المعجم الكبير عن عبد اللّه بن مسعود :استتبَعَني رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله ليلَة الجِنِّ ، فانطلقتُ معَهُ حتّى بلَغنا أعلَى مكَّةَ ، فخَطَّ
عليَّ خِطّةً و قال : لا تبرَحْ . ثمَّ انصاعَ في أجبالٍ ، فَرأيتُ الرجالَ يتَحدَّرُونَ عليهِ من رُؤُوسِ الجِبالِ ، حتّى حَالُوا بَيني وَ بينَهُ ، فاختَرطْتُ السَّيفَ و قلتُ : لأضرِبَنَّ حتّى أستَنقِذَ رَسولَ اللّه صلى الله عليه و آله ، ثمَّ ذَكرتُ قولَهُ : «لا تبرَحْ حتّى آتيكَ» ـ قال : ـ فلم أزَلْ كَذلِكَ حتّى أَمَّنا الفَجرُ ، فجاءَ النبيُّ صلى الله عليه و آله و أنا قائمٌ ، فقال : ما زِلتَ على حَالِكَ ؟ قلتُ : لو لَبثتَ شَهرا ما بَرحتُ حتّى تأتِيني . ثُمَّ أخبرتُهُ بِما أردتُ أن أصنَعَ ، فقالَ : لو خَرجتَ ما التقيتُ أنا و لا أنتَ إلى يومِ القيامة !
ثمّ شبّكَ أصابِعَهُ في أصابعي ، فقال : إنّي وُعِدتُ أن يُؤمِنَ بي الجِنُّ و الإنسُ ؛ فأمّا الإنسُ فقد آمنَتْ بي ، و أمّا الجِنُّ فقدْ رَأيتَ ـ قالَ : ـ و ما أظُنُّ أجَلي إلاّ قَد اقتَربَ .
قلتُ : يا رسولَ اللّه ، أ لا تستخلف أبا بَكرٍ ! فأعْرَضَ عَنّي ، فرأيتُ أنَّهُ لم يُوافِقْهُ . قلتُ : يا رسولَ اللّه ، أ لا تستخلف عُمَر ! فأعرَضَ عنّي ، فرأيتُ أنَّهُ لم يوافِقْهُ . قلتُ : يا رسولَ اللّه ، أ لا تستخلف عَليّا ! ! قالَ : ذاكَ ، و الّذي لا إلهَ غيرُه لَو بايعتُموهُ
و أطعتُموُه أدْخلكُم الجنّةَ أكْتَعيِنَ .
المعجم الكبير ـ به نقل از عبد اللّه بن مسعود ـ : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا در ليلة الجِن،به دنبال خود برد. به همراه او رفتم تا به
بالاى مكّه رسيديم. پس برايم خطّى كشيد و گفت : «از اين جا جلوتر نيا». سپس به شتاب از كوه ها بالا رفت و ديدم كه مردانى از قلّه كوه ها بر او فرود مى آيند، تا آن جا كه ميان من و او حايل شدند. پس شمشير از نيام بركشيدم و[ با خود ]گفتم : شمشير مى زنم تا پيامبر خدا را نجات دهم، كه گفته اش يادم آمد : «حركت مكن تا نزدت آيم».
در همين حال بودم تا آن كه سپيده دميد و پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و من ايستاده بودم. گفت : «پيوسته اين گونه بوده اى؟». گفتم : اگر يك ماه هم مى ماندى، حركت نمى كردم تا بيايى. سپس آنچه را كه مى خواستم انجام دهم، برايش گفتم. گفت : «اگر حركت مى كردى، همديگر را تا قيامت نمى ديديم».
سپس انگشتانش را در ميان انگشتانم كرد و گفت : «به من وعده داده شده است كه جنّ و اِنس، به من ايمان مى آورند. انسان ها ايمان آورده اند و جنّيان را هم كه ديدى». و گفت : «گمان مى كنم كه مرگم نزديك است».
گفتم : اى پيامبر خدا! آيا ابو بكر را جانشين خود نمى كنى؟ از من رو گردانْد. فهميدم كه با او موافق نيست. گفتم : اى پيامبر خدا! آيا عمر را جانشين خود نمى سازى؟ باز از من رو گردانْد و فهميدم كه با او هم موافق نيست. گفتم : اى پيامبر خدا! آيا على را جانشين خود
نمى كنى؟ گفت : «همان است. سوگند به آن كه جز او خدايى نيست، اگر با او بيعت كنيد و از او فرمان بَريد، همه شما را به بهشت ، وارد مى كنم».