الإمام الباقر عليه السلام : خَرَجَتِ امرَأَةٌ بَغِيٌّ عَلى شَبابٍ مِن بَني إسرائيلَ فَأَفتَنَتهُم .
فَقالَ بَعضُهُم : لَو كانَ العابِدُ فُلانا رَآها أفتَنَتهُ .
وسَمِعَت مَقالَتَهُم فَقالَت : وَاللّه ِ لاأنصَرِفُ إلى مَنزِلي حَتّى اُفتِنَهُ فَمَضَت نَحوَهُ فِي اللَّيلِ فَدَقَّت عَلَيهِ ، فَقالَت : آوي عِندَكَ ، فَأَبى عَلَيها ، فَقالَت : إنَّ بَعضَ شَبابِ بَني إسرائيلَ راوَدوني عَن نَفسي ، فَإِن أدخَلتَني وإلاّ لَحِقوني وفَضَحوني ، فَلَمّا سَمِعَ مَقالَتَها فَتَحَ لَها ، فَلَمّا دَخَلَت عَلَيهِ رَمَت بِثِيابِها ، فَلَمّا رَأى جَمالَها وهَيئَتَها وَقَعَت في نَفسِهِ ، فَضَرَبَ يَدَهُ عَلَيها ، ثُمَّ رَجَعَت إلَيهِ نَفسُهُ ، وقَد كانَ يوقِدُ تَحتَ قِدرٍ لَهُ ، فَأَقبَلَ حَتّى وَضَعَ يَدَهُ عَلَى النّارِ .
فَقالَت : أيَّ شَيءٍ تَصنَعُ؟
فقال : اُحرِقُها لأَِنَّها عَمِلَتِ العَمَلَ .
فَخَرَجَت حَتّى أتَت جَماعَةَ بَني إسرائيلَ ، فَقالَت : اِلحَقوا فُلانا فَقَد وَضَعَ يَدَهُ عَلَى النّارِ ، فَأَقبَلوا فَلَحِقوهُ وقَدِ احتَرَقَت يَدُهُ.
امام باقر عليه السلام : زنى بد كار به سمت جوانانى از بنى اسرائيل رفت و آنان را فريفت . يكى از آنان گفت : اگر فلان عابد ، اين زن را ببيند ، زن ، او را مى فريبد .
زن ، سخن آنان را شنيد و گفت : به خدا سوگند ، به خانه ام برنمى گردم تا آن عابد را بفريبم .
شبانه نزد او رفت و در را كوبيد و گفت : شب را نزد تو بمانم؟
عابد ، امتناع ورزيد . زن گفت : برخى جوانان بنى اسرائيل ، دنبالم افتاده اند . اگر مرا به داخل خانه راه دهى ، [در امانم] ، وگرنه به من خواهند رسيد و آبرويم را خواهند ريخت .
عابد ، چون اين سخن را شنيد ، در را به رويش گشود . وقتى زن داخل شد ، لباس هايش را كَنْد . چون عابد ، زيبايى ها و هيكل او را ديد ، به وسوسه افتاد و به زن ، دست زد . ناگهان ، به خود آمد و از عمل خود ، بازگشت . در خانه اش آتشى زيرِ ديگ ، روشن كرده بود . سراغ آتش آمد و دست خود را بر آتش گرفت . زن گفت : چه مى كنى؟
عابد گفت : او را مى سوزانم؛ چون كار خطا از او سر زد .
زن ، از خانه بيرون آمد و سراغ جوانان بنى اسرائيل رفت و گفت : سراغ عابد برويد كه دست خود را بر آتش گذاشته است . جوانان ، سراغ عابد آمدند و به وى رسيدند ، در حالى كه دستش را سوزانده بود .