رسول اللّه صلي الله عليه و آله : قالَ اللّه ُ عز و جل : مَن أهانَ لي وَلِيّا فَقَد أرصَدَ لِمُحارَبَتي . وما تَقَرَّبَ إلَيَّ عَبدٌ بِشَيءٍ أحَبَّ إلَيَّ مِمَّا افتَرَضتُ عَلَيهِ ، وإنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبَّهُ ، فَإِذا أحبَبتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الَّذي يَسمَعُ بِهِ ، وبَصَرَهُ الَّذي يُبصِرُ بِهِ ، ولِسانَهُ الَّذي يَنطِقُ بِهِ ، ويَدَهُ الَّتي يَبطِشُ بِها ، إن دَعاني أجَبتُهُ ، وإن سَأَلَني أعطَيتُهُ .
رسول خدا صلي الله عليه و آله : خداوند عز و جل فرمود : «هركس يكى از دوستانم را خوار سازد ، به پيكار من برخاسته است . هيچ بنده اى با چيزى محبوب تر در نزد من از آنچه بر او واجب ساخته ام، به من نزديك نمى شود . بنده ، با كارهاى مستحب به من نزديك مى شود ، تا آن جا كه او را دوست مى دارم . پس چون دوستش داشتم ، گوش شنوايش ، چشم بينايش ، زبان گويايش و دست نيرومندش مى شوم. اگر مرا بخواند ، پاسخش مى دهم و اگر از من بخواهد ، به او مى بخشم» .
عنه صلي الله عليه و آله : إنَّ اللّه َ تَعالى قالَ : مَن عادى لي وَلِيّا فَقَد آذَنتُهُ بِالحَربِ . وما تَقَرَّبَ إلَيَّ عَبدي بِشَيءٍ أحَبَّ إلَيَّ مِمَّا افتَرَضتُ عَلَيهِ . وما يَزالُ عَبدي يَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوافِلِ حَتّى اُحِبَّهُ، فَإِذا أحبَبتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الَّذي يَسمَعُ بِهِ ، وبَصَرَهُ الَّذى
¨
يُبصِرُ بِهِ ، ويَدَهُ الَّتي يَبطِشُ بِها، ورِجلَهُ الَّتي يَمشي بِها، وإن سَأَلَني لاَُعطِيَنَّهُ، ولَئِنِ استَعاذَني لاَُعيذَنَّهُ .
رسول خدا صلي الله عليه و آله : خداوند متعال فرمود : «هركس با يكى از دوستانم دشمنى كند ، به او اعلان جنگ مى كنم . بنده ام با چيزى محبوب تر در نزد من از واجباتى كه بر او واجب ساخته ام، به من نزديك نمى شود . بنده ام با كارهاى مستحب همچنان به من نزديك مى شود ، تا آن جا كه دوستش مى دارم . پس چون دوستش داشتم ، گوش شنوايش ، چشم بينايش ، دست كارايش و پاى راهروش مى شوم. اگر از من درخواست كند ، به او
خواهم بخشيد و اگر از من پناه جويد ، پناهش خواهم داد» .
عنه صلي الله عليه و آله: إنَّ اللّه َ عز و جل يَقولُ : ... ما يَزالُ عَبدي يَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوافِلِ حَتّى اُحِبَّهُ ؛ فَأَكونَ أنَا سَمعَهُ الَّذي يَسمَعُ بِهِ ، وبَصَرَهُ الَّذي يُبصِرُ بِهِ ، ولِسانَهُ الَّذي يَنطِقُ بِهِ ، وقَلبَهُ الَّذي يَعقِلُ بِهِ ، فَإِذا دَعا أجَبتُهُ ، وإذا سَأَلَني أعطَيتُهُ .
