الإمامُ عليٌّ عليه السلام ـ في ذَمِّ أتباعِ الشَّيطانِ ـ : اِتَّخَذُوا الشَّيطانَ لِأمرِهِم مِلاكا ، و اتَّخَذَهُم لَهُ أشراكا ، فَباضَ و فَرَّخَ في صُدُورِهِم ، وَ دَبَّ و دَرَجَ في حُجُورِهم ، فَنَظَرَ بِأعيُنِهِم ، و نَطَقَ بِألسِنَتِهِم ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ ، و زَيَّنَ لَهُمُ الخَطَلَ ، فِعلَ مَن قد شَرِكَهُ الشَّيطانُ في سُلطانِهِ ، و نَطَقَ بالباطِلِ عَلى لِسانِهِ ! .
امام على عليه السلام ـ در نكوهش پيروان شيطان ـ فرمود : آنان در كارشان به شيطان تكيه كردند و شيطان هم آنها را دام خود قرار داد . پس در سينه هاى آنان تخم كرد و جوجه گذاشت و بتدريج در خردهاى آنان نفوذ كرد و با چشمهايشان نگريست و با زبانشان سخن گفت ؛ پس آنها را گرفتار خطاها و لغزشها كرد و نادرستى را در نظرشان آراست ؛ كارهاى آنان مانند كار كسى است كه شيطان در قدرتش شريك شده و زبان او را به باطل گويا كرده است!
عنه عليه السلام ـ مِن كتابٍ لَهُ إلى معاويةَ ـ : فإنّكَ مُترَفٌ قد أخَذَ الشَّيطانُ مِنكَ مَأخَذَهُ ، و بَلَغَ فيكَ أمَلَهُ ، و جَرى مِنكَ مَجرَى الرُّوحِ و الدَّمِ .
امام على عليه السلام ـ در نامه خود به معاويه ـ نوشت : تو در ناز و نعمت غرقه گشته اى و شيطان در وجود تو جاى گرفته و در تو به آرزويش رسيده و همچون جان و خون در پيكرت جريان دارد .
عنه عليه السلام : إنّ رَجُلاً كان يَتَعَبَّدُ في صَومَعَةٍ ، و إنَّ امرأةً كانَ لَها إخوَةٌ فَعَرَضَ لَها شَيءٌ فَأتَوهُ بِها ، فَزَيَّنَت لَهُ نَفسُهُ فَوَقَعَ علَيها ، فَجاءَهُ الشَّيطانُ فقالَ : اُقتُلْها فإنّهُم إن ظَهَرُوا علَيكَ افتَضَحتَ ، فَقَتَلَها و دَفَنَها ، فَجاؤوهُ فَأخَذُوهُ فَذَهَبُوا بهِ ، فَبَينَما هُم يَمشُونَ إذ جاءَهُ الشَّيطانُ فقالَ : إنّي أنا الذي زَيَّنتُ لكَ فاسجُدْ لي سَجدَةً اُنجِيكَ ، فَسَجَدَ لَهُ ، فذلكَ قولُهُ : «كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلإنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللّه َ رَبَّ العَالَمِينَ » .
امام على عليه السلام : مردى در صومعه اى عبادت مى كرد . زنى بود كه چند برادر داشت . براى آن زن اتفاقى افتاد ، لذا برادرانش او را نزد آن عابد آوردند . عابد وسوسه شد و به آن زن دست درازى كرد . شيطان به سراغ عابد آمد و گفت : او را بكش ؛ زيرا اگر برادرانش متوجّه شوند ، رسوا مى شوى . مرد عابد آن زن را كشت و جسدش را دفن كرد . برادران زن نزد عابد آمدند و او را دستگير كردند و با خود بردند . در حالى كه مى رفتند شيطان به سراغ عابد آمد و گفت : من بودم كه اين عمل را در نظرت آراسته جلوه دادم . اكنون مرا سجده كن تا تو را نجات دهم . عابد هم او را سجده كرد . اين است سخن خداوند كه مى فرمايد : «همچون حكايت شيطان است آن گاه كه به انسان گفت : كافر شو و چون كافر شد شيطان گفت: من از تو بيزارم، من از خدا، پروردگار جهانيان، مى ترسم» .