اخبار غيبى پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر آينه دسته اى از مسلمانان، گنج (پادشاهى) خاندان كسرى در ايران را فتح خواهند كرد .

صفحه اختصاصي حديث و آيات عنه صلى الله عليه و آله ـ لِنِسائهِ و هُنَّ عِندَهُ جَميعا ـ : لَيتَ شِعرِي ! أيَّتُكُنَّ صاحِبَةُ الجَمَلِ الأدبَبِ .حديث تَنبَحُها كِلابُ الحَوأبِ ، يُقتَلُ عن يَمِينِها و شِمالِها قَتلى كثيرَةٌ كُلُّهُم فِي النارِ ، و تَنجُو بعدَ ما كادَت ؟! .حديث

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به همسران خود كه همگى نزد آن حضرت جمع بودند ـ فرمود : كاش مى دانستم كدام يك از شما سواره آن شترِ پُر مويى .حديث هستيد كه سگانِ حوأب بر او پارس مى كنند و از چپ و راست او افراد زيادى كشته مى شوند، كه همگى در دوزخند و خودش از آن جنگ جانِ سالم به در مى برد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : اى على! بزودى شما با روميان خواهيد جنگيد و افراد بعد از شما نيز با آنان خواهند جنگيد، تا آن كه زبدگان اسلام، [يعنى ]حجازيان، كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشگرى پروا ندارند، به سوى آنان گسيل مى شوند و با بانگ تسبيح و تكبير قسطنطنيه را مى گشايند و غنايمى را به دست مى آورند كه مانند آن را به دست نياورده اند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : قيامت برپا نشود، تا آن كه با مردمانى ريز چشم و صورت پهن بجنگيد، چشمانشان مانند چشم ملخ سياه است و صورتهايشان مانند سپرهاى روكش شده و تُو بر تُو (پهن و چين خورده و زمخت) است .حديث

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : قيامت برپا نشود، تا آن كه مسلمانان با تركها بجنگند،مردمى كه صورتهايشان مانند سپرهاى روكش خورده و تُو بر تُو است، لباسهاى مويى مى پوشند و در [كفش هايى از] مو راه مى روند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : قيامت برپا نشود، تا اين كه مسلمانان با يهود بجنگند و [در اين جنگ ]مسلمانان يهود را مى كُشند تا جايى كه يهودى پشت سنگ و درخت پنهان مى شود و آن سنگ و درخت مى گويد: اى مسلمان! اى بنده خدا! اين يهودى در پشت من پنهان است، بيا و او را بكش.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : بزودى مردمى سوى مغرب گسيل مى شوند. اينان در روز قيامت با چهره هايى مانند آفتاب مى آيند.

امام على عليه السلام : از پيامبر خدا صل الله عليه و آله شنيدم كه فرمود شبها و روزها به سر نيايد، تا آن كه اين امّت بر گرد مردى فراهم آيند كه روده اى فراخ و حلقى گشاد دارد و مى خورد و سير نمى شود. او معاويه است.

كنز العمّال : امام على عليه السلام فرمود : «آن راستگوىِ راست سخن، مرا خبر داد كه من نخواهم مُرد تا آن كه به اين جا» به قسمت چپ سرش اشاره كرد «ضربت خورد و اين (محاسن) از خون آن رنگين شود».

صفحه اختصاصي حديث و آيات الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : لمّا حَفَرَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الخَندَقَ مَرُّوا بِكُديَةٍ .حديث فَتَناوَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله المِعوَلَ مِن يدِ أميرِ المؤمنينَ عليه السلام أو مِن يَدِ سلمانَ رَضِيَ اللّه ُ عَنهُ ، فَضَرَبَ بها ضَربَةً فَتَفَرَّقَت بثَلاثِ فِرَقٍ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لقد فُتِحَ عَلَيَّ في ضَربَتِي هذهِ كُنوزُ كِسرى و قَيصَرَ ، فقالَ أحَدُهُما لصاحِبِهِ : يَعِدُنا بكُنوزِ كِسرى و قَيصَرَ و ما يَقدِرُ أحَدُنا أن يَخرُجَ يَتَخَلّى ! .حديث

امام صادق عليه السلام : هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خندق را حفر مى كرد، مسلمانان به تخته سنگ سختى برخوردند. پيامبر خدا كلنگ را از دست امير المؤمنين عليه السلام يا از دست سلمان رضى الله عنه گرفت و بر آن ضربه اى زد كه سه قطعه شد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر آينه با اين ضربه ام گنجهاى كسرا و قيصر برايم گشوده شد. يكى از افراد به رفيق خود گفت : كسى از ما جرأت ندارد براى قضاى حاجت بيرون رود و او به ما وعده گنجهاى كسرا و قيصر را مى دهد .حديث

