رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَثَلُ القائمِ على حُدودِ اللّه ِ و المُداهِنِ فيها كمَثَلِ قَومٍ استَهَموا على سَفينَةٍ في البَحرِ ، فأصابَ بَعضُهُم أعلاها و أصابَ بَعضُهُم أسْفَلَها ، فكانَ الّذينَ في أسفَلِها إذا استَقَوا مِن الماءِ مَرُّوا على مَن فَوقَهُم ، فقالَ الّذينَ في أعلاها: لا نَدَعُهُم يَصعَدونَ فيُؤذونا ، فقالوا : لو أنّا خَرَقنا في نَصيبِنا خَرقا و لَم نُؤذِ مَن فَوقَنا! فإن يَترُكوهُم و ما أرادُوا هَلَكوا جَميعا ، و إن أخَذوا على أيديهِم نَجَوا و نَجَوا جَميعا .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : حكايت به پا دارنده حدود خدا و مسامحه گر در آن، حكايت قومى است كه بر سر تقسيم جا در كشتى قرعه زدند و قسمت بالاى كشتى (عرشه آن) به نام عدّه اى در آمد و پايين آن به نام عدّه اى ديگر. افراد طبقه زيرين هر گاه مى خواستند آب بردارند، مى بايست از كنار بالايى ها بگذرند. سرنشينان عرشه كشتى گفتند ما به آنها اجازه نمى دهيم بالا بيايند و باعث آزار و اذيت ما شوند. سرنشينان طبقه پايين گفتند: بهتر است در قسمت خودمان سوراخى ايجاد كنيم و بالايى هايمان را اذيت نكنيم. در اين صورت اگر سرنشينان عرشه بگذارند كه اين عده كار خودشان را انجام دهند، همگى از بين مى روند و اگر جلو آنها را بگيرند هم آنان و هم خودشان، همگى، نجات مى يابند.
عنه صلى الله عليه و آله : مُدهِنٌ في حُدودِ اللّه ِ و الرّاكِبُ حُدودَ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ و الآمِرُ بها و النّاهي عَنها كمَثَلِ قَومٍ استَهَموا على سَفينَةٍ مِن سُفُنِ البَحرِ ، فأصابَ بعضُهُم مُؤخَّرَ السَّفينَةِ و أبعَدَها عنِ المِرفَقِ و كانوا سُفَهاءَ ، فكانوا إذا أتَوا على رِحالِ القَومِ آذَوهُم ، فقالوا : نَحنُ أقرَبُ أهلِ السَّفينَةِ مِن المِرفَقِ و أبعَدُها مِن الماءِ ، و بَينَنا و بَينَ المِرفَقِ أن نَخرِقَ السّفينَةِ ثُمّ نَسُدَّهُ إذا استَقَينا مِنهُ ، فقالَ ضُرَباؤهُ مِن السُّفَهاءِ : فادخُلْ، فدَخَلَ فأهوى إلى فاسٍ يَضرِبُ بهِ عَرضَ السَّفينَةِ ، فأشرَفَ علَيهِ رجُلٌ مِنهُم و نَشَدَهُ: ما تَصنعُ ؟ ! قالَ : نَحنُ أقرَبُكُم إلى المِرفَقِ و أبعَدُكُم مِنهُ ، أخرِقُ دَفَّ هذهِ السَّفينَةِ ، فإذا استَقَينا سَدَدناهُ ، قالَ : لا تَفعَلْ ؛ فإنّكَ إذا تَهلِكُ و نَهلِكُ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : حكايت كسى كه در حدود خدا سهل انگارى مى كند و كسى كه حدود خداوند عزّ و جلّ را پاس مى دارد و به رعايت آنها دستور مى دهد و از شكستن آنها باز مى دارد، همچون حكايت گروهى است كه بر سر تقسيم جا در كشتى قرعه زدند و قسمت عقب كشتى و دورترين جاى آن با دستشويى به نام برخى از ايشان در آمد. اين عده مردمى نادان بودند و هرگاه از جايگاه بقيه مى گذشتند، موجب آزار و اذيّت ايشان مى شدند. پس گفتند: ما از بقيه اهل كشتى به دستشويى نزديكتر و از آب دورتريم، بين خود و دستشويى سوراخى در كشتى ايجاد مى كنيم و وقتى آب برداشتيم آن را مى بنديم. همتايان نادان او گفتند: داخل شو. او داخل رفت و تبرى برداشت تا ديوار كشتى را سوراخ كند. يكى از سرنشينان متوجه او شد و صدا زد چه مى كنى؟ گفت: ما از شما به دستشويى نزديك تر و به آب دورتر هستيم، ديواره كشتى را مى شكافم و وقتى آب برداشتيم آن را مى بنديم. آن مرد گفت: اين كار را نكن؛ زيرا در اين صورت هم خودت از بين مى روى و هم ما.