حديث و آيات:
فصل دوم : حرمت بهشت بر ستمكار به اهل بيت...
عَلِيُّ بنُ أبي طَلحَةَ مَولى بَني اُمَيَّةَ : حَجَّ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ وحَجَّ مَعَهُ مُعاوِيَةُ بنُ حُدَيجٍ ـ وكانَ مِن أسَبِّ النّاسِ لِعَلِيٍّ ـ فَمَرَّ فِي المَدينَةِ في مَسجِدِ الرَّسولِ صلي الله عليه و آله وَالحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ جالِسٌ في نَفَرٍ مِن أصحابِهِ ، فَقيلَ لَهُ : هذا مُعاوِيَةُ بن حُدَيجٍ السّابُّ لِعَلِيٍّ عليه السلام . فَقالَ : عَلَيَّ بِالرَّجُلِ ، فَأَتاهُ الرَّسولُ ، فَقالَ : أجِب ، قالَ : مَن ؟ قالَ : الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ يَدعوكَ . فَأَتاهُ فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام : أنتَ مُعاوِيَةُ بنُ حُدَيجٍ ؟ قالَ : نَعَم ، فَرَدَّ عَلَيهِ ثَلاثًا ، فَقالَ لَهُ الحَسَنُ : السّابُّ لِعَلِيٍّ ؟ فَكَأَنَّهُ استَحيى ، فَقالَ لَهُ الحَسَنُ عليه السلام : أمَ وَاللّه ِ ، لَئِن وَرَدتَ عَلَيهِ الحَوضَ ـ وما أراكَ أن تَرِدَهُ ـ لَتَجِدَنَّهُ مُشَمِّرَ الإِزارِ عَلى ساقٍ يَذودُ المُنافِقينَ ذَودَ غَريبَةِ الإِبلِ ، قَولُ الصّادِقِ المَصدوقِ «وقَد خابَ مَنِ افتَرى » .
على بن ابى طلحه وابسته بنى اميّه: معاويه بن ابى سفيان با معاويه بن حديج به حج رفتند. اين معاويه يكى از ناسزاگوترين مردمان به على بود. وى در مدينه از ميان مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله گذشت. حسن بن على در ميان جمعى از يارانش نشسته بودند. به آن حضرت عرض شد: اين معاويه بن حديج است كه پيوسته به على عليه السلامناسزا مى گويد: حضرت فرمود: اين مرد را نزد من آوريد. يك نفر نزد معاويه رفت و گفت: تو را خواسته است. معاويه پرسيد: چه كسى؟ گفت: حسن بن على. معاويه بن حديج نزد ايشان آمد و سلام كرد. حسن بن على عليه السلامگفت: تو معاويه بن حديج هستى؟ او سه بار گفت: آرى. حسن عليه السلام به او گفت: همان كه به على ناسزا مى گويد؟ گويى معاويه خجالت كشيد. حسن به او گفت: هان! به خدا قسم اگر در كنار حوض [كوثر ]بر او در آيى ـ كه البته گمان نمى كنم به كنار آن وارد شوى ـ خواهى ديدش كه دامن به كمر زده است و منافقان را همچون شترى بيگانه دور مى سازد؛ اين فرموده آن راستگوى راستين است كه: «و ناكام گشت هركه دروغ بست».