صفحه اختصاصي حديث و آيات شرح نهج البلاغة : لمّا خَرَجَت عائشةُ و طَلحُةُ و الزُّبيرُ مِن مَكَّةَ إلَى البصرةِ ، طَرَقَت ماءَ الحَوأبِ ـ و هُو ماءٌ لِبَني عامِرِ بنِ صَعصَعَةَ ـ فَنَبَحَتهُمُ الكِلابُ ، فَنَفَرَت صِعابُ إبلِهِم ، فقالَ قائلٌ مِنهُم : لَعَنَ اللّه ُ الحَوأبَ ، فما أكثَرَ كِلابَها ! فلمّا سَمِعَت عائشةُ ذِكرَ الحَوأبِ قالَت : أ هذا ماءُ الحَوأبِ ؟ قالوا : نَعَم ، فقالَت : رُدُّوني رُدُّوني ! فَسَألُوها ما شَأنُها ؟ ما بَدا لَها ؟ فقالت : إنّي سَمِعتُ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يقولُ : كأنّي بِكِلابِ ماءٍ يُدعَى الحَوأبَ ، قد نَبَحَت بعضَ نِسائي ، ثُمّ قالَ لي : إيّاكِ يا حُمَيراءُ أن تَكُونِيها !
فقالَ لها الزبيرُ : مَهلاً يَرحَمُكِ اللّه ُ ، فإنّا قد جُزنا ماءَ الحَوأبِ بفَراسِخَ كثيرَةٍ ! فقالت : أ عِندَكَ مَن يَشهَدُ بأنَّ هذهِ الكِلابَ النابِحَةَ ليسَت على ماءِ الحَوأبِ ؟ فَلَفَّقَ لها الزُّبيرُ و طَلحَةُ خَمسينَ أعرابيّا جَعَلا لهم جُعلاً ، فَحَلَفُوا لها و شَهِدُوا أنَّ هذا الماءَ ليسَ بماءِ الحَوأبِ ! فكانَت هذهِ أوَّلَ شَهادَةِ زُورٍ في الإسلامِ ، فَسارَت عائشةُ لِوَجهِها .
حديث

شرح نهج البلاغة : هنگامى كه عايشه و طلحه و زبير مكّه را به سوى بصره ترك كردند، در راه به آبگاه حوأب ـ كه آبگاهى است متعلّق به بنى عامر بن صعصعه ـ رسيدند. در آن جا سگها بر آنان پارس كردند و اشتران چموش رميدند. يكى از آنان گفت : لعنت خدا بر حوأب، چقدر سگ دارد! عايشه چون نام حوأب را شنيد، گفت : اين جا آبگاه حوأب است؟ گفتند : آرى. گفت : مرا برگردانيد،مرا برگردانيد. پرسيدند : چه شده است؟ چه اتفاقى افتاده است؟ گفت : از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود : گويى سگهاى آبگاهى به نام حوأب را مى بينم كه بر يكى از همسران من پارس مى كنند. آن گاه به من فرمود : زنهار اى حميرا كه تو آن زن باشى!
زبير به عايشه گفت: خدايت رحمت كند، آرام باش. ما از آبگاه حوأب فرسنگها گذشته ايم! عايشه گفت : آيا كسى را دارى كه شهادت دهد، اين سگهاى پارس كننده از آبگاه حوأب نيستند؟ زبير و طلحه پنجاه عرب باديه نشين را اجير كردند و آنها براى عايشه قسم خوردند و گواهى دادند كه اين آبگاه، آبگاه حوأب نيست! و اين نخستين گواهى دروغ در اسلام بود
عايشه با شنيدن اين گواهى به راه خود ادامه داد.

التشريف بالمنن ـ به نقل از قيس بن ابى حازم ـ : از قول عايشه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه آن حضرت به همسران خود فرمود : كدام يك از شما همان كسى است كه سگهاى حوأب بر او پارس مى كنند؟ هنگامى كه عايشه از اين مكان عبور كرد، سگها بر او پارس كردند. عايشه درباره نام اين محل پرسيد، گفتند : اين جا آبگاه حوأب است. عايشه گفت : به گمانم بايد برگردم. به او گفته شد : اى اُمّ المؤمنين! تو فقط براى اصلاح ميان مردم آمده اى [نه چيزى ديگر].

كنز العمّال : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى آن دو (على عليه السلام و زبير) را در سقيفه بنى ساعده ديد فرمود : آيا او را دوست دارى اى زبير؟ عرض كرد : چرا دوست نداشته باشم؟ پيامبر خدا فرمود : پس، چگونه اى آن گاه كه ظالمانه (به ناحقّ) با او بجنگى؟!

كنز العمّال ـ به نقل از حذيفه ـ : به [يارى ]گروهى كه فرزند سميّه (عمّار) در آن است بشتابيد؛ زيرا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : او را گروه سركش و ياغى به قتل مى رسانند.

كنز العمّال : امام على عليه السلام به زبير فرمود : تو را به خدا، آيا يادت هست كه من و تو در سقيفه بنى فلان بوديم و با هم زور آزمايى مى كرديم و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر من گذشت و به من فرمود: گويا دوستش دارى! و من گفتم : چرا نه؟ و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : بدان كه او به ستم با تو خواهد جنگيد؟ زبير گفت: بله ، درست است. چيزى را كه فراموش كرده بودم، به يادم آوردى. پس، زبير بازگشت و رفت [و از ادامه جنگ دست كشيد].

كنز العمّال ـ به نقل از اُمّ سلمه ـ : حسين عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد. من دَم در نشسته بودم. سرك كشيدم. ديدم حسين روى شكم پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيده و در دست پيامبر خدا چيزى است و آن را زير و رو مى كند. عرض كردم : اى پيامبر خدا! من سرك كشيدم و ديدم طفل روى شكم شما خوابيده و در دستتان چيزى هست و آن را زير و رو مى كنيد و اشك مى ريزيد؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : جبرئيل از آن خاكى كه اين كودك بر آن كشته مى شود، برايم آورد و به من خبر داد كه امّتم او را به قتل مى رسانند.

كنز العمّال ـ به نقل از محمّد بن عمرو بن حسين ـ : ما همراه حسين عليه السلام در كنار نهر كربلا بوديم. آن حضرت به شمر ذى الجوشن نگاهى كرد و فرمود: خدا و رسول او راست گفتند! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «گويى سگِ پيسه اى را مى بينم كه در خون اهل بيت من زبان مى زند!» . شمر ، پيس بود.