيده اى خداوند خشم و عذاب خود را بر او فرود آورد. پادشاه چون اين سخن شنيد، او را از آبادى بيرون كرد. پس، خداوند ابرى به سوى آنان فرستاد و ابر بر فراز سرشان سايه افكند. پس خداوند در خانه هايشان بر آنان باد سوزان فرستاد و در راهشان و
در آبادى آفتاب را بر سر آنان داغ كرد. آنان از خانه هاى خود بيرون مى رفتند و به ابرى كه زيرش را سايه كرده بود مى نگريستند. همگى شتابان به سوى اهل خانه اى رفتند كه پيمانه و ترازو را كامل مى كشيدند و جنس مردم را كم نمى دادند. خداوند اهل آن خانه را از ميان گنهكاران بيرون كشيد و آن گاه عذاب و آتشى از آن ابر بر اهل آبادى فرو فرستاد كه همه آنان را هلاك كرد. شعيب ـ صلوات اللّه عليه ـ 242 سال عمر كرد.
كنز العمّال عن شَدّادِ بنِ أوسٍ : بكى شُعَيبٌ النبيُّ مِن حُبِّ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ حتّى عَمِيَ ، فَردَّ اللّه ُ إلَيهِ بَصَرَهُ و أوحَى اللّه ُ إلَيهِ : يا شُعَيبُ ، ما هذا البُكاءُ ؟ أشَوقا إلَى الجَنّةِ أو فَرَقا مِن النّارِ ؟ قالَ : إلهي و سَيّدي ، أنتَ تَعلَمُ ما أبكي شَوقا إلى جَنّتِكَ و لا فَرَقا مِن النّارِ ، و لكنِ اعتَقَدتُ حُبَّكَ بقَلبي ، فإذا أنا نَظَرتُ إلَيكَ فما اُبالي ما الّذي صُنِعَ بي
فأوحَى اللّه ُ إلَيهِ : يا شُعَيبُ ، إنْ يَكُ ذلكَ حَقّا فَهَنيئا لكَ لِقائي يا شُعَيبُ ؛ و لذلكَ
أخدَمتُكَ موسَى ابنَ عِمرانَ كَلِيمي .
كنز العمّال ـ به نقل از شدّاد بن اوس ـ : شعيبِ پيامبر از محبّت خداوند عزّ و جلّ چندان گريست كه نابينا شد.خداوند بينايى را به وى باز گردانيد و بدو وحى فرمود : اى شعيب! اين گريه براى چيست؟آيا از شوق بهشت است يا از ترس آتش؟ عرض كرد : اى خداى من و اى صاحب اختيار من! تو خود مى دانى كه نه از شوق بهشت تو مى گريم و نه از ترس آتش،بلكه محبّت تو را به دل خود گره زده ام و چون به تو توجّه دارم، مرا چه باك كه با من چه مى شود
پس، خداوند به او وحى فرمود : اى شعيب ! اگر براستى چنين است، پس لقاى من گوارايت باد اى شعيب! و از اين رو، هم سخن خود، موسى بن عمران را
خدمتگزار تو كردم.