عدّة الداعي : تَحَسَّرَ سَلمانُ الفارِسِي ـ رِضوانُ اللّه ِ عَلَيهِ ـ عِندَ مَوتِهِ ، فَقيلَ لَهُ : عَلامَ تَأَسُّفُكَ يا أبا عَبدِ اللّه ؟ قالَ : لَيسَ تَأَسُّفي عَلَى الدُّنيا ، ولكِنَّ رَسولَ اللّه صلي الله عليه و آله عَهِدَ إلَينا وقالَ : «لِتَكُن بُلغَةُ أحَدِكُم كَزادِ الرّاكِبِ» ، وأخافُ أن نَكونَ قَد جاوَزنا أمرَهُ وحَولي هذِهِ الأَساوِدُ ـ وأشارَ إلى ما في بَيتِهِ ، إذا هُوَ دَستٌ وسَيفٌ وجَفنَةٌ ـ !
عدّة الداعى : سلمان فارسى ـ كه خداوند از او خشنود باد ـ در هنگام مرگ ، اظهار تأسّف كرد.
پرسيدند: اى ابو عبد اللّه ! تأسّفت براى چيست؟
گفت: «تأسّفم براى دنيا نيست ـ كه پيامبر خدا به ما توصيه كرد و فرمود: "بايد توشه شما مانند توشه مسافر باشد" ـ و مى ترسم كه با اين افعى هايى كه پيرامونم هستند ، از دستور ايشان تخطّى كرده باشم» و به آنچه در اتاقش بود ، اشاره كرد . ديدم يك دست [ پشتى ] و يك شمشير و يك قابلمه است!
المُستدرَك على الصَّحيحَين عن أبي سفيان عن أشياخه : دَخَلَ سَعد عَلى سَلمان يَعودُهُ فَبَكى ، فَقالَ لَهُ سَعدٌ : ما يُبكيكَ يا أبا عَبدِ اللّه ، تُوُفِّيَ رَسولُ اللّه صلي الله عليه و آله وهُوَ عَنكَ راضٍ ، وتَرِدُ عَلَيهِ الحَوضَ وتَلقى أصحابَكَ؟!
فَقالَ سَلمان : أما إنّي لا أبكي جَزَعا مِنَ المَوتِ ، ولا حِرصا عَلَى الدُّنيا ، ولكِنَّ رَسولَ اللّه ِ صلي الله عليه و آله عَهِدَ إلَينا عَهدا حَيّا ومَيِّتا ، قالَ : «لِتَكُن بُلغَةُ أحَدِكُم مِنَ الدُّنيا مِثلَ زادِ الرّاكِبِ» وحَولي هذِهِ الأَساوِدُ .
قالَ : فَإِنَّما حَولَهُ إجّانَةٌ وجَفنَةٌ ومِطهَرَةٌ !
المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از ابو سفيان ، از اساتيدش ـ : سعد به عيادت سلمان رفت. سلمان گريست.
سعد گفت: چرا گريه مى كنى ، اى ابو عبد اللّه ؟ پيامبر خدا كه از دنيا رفت ، از تو راضى بود، و تو در كنار حوض [كوثر] بر او وارد خواهى شد و دوستانت را ملاقات خواهى كرد .
سلمان گفت: «من نه از ترس مرگ ، گريه مى كنم و نه به خاطر علاقه مندى به دنيا؛ بلكه پيامبر خدا براى زمان حياتش و پس از مرگش به ما سفارش كرد و فرمود: "بايد توشه هر يك از شما به مانند توشه مسافر باشد" در حالى كه پيرامون من ، اين همه افعى است». در پيرامون او ، فقط يك تشت و يك قابلمه و يك آفتابه بود!
الاحتجاج عن سلمان ـ في جَوابِ كِتابٍ كَتَبَهُ إلَيهِ عُمَر ـ : وأمّا ما ذَكَرتَ أنّي أقبَلتُ عَلى سَفِّ الخوصِ وأكلِ الشَّعيرِ ، فَما هُما مِمّا يُعَيَّرُ بِهِ مُؤمِنٌ ويُؤَنَّبُ عَلَيهِ !
وَايمُ اللّه ِ يا عُمَرُ ، لاَءَكلُ الشَّعيرِ وسَفُّ الخوصِ وَالاِستِغناءُ بِهِما عَن رَفيعِ المَطعَمِ وَالمَشرَبِ ، وعَن غَصبِ مُؤمِنٍ حَقَّهُ وَادِّعاءِ ما لَيسَ لَهُ بِحَقٍّ ، أفضَلُ وأحَبُّ إلَى اللّه ِ وأقرَبُ لِلتَّقوى ، ولَقَد رَأَيتُ رَسولَ اللّه صلي الله عليه و آله إذا أصابَ الشَّعيرَ أكَلَهُ وفَرِحَ بِهِ ولَم يَسخَطهُ .
الاحتجاج ـ به نقل از سلمان ، در پاسخ نامه اى كه عمر به او نوشت ـ : امّا اين كه نوشته اى كه من به بافتن حصير و خوردن نان جو روى آورده ام : اينها چيزى نيست كه به سبب آن ، مؤمن سرزنش و توبيخ شود!
اى عمر! به خدا سوگند كه خوردن نان جو و بافتن حصير و بى نياز شدن از خوردنى ها و نوشيدنى هاى رنگارنگ و [ بى نياز شدن ] از غصب حقّ مؤمن و مطالبه چيزى كه حق نيست ، در نزد خداوند ، برتر و محبوب تر است و به پرهيزگارى نزديك تر. من خود ديدم كه پيامبر خدا ، هر گاه نان جوينى به دست مى آورد ، با خوش حالى آن را مى خورد و اظهار ناخرسندى نمى كرد.