الإمامُ عليٌّ عليه السلام : لا تُقاتِلوا (تَقْتُلوا) الخَوارِجَ بَعدي ؛ فلَيس مَن طَلبَ الحقَّ فأخْطَأهُ،
كَمَن طَلبَ الباطِلَ فأدْرَكَهُ .[نهج البلاغة : الخطبة ۶۱ .] .[قال ابنُ أبي الحديد : مُراده أنّ الخوارج ضَلّوا بشُبهةٍ دخَلت عليهم ، كانوا يَطلُبون الحقّ ، و لهم في الجملة تَمسّكٌ بالدِّين ، و مُحاماةٌ عن عقيدةٍ اعتقدوها ، و إنْ أخطَؤوا فيها . و أمّا معاوية فلم يكن يطلب الحقّ ، و إنّما كان ذا باطل ، لا يُحامي عن اعتقادٍ قد بناه على شبهة ، و أحوالُه كانت تدلّ على ذلك ، فإنّه لم يكن من أرباب الدِّين ··· و إذا كان كذلك لم يَجُزْ أن يَنصُر المسلمون سلطانه ، و تحارَبُ الخوارج عليه و إن كانوا أهل ضلال ، لأنّهم أحسن حالاً منه ، فإنّهم كانوا يَنهون عن المنكر ، و يَرَون الخروج على أئمّة الجور واجبا ··· (شرح نهج البلاغة : ۵ / ۷۸) .]
امام على عليه السلام : بعد از من با خوارج نجنگيد (خوارج را نكشيد) ؛ زيرا كسى كه طالب حقّ باشد و به آن نرسد همچون كسى نيست كه جوياى باطل باشد و به آن دست يابد .[ابن ابى الحديد مى نويسد : مراد حضرت اين است كه خوارج به سبب گرفتار آمدن به يك شبهه، گمراه شدند . آنان طالب حقّ بودند و اجمالاً به دين تمسك داشتند و از عقيده خود دفاع مى كردند، گر چه در عقيده خود راه خطا پيمودند . اما معاويه خواهان حقّ نبود، بلكه راه باطل مى پيمود و از عقيده اى كه با شبهه آميخته شده باشد، دفاع نمى كرد . رفتار و كردار او، خود گواه اين امر بود . او پايبند دين نبود ··· با چنين اوصافى كه در معاويه وجود داشت، بر مسلمانان روا نبود كه از حكومت او دفاع كنند و با شورشيان عليه او بجنگند، هر چند كج راهه مى رفتند؛ زيرا آنان وضع بهترى از معاويه داشتند ؛ چه، نهى از منكر مى كردند و قيام در برابر فرمانروايان ستمگر را واجب مى دانستند ··· .]