قرآن:
«قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَ انصُرُواْ ءَالِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَـعِلِينَ * قُلْنَا يَـنَارُ كُونِى بَرْدًا وَسَلَـمًا عَلَى إِبْرَ هِيمَ » . [ الأنبياء : ۶۸ و ۶۹ . ]
تفسير القمى:
نمرود ، ابراهيم عليه السلام را زندانى كرد و هيزم ، جمع كرد تا روزى كه قرار بود نمرود ، ابراهيم عليه السلام را به آتش افكند ، فرا رسيد . نمرود و لشكرش بيرون آمدند . براى او مكانى ساخته شده بود تا بنگرد چگونه آتش ، ابراهيم عليه السلام را در خود مى گيرد . شيطان آمد و به آنان ، پيشنهاد منجنيق داد؛ زيرا از شدّت حرارت ، كسى نمى توانست به آتش نزديك شود . و پرندگان از فاصله يك فرسخى به آتش نزديك نمى شدند و اگر پرنده اى از آسمان [محلّ آتش ]مى گذشت ، مى سوخت .
ابراهيم عليه السلام در منجنيق قرار گرفت . پدرش [ آزر ، پدر حقيقى ابراهيم عليه السلام نبود ، بلكه عموى او بود و قرآن از پدر و مادر ابراهيم با تعبير «والد» ياد كرده است : <span class=][ آزر ، پدر حقيقى ابراهيم عليه السلام نبود ، بلكه عموى او بود و قرآن از پدر و مادر ابراهيم با تعبير «والد» ياد كرده است : <span class=] آمد و به او سيلى اى زد و گفت : از عقايدت دست بردار .
و خداوند ، فرشتگانش را به آسمان دنيا فرستاد . موجودى نبود ، مگر آن كه از خداوند ، درخواست داشت . زمين گفت : پروردگارا! بر روى من ، جز ابراهيم ، كسى نيست كه تو را عبادت كند و او سوزانده مى شود .
فرشتگان گفتند : پروردگارا! دوست تو ابراهيم ، سوزانده مى شود .
خداوند عز و جل فرمود : «اگر ابراهيم مرا بخواند ، او را كفايت مى كنم» .
جبرئيل عليه السلام گفت : پروردگارا! در زمين ، جز دوستت ابراهيم ، كسى تو را عبادت نمى كند . دشمنانش بر او مسلّط كردى و او را در آتش مى سوزانند .
خداوند فرمود : «ساكت شو! اين را بنده اى چون تو مى گويد كه از مرگ مى ترسد . او بنده من است و هرگاه بخواهم ، او را نگه مى دارم و اگر ابراهيم مرا بخواند ، پاسخش را مى دهم» .
ابراهيم عليه السلام ، پروردگارش را با [مضامين] سوره توحيد خواند : «اى خدا ، اى يكتا ، اى يگانه ، اى صمد! اى كسى كه نه فرزند دارد و نه زاييده شده است و همتايى [نيز ]ندارد! به رحمت خويش ، مرا از آتش بِرَهان» .
جبرئيل عليه السلام آن گاه كه ابراهيم عليه السلام را با منجنيق پرتاب كرده بودند ، با او در هوا برخورد كرد و گفت : اى ابراهيم! آيا خواسته اى دارى؟
ابراهيم عليه السلام گفت : از تو درخواستى ندارم؛ امّا از پروردگار جهانيان ، چرا .
آن گاه ، جبرئيل عليه السلام به وى انگشترى داد كه بر آن نوشته شده بود : «خدايى جز خداى يگانه نيست . محمّد ، فرستاده خداست . به خداوند پناه بردم و او را تكيه گاه كارهايم قرار دادم و امورم را به او سپردم» .
آن گاه ، خداوند به آتش وحى كرد كه «سرد باش» . دندان هاى ابراهيم عليه السلاماز سرما به هم مى خورد تا اين كه گفت : «و امن باش بر ابراهيم» .
جبرئيل عليه السلام فرود آمد و با او در آتش نشست و سخن گفت و نمرود هم به ابراهيم عليه السلام نگاه مى كرد . آن گاه گفت : هركس براى خود ، خدايى برگزيد ، مانند خداى ابراهيم را برگزيند .
رسول اللّه صلي الله عليه و آله : اُتِيَ بِإِبراهيمَ يَومَ النّارِ إلَى النّارِ ، فَلَمّا بَصُرَ بِها قالَ : حَسبُنَا اللّه ُ ونِعمَ الوَكيلُ . [ حلية الأولياء : ج ۱ ص ۱۹ . ]
پيامبر صلي الله عليه و آله :
عنه صلي الله عليه و آله : إنَّ قَولَنا : إنَّ إبراهيمَ خَليلُ اللّه ِ فَإِنَّما هُوَ مُشتَقٌّ مِنَ الخَلَّةِ أوِ الخُلَّةِ ، فَأَمَّا الخَلَّةُ فَإِنَّما مَعناهَا الفَقرُ وَالفاقَةُ ، وقَد كانَ خَليلاً إلى رَبِّهِ فَقيرا وإلَيهِ مُنقَطِعا وعَن غَيرِهِ مُتَعَفِّفا مُعرِضا مُستَغنِيا ، وذلِكَ لَمّا اُريدَ قَذفُهُ فِي النّارِ فَرُمِيَ بِهِ فِي
المَنجَنيقِ فَبَعَثَ اللّه ُ تَعالى جَبرَئيلَ عليه السلام فَقالَ لَهُ : أدرِك عَبدي .
فَجاءَهُ فَلَقِيَهُ فِي الهَواءِ ، فَقالَ : كَلِّفني ما بَدا لَكَ قَد بَعَثَنِي اللّه ُ لِنُصرَتِكَ .
فَقالَ : بَل حَسبِيَ اللّه ُ ونِعمَ الوَكيلُ ، إنّي لا أسأَلُ غَيرَهُ ولا حاجَةَ لِي إلاّ إلَيهِ ، فَسَمّاهُ خَليلَهُ ، أي فَقيرَهُ ومُحتاجَهُ وَالمُنقَطِعَ إلَيهِ عَمَّن سِواهُ . [ الاحتجاج : ج ۱ ص ۳۲ . ]
پيامبر صلي الله عليه و آله :
ابراهيم عليه السلام گفت : «خدا ، برايم بس است و او بهترين وكيل (كارساز) است . من از غير او چيزى درخواست نمى كنم و مرا نيازى نيست ، جز به درگاه او» . از اين پس ، او را «خليلِ» خويش ناميد؛ يعنى نيازمند و محتاج به خداوند و بُريده از غيرِ خداوند .