الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ـ للزِّنديقِ الّذي سألَهُ: مِن أينَ أثبَتَّ الأنبياءَ ؟ ـ : إنّا لَمّا أثبَتنا أنّ
لَنا خالِقا صانِعا مُتَعالِيا عنّا و عن جَميعِ ما خَلَقَ ، و كانَ ذلكَ الصّانِعُ حَكيما مُتَعالِيا لَم يَجُزْ أن يُشاهِدَهُ خَلقُهُ ، و لا يُلامِسوهُ ، فيُباشِرَهُم و يُباشِروهُ ، و يُحاجَّهُم و يُحاجُّوهُ ، ثَبَتَ أنَّ لَهُ سُفَراءَ في خَلقِهِ يُعَبِّرونَ عَنهُ إلى خَلقِهِ و عِبادِهِ ، و يَدُلُّونَهُم على مصالِحِهِم و مَنافِعِهِم ، و ما بهِ بَقاؤهُم و في تَركِهِ فَناؤهُم
فثَبَتَ الآمِرونَ و النّاهونَ عن الحَكيمِ العَليمِ في خَلقِهِ و المُعَبِّرونَ عَنهُ جَلَّ و عَزَّ ، و هُمُ الأنبياءُ عليهم السلام و صَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ ؛ حُكَماءُ مُؤدَّبينَ بالحِكمَةِ ، مَبعوثينَ بها ، غيرَ مُشارِكينَ للنّاسِ ـ على مُشاركَتِهِم لَهُم في الخَلقِ و التَّركيبِ ـ في شيءٍ مِن أحوالِهِم ، مُؤيَّدينَ مِن عندِ الحَكيمِ العَليمِ بالحِكمَةِ .
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به زنديقى كه پرسيد : پيامبران را از چه راهى ثابت مى كنى؟ ـ فرمود : چون ثابت كرديم كه ما را آفريدگار و سازنده اى است برتر از ما و از همه آنچه آفريده، و آن سازنده حكيم و متعال است به طورى كه ممكن نيست آفريدگانش او را ببينند يا لمسش كنند و در نتيجه، بتوانند با يكديگر ارتباط مستقيم و بى واسطه برقرار سازند و با هم بحث و محاجّه كنند، ثابت شد كه در ميان خلق خود سفيران و فرستادگانى دارد كه سخنان او را براى آفريدگان و بندگانش بيان مى كنند و آنان را به مصالح و منافعشان و عوامل ماندگارى و نابوديشان رهنمون مى شوند. بنا بر اين، ثابت مى شود كه در ميان آفريدگان كسانى هستند كه از جانب خداى حكيم دانا امر و نهى مى كنند و سخنگوى او، عزّ و جلّ، مى باشند. و اينان همان پيامبران عليهم السلام و برگزيده هاى از ميان خلق او هستند؛ حكيمانى كه به حكمت تربيت شده و به حكمت مبعوث گشته اند و با آنكه در خلقت و ساختمان بدنى مانند ديگر مردمند، احوالشان به كلّى با آنان متفاوت است و از جانب خداى حكيم دانا با حكمت تأييد شده اند.
الإمامُ الرِّضا عليه السلام ـ في عِلَّةِ وُجوبِ مَعرِفَةِ الرُّسُلِ و الإقرارِ بهِم و الإذعانِ لَهُم بالطّاعَةِ ـ : لأنّه لَمّا لَم يَكُنْ في خَلقِهِم و قُواهُم ما يُكمِلوا . لِمَصالِحِهِم ، و كانَ
الصّانِعُ مُتَعالِيا عَن أن يُرى ، و كانَ ضَعفُهُم و عَجزُهُم عَن إدراكِهِ ظاهِرا ، لَم يَكُنْ بُدٌّ مِن رَسولٍ بَينَهُ و بَينَهُم مَعصومٍ يُؤدّي إلَيهِم أمرَهُ و نَهيَهُ و أدَبَهُ ، و يَقِفُهُم على ما يَكونُ بهِ إحرازُ مَنافِعِهِم و دَفعُ مَضارِّهِم ، إذ لَم يَكُنْ في خَلقِهِم ما يَعرِفونَ بهِ ما يَحتاجونَ إلَيهِ مَنافِعَهُم و مَضارَّهُم
فلَو لَم يَجِبْ علَيهِم مَعرِفَتُهُ و طاعَتُهُ لَم يَكُن لَهُم في مَجيءِ الرّسولِ مَنفَعَةٌ و لا سَدُّ حاجَةٍ، و لَكانَ يَكونُ إتيانُهُ عَبَثا لغَيرِ مَنفَعَةٍ و لا صَلاحٍ ، و لَيس هذا مِن صِفَةِ الحَكيمِ الّذي أتقَنَ كُلَ شيءٍ .
امام رضا عليه السلام ـ درباره علّت لزوم شناخت پيامبران و تصديق آنها و اطاعت و پيروى از ايشان ـ فرمود : چون مردم خود از چنان طبيعت و توانى برخوردار نيستند كه مصالحشان را كاملاً درك كنند و از طرفى،
سازنده هستى نيز والاتر از آن است كه ديده شود و ضعف و ناتوانى بندگان از ادراك او نيز كاملاً روشن است، پس ناچار بايد ميان خدا و مردم فرستاده اى معصوم باشد كه اوامر و نواهى و آموزش هاى او را به آنان برساند و به آنچه منافعشان را تأمين و زيان هايشان را دفع مى كند، آگاهشان سازد. چرا كه در وجودشان وسيله اى كه بتوانند با آن، آنچه را بدان نياز دارند و سود و زيانشان را بشناسند وجود ندارد
اگر شناخت پيامبر و اطاعت از او بر مردم واجب نبود، آمدن پيامبر براى آنان حاصلى نداشت و مشكلى را حلّ نمى كرد و فرستادن او كارى بيهوده و ناسودمند بود و اين كار از موجود حكيمى كه همه چيز را با حساب و كتاب و متقن آفريده، به دور است.