احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هان! به خدا قسم كه من در آسمان امين هستم و در زمين نيز امينم.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : اى مردم! بلدِ راه به كسان خود دروغ نمى گويد. و من اگر هم دروغگو بودم [دست كم] به شما دروغ نمى گفتم. به خداوندى كه هيچ خدايى جز او نيست، من فرستاده به حق خدا به سوى شما خصوصا و به سوى همه مردم عموما هستم. به خدا قسم همان گونه كه مى خوابيد، مى ميريد و همان گونه كه بيدار مى شويد، برانگيخته خواهيد شد و مطابق كردارتان حسابرسى خواهيد شد و در برابر نيكى، پاداش نيك خواهيد يافت و در برابر بدى، كيفر بد خواهيد چشيد. بهشتِ جاويدان در كار است و دوزخِ هميشگى.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : همانا بهترين سخن، راست ترين آن است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند متعال به من وحى فرمود كه فروتن باشيد، تا هيچ كس به ديگرى فخر نفروشد و كسى به كسى تعدّى نكند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : جبرئيل نزد من بود كه فرشته اى از آسمان بر من فرود آمد. اين فرشته كه بر هيچ پيامبرى پيش از من فرود نيامده و بعد از من نيز بر احدى فرود نخواهد آمد، اسرافيل بود. او گفت : سلام بر تو اى محمّد! سپس گفت: من فرستاده پروردگارت به سوى تو هستم. به من فرمان داده است تو را مخيّر سازم كه اگر خواهى پيامبرى و بندگى را برگزين و اگر خواهى پيامبرى و پادشاهى را. من به جبرئيل نگاه كردم، او به من اشاره كرد كه فروتنى كن. پس من گفتم: پيامبرى و بندگى را انتخاب كردم.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : پنج كار است كه تا زنده هستم رهايشان نمى كنم : غذا خوردن روى زمين با بندگان، سوار شدن بر الاغ برهنه، دوشيدن بز با دست خودم، پوشيدن لباس پشمينه و سلام كردن به كودكان، تا اين كارها بعد از من سنّت شود.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هيچ كس به اندازه اى كه من در راه خدا آزار ديده ام، آزار نديده است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هيچ كس به اندازه من آزار و اذيّت نديده است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هيچ كس به اندازه من در راه خدا آزار نديده و هيچ كس به اندازه من در راه خدا ترسانده و تهديد نشده است. سى شبانه روز بر من گذشت و من و بلال [حبشى ]غذايى كه موجود زنده اى مى خورد، براى خوردن نداشتيم، مگر آن مقدارى كه اگر زير بغل بلال مى گذاشتى ناپديد مى شد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روى بوريايى دراز كشيده و آن بوريا بر پهلوى حضرت ردّ انداخته بود. به ايشان عرض كردند : كاش بسترى تهيه كنيد! حضرت فرمود : مرا چه به دنيا؟! حكايت من و دنيا حكايت سواره اى است كه در يك روز گرم تابستانى به راهى رود و ساعتى از روز را زير سايه درختى بيارمد و سپس حركت كند و برود.