قالَ يَحيَى بنُ زَكَرِيّا عليهماالسلام لِلشَّيطانِ:
فَهَلْ ظَفِرْتَ بى ساعَةً قَطُّ؟
قالَ: لا وَ لكِنْ فيكَ خَصلَةٌ تُعْجِبُنى.
قالَ يَحيى عليه السلام: فَما هِىَ؟
قالَ: أنتَ رَجُلٌ أكُولٌ، فَإذا أفطَرْتَ أكَلْتَ وَبَشِمْتَ فَيَمْنَعُكَ ذلِكَ مِن بَعضِ صَلاتِكَ وَ قِيامِكَ بِاللَّيلِ.
قالَ يَحيى عليه السلام: فَإنّى اُعطِى اللّه َ عَهداً أنّى لا أشْبَعُ مِنَ الطَّعامِ حَتّى ألقاهُ.
قالَ لَهُ إبليسُ: وَأنَا اُعطِى اللّه َ عَهْداً أنّى لا أنصَحُ مُسلِماً حَتّى ألقاهُ. ثُمَّ خَرَجَ فَما عادَ إلَيهِ بَعدَ ذلِكَ.
حضرت يحيى عليه السلامخطاب به شيطان فرمود:
آيا هرگز شده است كه بر من چيره شده باشى؟
شيطان گفت: نه، ولى در تو خصلتى است كه خوشايند من است.
حضرت يحيى عليه السلام پرسيد: آن خصلت چيست؟
شيطان گفت: تو مرد پُرخورى هستى ؛ هرگاه افطار مى كنى آن قدر مى خورى و سير مى شوى كه تو را از برخى نمازها و شب زنده دارى هايت بازمى دارد.
حضرت يحيى عليه السلام فرمود: پس من با خدا عهد مى بندم كه تا زنده ام، از غذا خود را سير نكنم.
ابليس نيز به يحيى عليه السلام گفت: من هم با خدا عهد مى بندم كه از اين پس تا زنده هستم هرگز مسلمانى را نصيحت نكنم.
آن گاه بيرون رفت و پس از آن ديگر به نزد حضرت يحيى عليه السلام بازنگشت.