دلائل الإمامة عن عليِّ بنِ حَسّانِ الواسِطيِّ المَعروفِ بِالعَمشِ :حَمَلتُ مَعي إليهِ عليه السلام مِن الآلَةِ الَّتي لِلإصبِهانِ بَعضُها مِن فِضَّةٍ وَ قُلتُ أتحُفُ مَولايَ أبا جَعفَرٍ بِها فَلَمّا تَفرَّقَ النّاسُ عنه بَعدَ جَوابِ الجَميعِ قامَ فَمَضى فَاتَّبَعتُهُ فَلقيتُ مُوَفِّقا فَقُلتُ استَأذِن لي عَلى أبي جَعفَرٍ ، فَدَخَلتُ وَ سَلَّمتُ فَردَّ عَلىَّ السَّلامَ وَ في وَجهِهِ الكَراهَةُ وَ لَم يَأتي بِالجُلوسِ فَدَنوتُ مِنهُ وَ أفرَغتُ ما كانَ في كُمّي بَينَ يَدَيهِ فَنَظَرَ إلَىَّ مُغضِباً ثمّ رَنا يَمينا وَ شِمالاً وَ قالَ ما لِهذا خَلَقَني اللّه ُ ما أنا وَ اللَّعبِ ؟ فاستَعفَيتُهُ فَعَفا عَنّي فَأخَذتُها فَخَرَجتُ .
دلائل الإمامة ـ به نقل از على بن حسّان واسطى ـ : وسيله اى كه ساختِ اصفهان و قسمتهايى از آن از نقره بود ، با خود برداشتم و گفتم اين را به مولايم ابو جعفر تحفه مى دهم . پس از آن كه حضرت پاسخ همه مردم را داد و آنان پراكنده شدند ، ايشان برخاست و رفت . من در پى ايشان به راه افتادم ، به جناب موفِّق برخوردم . به او گفتم : از ابو جعفر براى من اجازه شرفيابى بگير . پس ، خدمت حضرت رسيدم و سلام كردم . در حالى كه در چهره اش نارضايتى بود ، جواب سلامم را داد و ننشست . به حضرت نزديك شدم و آنچه را در آستينم بود جلو ايشان خالى كردم . با خشم به من نگريست و آن گاه به راست و چپ نگاهى كرد و فرمود : خداوند مرا براى اين كارها نيافريده است . مرا چه به بازى ؟ ! من از حضرت طلب بخشش كردم . ايشان مرا بخشيدند و من آن وسيله را برداشتم و بيرون رفتم .
كشف الغمّة عن القاسِمِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ ـ وَ كانَ زِيديّا ـ : خَرَجتُ إلى بَغدادَ فَبَينا أنا بِها إذ رَأيتُ النّاسَ يَتَعادونَ وَ يَتَشَرَّفونَ وَ يَقِفونَ ؛ فَقُلتُ : ما هذا ؟ فَقالوا : ابنُ الرِّضا ، فَقُلتُ : وَ اللّه ِ لأنظُرَنَّ إلَيهِ فَطَلَعَ عَلى بَغلٍ أو بَغلَةٍ فَقُلتُ : لَعَنَ اللّه ُ أصحابُ الإمامَةِ حَيثُ يَقولونَ إنَّ اللّه َ افتَرَضَ طاعةَ هذا ، فَعَدَلَ إليَّ وَ قالَ : يا قاسمَ بنَ عبدِ الرَّحمنِ : «أ بَشَرا مِنّا واحِدا نَتَّبِعُهُ إنّا إذا لَفي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ» فَقُلتُ في نَفسي ساحِرٌ و اللّه ِ! فَعَدَلَ إلَىَّ فَقالَ : «ء اُلقِيَ الذِّكرُ عَلَيهِ مِن بَينِنا بَل هُوَ كَذّابٌ أشِرٌ» قالَ : فانصَرَفتُ وَ قُلتُ بِالإمامَةِ ؛ وَ شَهِدتُ أنَّهُ حُجَّةُ اللّه ِ عَلى خَلقِهِ وَ اعتَقَدتُهُ .
كشف الغمّة ـ به نقل از قاسم بن عبد الرحمان كه زيدى مذهب بود ـ : من رهسپار بغداد شدم . چون به آن جا رسيدم مردم را ديدم كه مى دوند و نگاه مى كنند و مى ايستند . پرسيدم : چه خبر است ؟ گفتند : ابن الرضاست . گفتم : بايد او را ببينم . او سوار بر قاطرى نر يا ماده ظاهر شد . گفتم : خدا لعنت كند معتقدان به امامت را كه مى گويند خداوند اطاعت اين مرد را واجب ساخته است . او به طرف من برگشت و گفت : اى قاسم بن عبد الرحمان ! «آيا از بشرى همانند خودمان پيروى كنيم ؛ در اين صورت گمراه و ديوانه خواهيم بود» . با خودم گفتم : به خدا ، جادوگر است ! باز به طرف من برگشت و گفت : «آيا از ميان همه ما كلام خدا به او القا شده است ؟ نه ، او دروغگويى سبك سر است» .
من برگشتم و معتقد به امامت شدم و شهادت دادم كه او حجّت خدا بر خلق اوست ، و به وى اعتقاد پيدا كردم .