حديث و آيات:
كامل ترينِ برادران
الكافي عن أحمد بن محمّد بن خالد عَن بَعضِ أصحابِهِ مِنَ العِراقِيِّينَ رَفَعَهُ ، قالَ : خَطَبَ النّاسَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِما فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ، أنَا اُخبِرُكُم عَن أخٍ لي كانَ مِن أعظَمِ النّاسِ في عَيني ، وكانَ رَأسُ ما عَظُمَ بِهِ في عَيني صِغَرَ الدُّنيا في عَينِهِ .
كانَ خارِجا مِن سُلطانِ بَطنِهِ ؛ فَلا يَشتَهي ما لا يَجِدُ ، ولا يُكثِرُ إذا وَجَدَ .
كانَ خارِجا مِن سُلطانِ فَرجِهِ ؛ فَلا يَستَخِفُّ لَهُ عَقلَهُ ولا رَأيَهُ .
كانَ خارِجا مِن سُلطانِ الجَهالَةِ ؛ فَلا يَمُدُّ يَدَهُ إلاّ عَلى ثِقَةٍ لِمَنفَعَةٍ .
كانَ لا يَتَشَهّى ، ولا يَتَسَخَّطُ ، ولا يَتَبَرَّمُ . كانَ أكثَرَ دَهرِهِ صَمّاتا ، فَإِذا قالَ بَذَّ القائِلينَ ، كانَ لا يَدخُلُ في مِراءٍ ، ولا يُشارِكُ في دَعوى ، ولا يُدلي بِحُجَّةٍ حَتّى يَرى قاضِيا . وكانَ لا يَغفُلُ عَن إخوانِهِ ، ولا يَخُصُّ نَفسَهُ بِشَيءٍ دونَهُم . كانَ ضَعيفا مُستَضعَفا ، فَإِذا جاءَ الجِدُّ كانَ لَيثا عادِيا .
كانَ لا يَلومُ أحَدا فيما يَقَعُ العُذرُ في مِثلِهِ حَتّى يَرَى اعتِذارا . كانَ يَفعَلُ ما يَقولُ ، ويَفعَلُ ما لا يَقولُ . كانَ إذَا ابتَزَّهُ أمرانِ لا يَدري أيُّهُما أفضَلُ نَظَرَ إلى أقرَبِهِما إلَى الهَوى فَخالَفَهُ . كانَ لا يَشكو وَجَعا إلاّ عِندَ مَن يَرجو عِندَهُ البُرءَ ، ولا يَستَشيرُ إلاّ مَن يَرجو عِندَهُ النَّصيحَةَ . كانَ لا يَتَبَرَّمُ ، ولا يَتَسَخَّطُ ، ولا يَتَشَكّى ، ولا يَتَشَهّى ، ولا يَنتَقِمُ ، ولا يَغفُلُ عَن العَدُوِّ .
فَعَلَيكُم بِمِثلِ هذِهِ الأَخلاقِ الكَريمَةِ إن أطَقتُموها ، فَإِن لَم تُطيقوها كُلَّها فَأَخذُ القَليلِ خَيرٌ مِن تَركِ الكَثيرِ ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلاّ بِاللّه .
الكافى ـ به نقل از احمد بن محمّد بن خالد، از پاره اى از يارانش كه اين حديث را به امام حسن عليه السلاممى رسانند ـ : امام حسن عليه السلام براى مردم ، خطبه خواند و فرمود : «اى مردم ! من شما را از برادرى خبر مى دهم كه در چشمم از بزرگ ترينِ مردم بود . علّت اصلى بزرگ جلوه نمودنش در چشمم، كوچكى دنيا در چشم او بود .
او مغلوب شكمش نبود . پس آنچه را نمى يافت ، آرزو نمى كرد و اگر مى يافت ، از حد نمى گذراند .
او مغلوب شهوتش نبود. پس براى آن ، نه عقل خود را سبك مى كرد و نه رأيش را .
مغلوب نادانى نبود. پس دستش را جز به سوى شخص مورد اطمينان براى سودى دراز نمى كرد .
نه هوسران بود ، نه خشمگين مى شد و نه افسرده مى گشت .
بيشتر روزگارش را خاموش بود ؛ اما چون سخن مى گفت، بر گويندگان پيشى مى گرفت و در هيچ جدالى وارد نمى شد و در هيچ دعوايى شركت نمى جست و تا قاضى اى ] براى شنيدن سخنانش [نمى يافت ، حجّت آورى نمى كرد .
از برادرانش غافل نمى گشت و چيزى را از آنان بازنمى داشت و ويژه خود نمى ساخت . به ظاهر ، ناتوان مى نمود ؛ اما به هنگام كوشش ، شيرى شَرزه بود .
هيچ كس را به سبب كارى كه در مثل آن ، پوزش مى آورند ، سرزنش نمى كرد ، تا عذرش را بداند .
آنچه مى گفت ، انجام مى داد و آنچه نمى گفت ، نيز انجام مى داد.
هرگاه با دو مسئله روياروى مى شد و نمى دانست كدام يك از آنها برترند ، مى نگريست كه كدام يك به هواى نفس ، نزديك تر است . پس با آن مخالفت مى كرد .
از هيچ دردى شِكوه نمى كرد ، مگر نزد كسى كه اميد بهبود خود را از او داشت ، و جز با كسى كه از او اميد نيكخواهى داشت ، مشورت نمى كرد .
افسرده و خشمگين نمى شد و پُر شكايت و هوسران نبود . از كسى انتقام نمى گرفت و در عين حال ، از دشمن ، غافل نمى گشت .
پس اگر توانش را داشتيد ، چنين خوى هاى بزرگوارانه اى به دست آوريد و پايبند آنها باشيد و اگر طاقت همه اش را نداشتيد ، ]بدانيد كه [به دست آوردن اندك ، بهتر از واگذاشتن بسيار است ، و دگرگونى و توانى جز به وسيله خدا نيست» .