حديث و آيات:
حنظله عليه السلام
الإمامُ الكاظمُ عليه السلام ـ لَمّا سُئلَ عن أصحابِ الرَّسِّ : مَن هُم ، و مِمّن هُم ، و أيَّ قَومٍ كانوا ؟ ـ : كانا رَسَّينِ : أمّا أحَدُهُما فلَيس الّذي ذَكرَهُ اللّه ُ في كِتابِهِ ، كانَ أهلُهُ أهلَ بَدوٍ و أصحابَ شاةٍ و غَنَمٍ ، فبَعَثَ اللّه ُ تعالى إلَيهِم صالِحَ النَّبيَّ رَسولاً فقَتَلوهُ ، و بَعَثَ إلَيهِم رَسولاً آخَرَ فقَتَلوهُ ، ثُمّ بَعَثَ إلَيهِم رَسولاً آخَرَ و عَضَدَهُ بِوَليٍّ فقُتِلَ الرَّسولُ ، و جاهَدَ الوَلِيُّ حتّى أفحَمَهُم ···
و أمّا الّذينَ ذَكرَهُمُ اللّه ُ في كِتابِهِ فَهُم قَومٌ كانَ لَهُم نَهرٌ يُدعى الرَّسَّ ، و كانَ فيها مِياهٌ كثيرَةٌ ، فسَألَهُ رجُلٌ : و أينَ الرَّسُّ ؟ فقالَ : هو نَهرٌ بِمُنقَطَعِ آذَربَيجانَ ، و هُو بَينَ حَدِّ أرمينِيَةَ و آذَربَيجانَ ، و كانوا يَعبُدونَ الصُّلبانَ ، فبَعَثَ اللّه ُ إلَيهِم ثَلاثينَ نَبيّا في مَشهَدٍ واحِدٍ فقَتَلوهُم جَميعا ، فبَعَثَ اللّه ُ إلَيهِم نَبيّا و بَعَثَ مَعهُ وَلِيّا فجاهَدَهُم ،
و بَعَثَ اللّه ُ مِيكائيلَ في أوانِ وُقُوعِ الحَبِّ و الزَّرعِ فأنضَبَ ماءَهُم ، فلَم يَدَعْ عَينا و لا نَهرا و لا ماءً إلاّ أيبَسَهُ ، و أمَرَ مَلَكَ المَوتِ فأماتَ مَواشِيَهُم ، و أمَرَ اللّه ُ الأرضَ فابتَلَعَت ما كانَ لَهُم مِن تِبرٍ أو فِضَّةٍ أو آنيَةٍ ـ فهُو لِقائمِنا عليه السلام إذا قامَ ـ فماتُوا كلُّهُم جُوعا و عَطَشا و بُكاءً ، فلَم يَبقَ مِنهُم باقِيَةٌ ، و بَقِيَ مِنهُم قَومٌ مُخلِصونَ فدَعَوا اللّه َ أن يُنجِيَهُم بزَرعٍ و ماشِيَةٍ و ماءٍ ، و يَجعَلَهُ قَليلاً لِئلاّ يَطغَوا ، فأجابَهُمُ اللّه ُ إلى ذلكَ لِما عَلِمَ مِن صِدقِ نِيّاتِهِم ، ثُمّ عادَ القَومُ إلى مَنازِلِهِم فوَجَدوها قد صارَت أعلاها أسفَلَها ، و أطلَقَ اللّه ُ لَهُم نَهرَهُم ، و زادَهُم فيهِ على ما سَألوا ، فقامُوا علَى الظّاهِرِ و الباطِنِ في طاعَةِ اللّه ِ ، حتّى مَضى اُولئكَ القَومُ و حَدَثَ نَسلٌ بعدَ ذلكَ أطاعُوا اللّه َ في الظّاهِرِ و نافَقُوهُ في الباطِنِ ، و عَصَوا بأشياءَ شتّى ، فبَعَثَ اللّه ُ مَن أسرَعَ فيهِمُ القَتلَ ، فبَقِيَت شِرذِمَةٌ مِنهُم فَسَلَّطَ اللّه ُ علَيهِم الطّاعونَ ، فلَم يَبقَ مِنهُم أحَدٌ و بَقِيَ نَهرُهُم و مَنازِلُهُم مِائتَي عامٍ لا يَسكُنُها أحَدٌ ، ثُمّ أتَى اللّه ُ تعالى بقَومٍ بعدَ ذلك فنَزَلوها و كانُوا
صالِحينَ ، ثُمّ أحدَثَ قَومٌ مِنهُم فاحِشَةً و اشتَغلَ الرِّجالُ بالرَّجالِ و النِّساءُ بالنِّساءِ فَسَلّطَ اللّه ُ علَيهِم صاعِقَةً فلَم يَبقَ مِنهُم باقِيَةٌ .