رسول خدا صلي الله عليه و آله : خداوند متعال مى فرمايد : ... «بنده ام با كارهاى مستحب ، پيوسته به من نزديك مى شود ، تا آن جا كه دوستش مى دارم . در نتيجه ، گوش شنوايش ، چشم بينايش ، زبان گويايش و قلب دريابنده اش مى شوم . اگر مرا بخواند ، پاسخش مى دهم و اگر از من درخواست كند ، به او مى بخشم» .
المناقب لابن شهرآشوب : رُوِيَ أ نَّهُ استَسقى عُبّادُ البَصرَةِ ـ مِثلُ أيّوبَ السِّجِستانِيِّ ، وصالِحٍ المَزيّ ، وعُتبَةَ العلامِ ، وحَبيبٍ القادِسِيِّ ، ومالِكِ بنِ دينارٍ ، وأبي صالِحٍ الأَعمى ، وجَعفَرِ بنِ سُلَيمانَ ، وثابِتٍ البَنانِيِّ ، ورابِعَةَ ، وسُعدانَةَ ـ وَانصَرَفوا خائِبينَ ، فَإِذا هُم بِفَتىً قَد أقبَلَ وقَد أكرَبَتهُ أحزانُهُ وأقلَقَتهُ أشجانُهُ ، فَطافَ بِالكَعبَةِ أشواطا ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَينا وسَمّانا واحِدا واحِدا ، فَقُلنا : لَبَّيكَ يا شابُّ .
فَقالَ : أما فيكُم أحَدٌ يُجيبُهُ الرَّحمنُ ؟!
فَقُلنا : يا فَتى ، عَلَينَا الدُّعاءُ وعَلَيهِ الإِجابَةُ .
قالَ : اُبعُدوا عَنِ الكَعبَةِ ؛ فَلَو كانَ فيكُم أحَدٌ يُجيبُهُ الرَّحمنُ لَأَجابَهُ .
ثُمَّ أتَى الكَعبَةَ فَخَرَّ ساجِدا ، فَسَمِعتُهُ يَقولُ في سُجودِهِ : «سَيِّدي ، بِحُبِّكَ لي إلاّ أسقَيتَهُمُ الغَيثَ» ، فَمَا استَتَمَّ الكَلامَ حَتّى أتاهُمُ الغَيثُ كَأَفواهِ القِرَبِ . ثُمَّ وَلّى عَنّا قائِلاً :
وَالعِزُّ كُلُ العِزِّ لِلمُتَّقي
مناقب آل ابى طالب : منقول است كه عابدان بصره ، مانند ايّوب سجستانى ، صالح مِزّى ، عُتبَه علاّم ، حبيب قادسى ، مالك بن دينار ، ابوصالح اعمى ، جعفر بن سليمان ، ثابت بَنانى ، رابعه و سُعدانه ، از خداوند به دعا خواستار باران شدند ؛ امّا نوميد بازگشتند . ناگاه جوانى ـ كه اندوه هايش او را غمگين ساخته و غم هايش او را بى قرار كرده بود ـ پيش آمد و چند دور بر گِرد كعبه طواف كرد . سپس به سوى ما آمد و نام يكايك ما را گفت .
گفتيم : اى جوان ، لبّيك!
گفت : «آيا در ميان شما كسى نيست كه خداى رحمان ، دوستش داشته باشد ؟».
گفتيم : اى جوان ! از ما دعاست و از او اجابت!
گفت : «از كعبه دور شويد كه اگر در ميان شما كسى شايسته اجابت خداى مهربان بود ، تاكنون اجابتش كرده بود» .
سپس به كعبه نزديك شد و به سجده افتاد . پس از آن ، شنيدم كه در سجده اش مى گويد : «سرورم ! تو را به محبّتى كه نسبت به من دارى ، سوگند مى دهم كه بر آنان باران ببارى» .
هنوز سخنش تمام نشده بود كه باران ، چون دهانه گشوده مشك ها بر ايشان فرو ريخت . سپس در حالى كه اين اشعار را مى خواند ، از پيش ما رفت :