حديث و آيات:
299. گناه، از صلاحيت مى اندازد
امام صادق عليه السلام: ... فَقالَ نُوحٌ: قَد اَجَّلْتُهُمْ ثَلاثَ مِئَةِ سَنَةٍ، فَلَمّا اَتى عَلَيْهِمْ تِسْعُ مِئَةِ سَنَةٍ وَ لَمْ يُؤْمِنوا هَمَّ اَنْ يَدْعُوَ عَلَيْهِمْ، فَاَ نْزَلَ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ: «اِنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ اِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانوا يَفْعَلونَ» فَقالَ نُوحٌ: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الاَرْضِ مِنَ الكافِرينَ دَيّارا اِنَّـكَ اِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدوا اِلاّ فاجِرا كَفّارا»، فَاَمَرَهُ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ اَنْ يَغْرِسَ النَّخْلَ، فَاَقْبَلَ يَغْرِسُ النَّخْلَ، فَـكانَ قَوْمُهُ يَمُرّونَ بِهِ فَيَسْخَرونَ مِنْهُ وَ يَسْتَهْزِؤونَ بِهِ وَ يَقُولونَ: شَيْخٌ قَدْ اَتى لَهُ تِسْعُ مِئَةِ سَنَةٍ يَغْرِسُ النَّخْلَ! وَ كانُوا يَرْمونَهُ بِالْحِجارَةِ. فَلَمّا اَتى لِذلِكَ خَمْسونَ سَنَةً وَ بَلَغَ النَّخْلُ وَ اسْتَحْـكَمَ اُمِرَ بِقَطْعِهِ، فَسَخِروا مِنْهُ وَ قالوا: بَلَغَ النَّخْلُ مَبْلَغَهُ قَطَعَهُ! اِنَّ هذَا الشَّيْخَ قَدْ خَرِفَ وَ بَلَغَ مِنْهُ الْكِبَرُ، وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعالى: «وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِروا مِنْهُ قالَ اِنْ تَسْخَروا مِنّا فَاِنّا نَسْخَرُ مِنْـكُمْ كَما تَسْخَرونَ فَسَوْفَ تَعْلَمونَ». فَاَمَرَهُ اللّه ُ اَنْ يَتَّخِذَ السَّفينَةَ، وَ اَمَرَ جَبْرَئيلَ اَنْ يَنْزِلُ عَلَيْهِ وَ يُعَلِّمَهُ كَيْفَ يَتَّخِذُها. فَقَدَّرَ طولَها فى الاَْرْضِ اَ لْفا وَ مِئَتَى ذِراعٍ، وَ عَرْضَها ثَمانَ مِئَةِ ذِراعٍ، وَ طولَها فِى السَّماءِ ثَمانونَ ذِراعا، فَقالَ: يا رَبِّ، مَنْ يُعينُنى عَلَى اتِّخاذِها؟ فَاَوْحَى اللّه ُ اِلَيْهِ: نادِ فى قَوْمِكَ: مَنْ اَعانَنى عَلَيْها وَ نَجَرَ مِنْها شَيْئا صارَ ما يَنْجُرُهُ ذَهَبا وَ فِضَّةً. فَنادى نوحٌ فيهِمْ بِذالِكَ، فَاَعانوه عَلَيْها وَ كانوا يَسْخَرونَ مِنْهُ وَ يَقولونَ: يَتَّخِذُ سَفينَةً فِى البَرِّ!؛
نوح گفت: «سيصد سال به قومم مهلت مى دهم» امّا چون نُهصد سال بر آنان گذشت و ايمان نياوردند، تصميم گرفت كه نفرينشان كند. خداى ـ عزّ و جلّ ـ به او وحى فرمود: «از قوم تو، هرگز كسى ايمان نمى آوَرد، مگر همان ها كه پيش از اين، ايمان آورده اند. پس از كار آنان اندوهگين مباش». نوح، عرض كرد: «پروردگارا! اَحَدى از كافران را بر روى زمين، باقى مگذار؛ چرا كه اگر آنها را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز تبهكار و ستمگر نمى زايند».
پس خداى ـ عزّ و جلّ ـ به نوح، فرمان داد كه نخل بكارد. نوح عليه السلام به دستور خدا به كاشتن نخل پرداخت؛ ولى قومش بر او مى گذشتند و مسخره اش مى كردند و مى گفتند: «پيرمردى كه نُهصد سال عمر كرده، نخل مى كارد!» و به او سنگ مى زدند.
پس چون پنجاه سال گذشت و نخل ها رسيدند و محكم شدند، نوح عليه السلاممأمور شد كه درختان نخل را قطع كند. قومش او را مسخره كردند و گفتند: «نخل ها به بار نشسته اند؛ امّا [اين پيرمردْ] آنها را قطع مى كند! اين پيرمرد، خِرِفت شده و پيرى اش از حد، گذشته است». خداوند در اين باره مى فرمايد: «و ثروتمندان قومش، هرگاه بر او مى گذشتند، مسخره اش مى كردند. نوح گفت: اگر ما را مسخره مى كنيد، بدانيد كه ما نيز، روزى، به همين گونه، شما را مسخره خواهيم كرد، و به زودى خواهيد دانست».
پس از آن، خدا به نوح، فرمان داد كه كشتى بسازد و به جبرئيل، فرمان داد كه بر نوح، نازل گردد و چگونگى ساختن كشتى را به وى بياموزد و معيّن نمود كه درازاى كشتى، هزار و دويست ذراع (ششصد متر) و پهناى آن، هشتصد ذراع (چهارصد متر) و ارتفاعش هشتاد ذراع (چهل متر) باشد.
نوح گفت: «پروردگارا! چه كسانى در اين كار، يارى ام مى كنند؟». خدا به او وحى فرمود: «در ميان قوم خود، اعلام كن كه هر كس در ساختن كشتى و نجّارى آن به من كمك كند، در برابر كارش، زر و سيم خواهد گرفت».
نوح، فرمان خداوند را به قوم خود، اعلام كرد و آنان يارى اش نمودند؛ ولى همچنان مسخره اش مى كردند كه در بيابان، كشتى مى سازد!