حديث و آيات:
جنگ خيبر و فدك
كنز العمّال عن بريدة : لَمّا نَزَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بِحَضرَةِ خَيبَرَ فَزِعَ أهلُ خَيبرَ فقالوا : جاءَ محمّدٌ في أهلِ يَثربَ ! فَبَعَثَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عُمرَ بنَ الخَطّابِ بالناسِ ، فَلَقِيَ أهلَ خَيبَرَ فَرَدُّوهُ و كَشَفُوهُ هو و أصحابَهُ ، فَرَجَعُوا إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يُجَبِّنُ أصحابَهُ و يُجَبِّنُهُ أصحابُهُ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لاَُعطِيَنَّ اللِّواءَ غَدا رَجُلاً يُحِبُّ اللّه َ و رسولَهُ و يُحِبُّهُ اللّه ُ و رسولُهُ ، فلَمّا كانَ الغدُ تَطاوَلَ لها أبو بكرٍ و عُمرُ فَدَعا عليّا و هو يَومَئذٍ أرمَدُ ، فَتَفَلَ في عَينِهِ و أعطاهُ اللِّواءَ ، فانطَلَقَ بالناسِ فَلَقِيَ أهلَ خَيبَرَ و لَقِيَ مَرحبا الخَيبَريَّ فإذا هو يَرتَجِزُ و يقولُ :
قَدْ عَلِمَتْ خَيبَرُ أنّي مَرحَبُ
شاكِي السِّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ
إذا اللُّيُوثُ أقْبَلَتْ تَلَهَّبُ
أطعَنُ أحيانا و حِينا أضرِبُ
فَالتَقَى هو و عليٌّ ، فَضَرَبَهُ عَلِيٌّ ضَربَةً على هامَتِهِ بالسيفِ عَضَّ السيفُ مِنها
بالأضراسِ و سَمِعَ صَوتَ ضَربَتِهِ أهلُ العَسكَرِ ، فما تَتامَّ آخِرُ الناسِ حتى فُتِحَ لِأوَّلِهِم .
كنز العمّال ـ به نقل از بريده ـ : چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نزديك خيبر فرود آمد، اهل خيبر دچار ترس و هراس شدند و گفتند : محمّد با يثربيان آمد.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عمر بن خطّاب را با مسلمانان فرستاد و او با اهل خيبر به نبرد پرداخت،اما آنان او و نيروهايش را عقب زدند. عمر در حالى كه يارانش را متهم به بزدلى مى كرد و آنان او را بُزدل مى شمردند، نزد پيامبر خدا برگشتند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :فردا پرچم را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. روز بعد، ابو بكر و عمر گردن مى كشيدند كه پرچم به يكى از آنها داده شود، اما پيامبر صلى الله عليه و آله على را صدا زد. در آن روز على مبتلا به چشم درد بود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در چشم او اندكى آب دهان انداخت و پرچم را به وى سپرد. على با نيروهاى مسلمان حركت كرد و به مقابله با اهل خيبر شتافت و با مرحب خيبرى رو به رو شد كه اين رجز را مى خواند :
خيبر مى داند كه من مرحب هستم
غرق سلاح و پهلوانى كار آزموده ام.
آن گاه كه شيران ژيان رو آورند
گاه نيزه مى زنم و گاه شمشير
او و على رو يا روى هم قرار گرفتند و على با شمشير چنان ضربتى بر فرق او زد كه تا به دندانهايش رسيد و صداى ضربتش را همه
اردوگاه شنيدند و هنوز آخرين افراد لشكر نيامده بودند كه خيبر به دست اوّليها فتح شد.