پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعا ـ گفت : اى آن كه از دلهاى عارفان دور نيست.
الإمامُ عليٌّ عليه السلام ـ مِن دُعاءٍ عَلَّمَهُ نَوفا ـ : إلهي تَناهَتْ أبصارُ النّاظِرينَ إلَيكَ بِسَرائرِ القُلوبِ ، و طالَعْتَ أصْغى السّامِعينَ لَكَ نَجِيّاتِ الصُّدورِ ، فلَم يَلْقَ أبصارَهُم رَدٌّ دونَ ما يُريدونَ ، هَتَكتَ بَينَكَ و بَينَهُم حُجُبَ الغَفلَةِ ، فسَكَنوا في نورِكَ ، و تَنَفَّسوا بِروحِكَ .
امام على عليه السلام ـ در بخشى از دعايى كه به نوف آموخت ـ گفت : الهى! ديدگانِ نگرندگانِ سوى تو از طريق رازهاى دلها به تو رسيدند، و گوشهاى گوش سپارندگانِ به تو، نجواهاى سينه ها را دريافتند، و هيچ چيز مانع ديدگانِ آنها در رسيدن به آنچه مى خواستند نشد، پرده هاى غفلت ميان تو و آنها از هم دريد؛ پس در نور تو سكنا گزيدند، و با روح تو دم زدند.
عنه عليه السلام ـ أيضا ـ : فأسألُكَ بِاسمِكَ الّذي ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أولِيائكَ ، فوَحَّدوكَ و عَرَفوكَ ، فعَبَدوكَ بِحَقيقَتِكَ ، أن تُعَرِّفَني نَفسَكَ لاُِقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقيقَةِ الإيمانِ بِكَ ، و لا تَجعَلْني يا إلهي مِمَّن يَعبُدُ الاسمَ دونَ المَعنى ، و الحَظْني بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِكَ تُنَوِّرُ بِها قَلبي بِمَعرِفَتِكَ خاصَّةً و مَعرِفَةِ أولِيائكَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ .
امام على عليه السلام ـ نيز در همان دعا ـ گفت : به آن نامى كه با آن بر دوستان ويژه ات آشكار شدى و در نتيجه، به يگانگى تو پى بردند و شناختندت و پس، تو را چنان كه سزد پرستش و بندگى كردند، از تو مسألت دارم كه خودت را به من بشناسانى تا به ربوبيّت تو، از روى ايمان حقيقى به تو، اعتراف كنم. الهى! مرا از آنان قرار مده كه نام بى معنا را مى پرستند. گوشه چشمى به من كن تا بدان سبب دلم را به شناخت خاص خودت و شناخت دوستانت روشن گردانى. همانا تو بر هر چيز توانايى.
عنه عليه السلام ـ مِنَ المُناجاةِ الشَّعبانِيَّةِ ـ : إلهي هَبْ لي كَمالَ الانقِطاعِ إلَيكَ ، و أنِرْ أبصارَ قُلوبِنا بِضياءِ نَظَرِها إلَيكَ ، حتّى تَخرِقَ أبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فتَصِلَ إلى مَعدِنِ العَظَمَةِ ، و تَصيرَ أرواحُنا مُعلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِكَ ··· إلهي و أتحِفْني بِنورِ عِزِّكَ الأبهَجِ ؛ فأكونَ لَكَ عارِفا ، و عَن سِواكَ مُنحَرِفا ، و مِنكَ خائفا مُتَرَقِّبا ، يا ذا الجَلالِ و الإكرامِ .
امام على عليه السلام ـ در مناجات شعبانيه ـ گفت : الهى! اين نعمت را ارزانيم دار كه از جز تو ببُرم و بتمامى رو به تو آرم، و ديدگان دلهاى ما را به نور نگاهشان به سوى خودت روشن فرما تا ديده دلها پرده هاى نور را از هم درند و به معدن عظمت و بزرگى [تو] رسند و جانهاى ما به عزّت قدس و پاكى تو بياويزند··· الهى! پرتو درخشان عزّتت را به من پيشكش فرما تا شناسا و عارف [مقام ]تو شوم و از هر چه جز تو روى برتابم و تنها از تو ترسان و نگران باشم، اى خداوندگار شُكوه و بزرگوارى!
الإمامُ الحسينُ عليه السلام ـ في الدُّعاءِ ـ : أنتَ الّذي أشرَقْتَ الأنوارَ في قُلوبِ أولِيائكَ حتّى عَرَفوكَ و وَحَّدوكَ .
امام حسين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت : تويى آن كه نورها را در دلهاى دوستانت تاباندى تا آن كه تو را شناختند و به يگانگيت ره يافتند.
