پيش گفتار

پيش گفتار

حكمت نامه لقمان، ثمره تلاشى است نو در جهت ارائه اندرزهاى ارزنده مشهورترين حكيم در تاريخ اديان ابراهيمى، حديث به صورتى نو و با كاربردى آسان .
اين حكمت نامه، در ده فصل ، تنظيم گرديده و شامل : زندگى نامه لقمان حكيم، اندرزهاى وى به روايت قرآن، داستان هايى از حكمت لقمان و نيز : حكمت هايى درباره علم و معرفت، عوامل و آفات خودسازى، آداب اخلاقى
و اجتماعى، مَثَل ها، حكمت هاى پراكنده و حكمت هاى جامع ، همگى از زبان لقمان يا درباره وى است .


انتساب حكمت هاى ناب به لقمان

با همه تلاشى كه جهت جمع آورى كامل حكمت هاى لقمان عليه السلام در اين مجموعه صورت گرفت، دستيابى به منبع شمارى از حكمت هاى معروفِ منسوب به وى ميسّر نگرديد . براى نمونه، معروف است كه :
روزى ، لقمان در كنار چشمه اى نشسته بود. مردى كه از آن جا مى گذشت ، از او پرسيد: چند ساعت ديگر به دِه بعدى خواهم رسيد؟
لقمان گفت : راه برو .
آن مرد پنداشت كه لقمان ، سخن او را نشنيده است و گفت : مگر نشنيدى؟ پرسيدم كه چند ساعت ديگر به دِه بعدى خواهم رسيد .
لقمان گفت : راه برو.
آن مرد پنداشت كه لقمان ، ديوانه است و به رفتن ادامه داد. هنوز چند قدمى راه نرفته بود ، كه لقمان به بانگ بلند گفت : اى مرد! يك ساعت ديگر بِدان دِه خواهى رسيد.
مرد گفت : چرا اوّل نگفتى؟!
لقمان گفت : چون راه رفتن تو را نديده بودم ، و نمى دانستم تُند مى روى يا كُند . حال كه ديدم، دانستم كه يك ساعت ديگر به دِه خواهى رسيد . حديث
نمونه ديگر ، مطلبى است كه در گلستان سعدى آمده است :
لقمان را گفتند: حكمت از كه آموختى؟ گفت : از نابينايان كه تا جاى نبينند ، پاى ننهند . حديث
و ديگر بار ، در گلستان است :
لقمان را گفتند : ادب از كه آموختى؟
گفت : از بى ادبان . هر چه از ايشان در نظرم ناپسند آمد ، از فعل آن ، پرهيز كردم . حديث
و نيز در همان كتاب آمده است :
كاروانى در زمين يونان بزدند و نعمتِ بى قياس ببُردند ، بازرگانان ، گريه و زارى كردند و خدا و پيغمبر ، شفيع آوردند. فايده نبود .
چو پيروز شد دزد تيره روان چه غم دارد از گريه كاروان؟!
لقمان حكيم ، اندر آن كاروان بود. يكى گفتش از كاروانيان : مگر اينان را نصيحتى كنى و موعظه اى گويى تا طرْفى از مال ما دست بدارند ، كه دريغ باشد چندين نعمت كه ضايع شود.
گفت : دريغِ كلمه حكمت باشد با ايشان گفتن !
آهنى را كه موريانه بخورْد نتوان بُرد از او به صيقل ، زنگ
با سيه دل ، چه سود ، گفتن وعظ؟ نرود ميخ آهنين در سنگ . حديث
در گزارشى ديگر ، از غزالى روايت شده است كه :
لقمان حكيم گفت : به راهى مى رفتم . يكى را ديدم پَلاسى در پويد . گفتم : چه كسى؟
گفت : آدمى.
گفتم : چه نامى؟
گفت : تا خود چه خوانندم.
گفتم : چه كار كنى؟
گفت : بى آزارى .
گفتم : چه خورى؟
گفت : آنچه دهد.
گفتم : از كجا؟
گفت : از آن جا كه خواهد.
گفتم : خُنُكا تو!
گفت : تو را از اين خُنُكى ، كه بازداشت؟! حديث
به رغم كاوش فراوان، در هيچ يك از منابعى كه به نقل حكمت هاى لقمان پرداخته اند، اين حكمت ها يافت نشدند . شايد راز انتساب سخنانى از اين دست به شخصيّت هايى همچون لقمان، اعتبار بخشيدن به سخن از يك سو ، و بزرگ تر جلوه دادن شخصيّت مورد نظر از سوى ديگر باشد ؛ البتّه بر پايه سخن حكيمانه منسوب به امام على عليه السلام ، ارزش و اعتبار حكمت ، ذاتى است و از اين رو ، اثبات انتساب آن به شخصيت هاى بزرگ ، از اهميّت بالايى برخوردار نيست . امام على عليه السلام مى فرمايد :
لا تَنظُر إلى مَن قالَ وَانظُر إلى ما قالَ . حديث
به آن كه مى گويد ، منگر . به آنچه مى گويد ، بنگر .


افسانه يا حكمت؟

در كنار حكمت هاى منسوب به لقمان ، گاه ، مطالبى ديده مى شوند كه به افسانه شبيه ترند تا حكمت، مانند آنچه از حفص بن عمر نقل شده است كه :
لقمان ، انبانى پُر از دانه هاى خردل در كنار خود گذاشت و شروع كرد به موعظه كردن فرزندش . به تدريج ، با هر موعظه ، دانه اى از خردل را از انبان بيرون مى آورد ، تا دانه هاى خردل ، تمام شد . سپس به فرزندش گفت : «تو را موعظه اى كردم كه اگر كوه ، چنين موعظه مى شد، منفجر مى گشت» ، كه در اين هنگام ، فرزندش منفجر گشت! حديث
در نمونه اى ديگر ، فضل رقاشى مى گويد :
لقمان ، آن قدر فرزندش را موعظه كرد ، كه زَهره اش تركيد و مُرد! حديث
آنچه از زكريّاى قزوينى نقل شده نيز شبيه اين گونه روايات است :
هر كس چهل روز ، قبر لقمان را در شهر طبريّه زيارت كند ، فهيم و خوش ذهن مى شود! حديث
در پايانِ پيش گفتار، از همه فضلاى عزيز پژوهشكده علوم و معارفِ حديث ، كه در ساماندهى اين حكمت نامه سهيم هستند ، بويژه فاضل ارجمند ، جناب آقاى مهدى غلامعلى ـ كه همكارى در اين پژوهش را به عهده داشتند ـ و مترجم محترم كتاب و نيز گروه ترجمه ـ كه در بهسازى ترجمه و رفع كاستى هاى آن ، تلاش كردند ـ صميمانه سپاس گزارم و از خداوند منّان براى همه آنان ، پاداشى در خورِ فضل خود ، مسئلت دارم .
رَبَّنا! تَقَبَّل مِنّا ؛ إنَّكَ أنتَ العَزيزُ الحَكيمُ .
محمّد محمّدى رى شهرى
14 / 4 / 1385
9 / 6 / 1427