امام كاظم عليه السلام ـ آنگاه كه از ايشان سؤال شد : اصحاب رسّ كه بودند، از چه مردمانى بودند و كدام قوم بودند؟ ـ فرمود : دو اصحاب رسّ داريم : يك اصحاب رسّ كه آنهايى نيستند كه خداوند در كتاب خود از آنان ياد كرده است. اين دسته مردمانى بدوى و دامدار بودند. پس خداوند متعال صالح پيامبر را به عنوان رسول خويش به سوى آنان فرستاد اما آن حضرت را به قتل رساندند. خداوند رسول ديگرى برايشان فرستاد، او را هم كشتند. اين بار خداوند يك رسول به همراه يك ولىّ فرستاد كه آن رسول كشته شد و آن ولىّ آنقدر جهاد كرد تا سرانجام آن مردم را مجاب نمود···
و امّا آن اصحاب رسّى كه خداوند در كتاب خود از آنها ياد كرده، مردمى بودند كه نهرى به نام رسّ داشتند و اين نهر آب فراوانى داشت. مردى از امام عليه السلام پرسيد : اين رسّ كجاست؟ حضرت فرمود : نهرى است در منتهى اليه آذربايجان واقع در مرز ارمنستان و آذربايجان. اين مردم صليب پرست بودند. خداوند سى پيامبر يكجا براى آنان فرستاد كه همگى را كشتند. پس
از آن خداوند يك پيامبر و همراهش يك ولىّ به سوى آنان فرستاد كه با آنان جهاد كرد. در آغاز فصل بذر پاشى و كشت و زرع، خداوند ميكائيل را مأمور خشكاندن آب آنان كرد و هيچ چشمه و نهر و آبى باقى نگذاشت و همه را خشك كرد. به ملك الموت نيز دستور داد احشام آنان را از بين برد. به زمين هم دستور داد هرچه شمش طلا يا نقره يا ظرف داشتند در كام خود فرو برد ـ كه وقتى قائم عليه السلام ما قيام كند از اين ها بهره بردارى مى كند ـ بدين سان همه آنان از گرسنگى و تشنگى و گريه مردند و احدى از ايشان باقى نماند. از ميان آنان عدّه اى مخلص بر جاى ماندند و از خدا خواستند كه با مقدارى زراعت و دام و آب نجاتشان دهد و براى آنكه گرفتار سركشى و طغيان نشوند، اين ها را اندك قرار دهد. خداوند چون از درستى نيّت هايشان آگاه بود، دعايشان را مستجاب فرمود. پس از آن، مردم به منزل هاى خود بازگشتند و ديدند زير و رو شده اند. خداوند نهر آنها را دوباره جارى ساخت و آن را بيشتر از مقدارى قرار داد كه خواسته بودند. از آن پس، آن قوم در آشكار و نهان به طاعت خدا پرداختند، تا آنكه اين مردم از ميان رفتند و پس از آنها نسلى پديد آمد كه در ظاهر از خدا اطاعت مى كردند، امّا در باطن نفاق مى ورزيدند و مرتكب معاصى گوناگونى مى شدند. پس، خداوند كسى را فرستاد كه بى محابا دست
به كشتار آنان زد و گروه اندكى باقى ماندند كه خداوند بر آنها نيز طاعون را مسلّط ساخت و احدى از ايشان باقى نماند و رودخانه و منزل هايشان مدّت دويست سال بى صاحب ماند. بعد از اين مدّت خداوند متعال قومى را آورد كه در اين منزلگاه ها سكنا گزيدند و آنان مردمانى درستكار و صالح بودند. پس از مدتى، عدّه اى از آنان مرتكب فحشا شدند و مردها به مردها روى آوردند و زن ها به زن ها. اين بود كه خداوند صاعقه اى بر ايشان مسلّط نمود و احدى از اين قوم باقى نماند.