عنه عليه السلام ـ أيضا ـ : أنتَ الّذي تَعَرَّفتَ إلَيَّ في كُلِّ شَيءٍ فرَأيتُكَ ظاهِرا في كُلِّ شَيءٍ ، و أنتَ الظاهِرُ لِكُلِّ شَيءٍ .
امام حسين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت : تويى آن كه خود را در هر چيز به من شناساندى و من، تو را در همه چيز هويدا ديدم و تويى كه آشكار كننده هر چيزى.
عنه عليه السلام ـ أيضا ـ : إلهي تَرَدُّدي في الآثارِ يُوجِبُ بُعدَ المَزارِ ، فاجمَعْني عَلَيكَ بِخِدمَةٍ تُوصِلُني إلَيكَ ، كَيفَ يُستَدَلُّ عَلَيكَ بِما هُوَ في وُجودِهِ مُفتَقِرٌ إلَيكَ ؟ ! أ يَكونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيسَ لَكَ حتّى يَكونَ هُوَ المُظهِرَ لَكَ ؟! متى غِبتَ حتّى تَحتاجَ إلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيكَ ؟ ! ··· بِكَ أستَدِلُّ عَلَيكَ فَاهْدِني بِنورِكَ إلَيكَ .
امام حسين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت : بار خدايا! سر گرم شدنم به آثار و نشانه ها، موجب دورى زيارتگاه (ديدار خدا) مى شود، پس تمام قواى مرا متوجه كارى كن كه من را به تو برساند. چيزى كه خود در هستى اش نيازمند توست، چگونه تواند دليل و رهنماى بر تو باشد؟! آيا جز تو را ظهورى است كه تو را نيست تا اين كه آنان آشكار كننده تو باشند؟! كى غايب بوده اى تا نياز داشته باشى (راهنمايى) به جايگاه تو راهنمايى كند؟!··· به واسطه توست كه ره به تو مى برم؛ پس، با نور خود مرا به سويت رهنمون شو.
الإمامُ زينَ العابدينُ عليه السلام ـ أيضا ـ : و أعلَمُ ··· أنَّ الرّاحِلَ إلَيكَ قَريبُ المَسافَةِ ، و أنَّكَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِكَ ، إلاّ أن تَحجُبَهُمُ الأعمالُ (الآمالُ) السَّيِّئَةُ دونَكَ .
امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت : و مى دانم··· كه مسافر كوى تو راهش نزديك است و اين تو نيستى كه از آفريدگانت در پرده اى، بلكه اعمال زشت خود آنان است كه حجاب ميان آنها و تو شده است.
عنه عليه السلام ـ أيضا ـ : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ اجعَلْنا مِنَ الّذينَ فَتَقْتَ لَهُم رِتْقَ عَظيمِ غَواشِي جُفونِ حَدَقِ عُيُونِ القُلُوبِ حتّى نَظَروا إلى تَدبيرِ حِكمَتِكَ و شَواهِدِ حُجَجِ بَيِّناتِكَ ، فعَرَفوكَ بِمَحصولِ فِطَنِ القُلوبِ و أنتَ في غَوامِضِ سَتَراتِ حُجُبِ القُلوبِ فسُبحانَكَ ! أيُّ عَينٍ تَقومُ بِها نَصبَ نورِكَ ! أم تَرقَأُ إلى نورِ ضِياءِ قُدسِكَ ؟! أو أيُّ فَهمٍ يَفهَمُ ما دونَ ذلكَ إلاّ الأبصارُ الّتي كَشَفتَ عَنها حُجُبَ العَمِيَّةِ ، فَرَقَتْ أرواحُهُم عَلى أجنِحَةِ المَلائكَةِ ، فسَمّاهُم أهلُ المَلَكوتِ زُوّارا ؟!··· و ناجَوا رَبَّهُم عِندَ كُلِّ شَهوَةٍ ، فحَرَّقَتْ قُلوبُهُم حُجُبَ النُّورِ ، حتّى نَظَروا بِعَينِ القُلوبِ إلى عِزِّ الجَلالِ في عِظَمِ المَلَكوتِ .
امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت : بار خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و ما را از كسانى قرار ده كه بسته بودن بزرگ پرده هاى پلك گونه چشمانِ دلشان را گشودى تا آن كه به تدبير حكمت تو و گواههاى حجّتهاى روشنگر تو نگريستند و بر اثر هوشمندىِ دلهايشان، تو را كه در لا به لاى پرده دلها مستور هستى، شناختند. پاك و منزهى تو! كدامين چشم است كه ديدن نور تو را تاب آورد، يا به سوى روشنايى پرتو قدس تو فراز آيد؟ يا كدامين فهم است كه كمتر از آن را دريابد، بجز ديدگانى كه تو خود پرده هاى نابينايى را از برابرشان كنار زدى و جانهايشان سوار بر بالهاى فرشتگان بالا رفتند و ملكوتيان زوّارشان ناميدند؟··· و به گاه هر ميل و خواهشى با پروردگارشان به راز و نياز پرداختند؛ پس، دلهايشان پرده هاى نور را سوزاند و با چشم دلها، عزّت جلال [تو ]را در عظمت ملكوت نگريستند.
عنه عليه السلام ـ في المناجاةِ ـ : أسألُكَ بِسُبُحاتِ وَجهِكَ و بِأنوارِ قُدسِكَ ، و أبتَهِلُ إلَيكَ بِعَواطِفِ رَحمَتِكَ و لَطائفِ بِرِّكَ، أن تُحَقِّقَ ظَنّي بِما اُؤَمِّلُهُ مِن جَزيلِ إكرامِكَ و جَميلِ إنعامِكَ، في القُربى مِنكَ و الزُّلفى لَدَيكَ و التَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إلَيكَ .
امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات ـ گفت : به حقّ پرتوهاى خيره كننده ذاتت و انوار قُدست از تو مى خواهم و به حقّ رحمت پياپى و احسان و نيكى لطف آميزت از تو مسألت مى كنم كه اميدم را به كرم فراوان و نعمتْ دهى زيبايت در نزديك شدن به تو و مقرّب گشتن به درگاهت و بهره مند شدن از نگريستن به تو، برآورى.
عنه عليه السلام ـ أيضا ـ : لِقاؤكَ قُرَّةُ عَيني ، و وَصلُكَ مُنى نَفسي ، و إلَيكَ شَوقي ، و في مَحَبَّتِكَ وَلَهي ، و إلى هَواكَ صَبابَتي ، و رِضاكَ بُغيَتي ، و رُؤيَتُكَ حاجَتي .
امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات ـ گفت : ديدار تو، روشنايى ديدگان من است و وصالت آرزوى جانم، شوق تو دارم و شيفته محبّت تو هستم، سوداى تو در سر دارم، خشنودى تو خواهش من است و ديدنت نياز من .
عنه عليه السلام ـ أيضا ـ : إلهي فَاجعَلْنا مِمَّنِ اصطَفَيتَهُ لِقُربِكَ و وَلايَتِكَ ، و أخلَصتَهُ لِوُدِّكَ و مَحَبَّتِكَ ، و شَوَّقتَهُ إلى لِقائكَ ، و رَضَّيتَهُ بِقَضائكَ ، و مَنَحتَهُ بِالنَّظَرِ إلى وَجهِكَ ··· وَ امنُنْ بِالنَّظَرِ إلَيكَ عَلَيَّ .
امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات ـ گفت : الهى! ما را از كسانى قرار ده كه براى نزديك شدن به تو و دوستداريت برگزيدى و براى دوستى و محبّتت ويژه ساختى و شوق ديدارت را در جانش افكندى و او را به قضايت خشنود گردانيدى و ديدن رويت را ارزانيش داشتى··· نعمت ديدنت را عطايم فرما.
عنه عليه السلام ـ أيضا ـ : و لَوعَتي لا يُطفِئُها إلاّ لِقاؤكَ، و شَوقي إلَيكَ لا يَبُلُّهُ إلاّ النَّظَرُ إلى وَجهِكَ .
امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات ـ : سوز و گداز مرا [چيزى] جز ديدار تو فرو نمى نشاند و درد اشتياقم را به تو، جز ديدارِ رويت بهبود نمى بخشد.
عنه عليه السلام ـ أيضا ـ : إلهي فَاجعَلْنا مِنَ الّذينَ تَوَشَّحَتْ (تَرَسَّخَتْ) أشجارُ الشَّوقِ إلَيكَ في حَدائقِ صُدورِهِم ، و أخَذَتْ لَوعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجامِعِ قُلوبِهِم ، فَهُم إلى أوكارِ الأفكارِ (الأذكارِ) يَأوُونَ، و في رِياضِ القُربِ و المُكاشَفَةِ يَرتَعونَ ··· قَد كُشِفَ الغِطاءُ عَن أبصارِهِم··· و انشَرَحَت بِتَحقيقِ المَعرفَةِ صُدورُهُم··· و قَرَّت بِالنَّظَرِ إلى مَحبوبِهِم أعيُنُهُم .
امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات ـ گفت : الهى! مرا از آنان قرار ده كه درختان شوقِ به تو در باغهاى سينه هايشان ريشه داونيد و سوز و گداز محبّت تو اعماق دلهايشان را گرفت و از اين رو، به آشيانه هاى افكار اذكار پناه مى برند و در بوستانهاى قرب و مكاشفه مى چمند··· پرده از ديدگانشان كنار زده شده··· و سينه هايشان به حقيقت معرفت فراخ گرديده··· و چشمهايشان به ديدار دلدارشان روشن گشته است.